سفرنامه پرو، ماچوپیچو
سفر به ماچوپیچو
به “ماچوپیچو” شهر و بهشت گمشده اینکاها بسیار نزدیک شده ایم، همان بهشتی که به تنهایی می تواند دلیلی محکم باشد برای سفر به کشور زیبای پرو.
با کوزکو و حس و حال خوشش موقتا خداحافظی می کنیم و عزم دیدار ماچوپیچو می کنیم، البته که یادمان نمی رود این مسیر کوهستانی بی همتا در رشته کوه های آند را آهسته بپیماییم و لحظه هایش را ببینیم و بچشیم. مسیر را می شکنیم و تصمیم می گیریم در وسط راه یک شب را در روستای بی نهایت دلنشین و زیبای “اولان تایتامبو” اقامت کنیم.
و اما زیبایی مسیر ٧٠ کیلومتری کوزکو به اولان تایتامبو را به سختی می توان توصیف کرد، از آن مسیرهایی ست که خود مقصد است و مقصود، بهشت گونه خلق نموده است زمین و کوه و رود و دره و دشت و آسمانش را یگانه نقاش هستی! همه وجودمان چشم می شود به تماشا و زبان به تحسین…





اما اولان تایتامبو از آن روستاهای پرویی ست که غافلگیرت می کند، مخصوصا کوچه ها و محله های اینکایی اش. میدان اصلی شهر مانند تمام شهرها و روستاهای آمریکای لاتین چهارگوشه است و مربع شکل با کافه ها و رستوران های ساده اما خوش حس و حال اطرافش، مکانی برای شب نشینی یا روزگذرانی آنها که آمده اند لختی را بیاسایند.
بیشتر از همه جذب حال و هوای خوش کوچه ها و گذرهای این روستا می شوم، پایه دیوارهای سنگی و درب و چارچوب هایش مربوط به دوره اینکاهاست، کوچه ها تماما سنگ فرش هستند و تمیز، نه فقط تمیز که بی نهایت تمیز، طراوت درختان و عطر گل ها می پیچد توی سرم، اطراف هم که کوه های آند انگار محصورمان کرده اند چون دیواره هایی بلند در هر سو. دامنه کوه های حاشیه روستا را بالا می رویم تا به بازمانده هایی از بناهای اینکایی برسیم و البته چشم اندازی رویایی از روستا.
شاید اولان تایتامبو در تاریخ اینکاها از این جهت اهمیت داشته که آخرین منطقه مسکونی قبل از ماچوپیچو بوده است و بعد از آن جاده و راهی برای دسترسی به این بهشت گمشده وجود نداشته است.







باری، انتظار به سر می آید و کنار پنجره قطاری آرام می گیریم که قرار است راه روستای کوچک دیگری به نام “آگواس کالینته” را در کمتر از دو ساعت بپیماید، روستایی که نزدیکترین است به ماچوپیچو و در واقع دروازه ورودی آن محسوب می شود. ترجمه اش از اسپانیایی به فارسی می شود “آب گرم”، دلیل نامگذاری اش هم وجود چشمه های آب گرم در این منطقه است.
قطار آرام راه کوهستان را در پیش می گیرد، در امتداد دره ای که رودخانه ای خروشان هم مسیر و همسفرمان است، اطراف هم مناظر بدیعی از رشته کوه های آند، کوه های گاه برف گرفته و یخچال های طبیعی، نگاه های گیج و خیره مانده مان را احاطه کرده اند. از دور نمایان می شود، آگواس کالینته و ساختمان های کوتاه و بلندش، زمینش اندک است این روستا به دلیل گستردگی و بلندای کوه های آند که محصورش کرده اند، باز هم یک میدان اصلی و ساختمان ها و رستوران ها و کلیسای حاشیه اش.
هاج و واج تماشایش می کنیم، کوچکی ابعادش را به بزرگی و عمق روحش می بخشیم و سرشار از حس خوبش می شویم، این یکی هم از آن روستاهاشت که بی باده مست و خمارت می کند!




تمام شب را باران می بارد، حتی صبح زود هم، اما این بارش را هم پایانی ست و در امتدادش حس خوش طراوت. خیلی زود صف طویلی از مسافرینی تشکیل می شود که هوای دیدار در سر دارند، دیدار شهر گمشده اینکاها را، اتوبوس ها می آیند و دست پر راهی می شوند تا مسافت کمتر از نیم ساعتی را تا دروازه ماچوپیچو بپیمایند و از آنجاست که دیگر باید پیاده و هروله کنان به طوافش بروی.
آفتاب از لای ابرها رخ نموده است و مه پراکنده ای فضا را پوشانده است، از همان ابتدا که نگاه، زیبایی و جلوه اش را می بیند نفس به شماره می افتد و پای رفتن هم کُند، جز زیبایی نیست اینجا، سرشار از انرژی ست ماچوپیچو، کاریزما و اقتدارش آنقدری ست که از همه دنیا به دیدارش آمده اند.
بی جهت نیست که بعد از چهارصد سال مخفی ماندن حالا بهشت گمشده اینکاهایش می نامند.



تا عصرگاهان می مانیم و می چرخیم و می بینیم، خودش را و تمام اجزایش را، حس و حال عجیبی دارد فضایش، مخصوصا که هوا هم مرتب می چرخد، آفتاب می شود، بعد ابری، بعد همه جا در مه محو می شود و باز دوباره از میان مه ها سر بر می آورد، بعضی از همسفران می مانند، تا لحظات آخر روز.
روز به پایان می رسد و قصه تماشای ماچوپیچو در هم می پیچد و حالا گاه بازگشت است، ابتدا به روستای آگواس کالینته و در پس آن هم مجددا کوزکو به عنوان آخرین نقطه این خط ممتد و طولانی سفر…

سفر به پایان رسیده است، البته سفر پرو، همسفرانم در راه بازگشت به ایران هستند، چهار نفرشان هم مسافر مکزیک شده اند. من اما مانده ام، از اینجای سفر خودم هستم و خودم، مثل پیش ترها، اصلا سفر تنهایی و رهایی اش چیز دیگری ست… منتظر پروازی هستم که قبلا توضیحش را داده بودم، کوزکو به لیما، لیما به سانتیاگو، و در نهایت سانتیاگو به “پونتا آرناز” در جنوب شیلی، همان که درست در قلب پاتاگونیا خانه دارد.
سفرنامه پرو، بخش اول
کانال تلگرام کافه جهانگرد