سفرنامه شیلی بخش سوم، دیدار با عبدالله امیدوار
باز می گردم به سانتیاگو، از این جهت که دعوت شده ام، دعوت شده ام از سوی میزبانی خاص که باید قدر بدانم لحظه های دیدار و هم کلامی اش را، خیلی از شما که این سفرنامه را می خوانید احتمالا می شناسیدش یا حداقل نامی از او شنیده اید. آری، میهمان “عبدالله امیدوار” بودم امروز را. هم او که یکی از دو بزرگ برادر تاریخ ساز جهانگردی ایران است به همراه برادر نازنینش “عیسی امیدوار”.
عیسی امیدوار را بیشتر می شناسیم از این جهت که در ایران زندگی می کند و موزه ای دارد از دستاورهای سفر طولانی شان به دور دنیا که ماهانه حداقل یک روز باز است و می شود با خودش هم کلام شد. کتاب و سی دی های ماجراجویی هاشان هم موجود است و خیلی از ما آن ها را خوانده و یا دیده ایم.
ولی از عبدالله جز نامی بیشتر نمی دانیم و کمتر قصه ای از زبانش شنیده ایم، چرا که بیشتر از چهل سال است به ایران نیامده است.
داستان های برادران امیدوار را زیاد شنیده بودم و می دانستم عبدالله شیلی زندگی می کند، فقط همین، اما گویا در این سفر جنوب به شمال شیلی بخت بلندم یار بود و چشم بختم بیدار و اتفاقاتی می افتد بدون برنامه ریزی قبلی و از سوی عبدالله امیدوار و همسرش لوئیزا دعوت می شوم به خانه شان به ضیافت دیدار و چه شیرین دیداریست.
از مرکز شهر دور نیستند و قدم می زنم تا خانه شان، لوئیزا در را می گشاید و با لبخند خوش آمد می گوید، هدیه ای کوچک از ایران به یادگار تقدیمش می کنم و او هم لبخندی مضاعف تقدیمم، آقای امیدوار هم آمده است پایین به استقبال، روبوسی می کند و خوش آمد می گوید و از همان لحظه دیدار، صحبت هایمان گل می کند، چشمان روشنش برق می زند و چهره اش بشاش است و مهربان، از همانها که کلا احساس نمی کنی نیازی به رسمی بودن و غریبگی کردن باشد برای همراهی و هم کلامی اش.
حیات خانه را نشانم می دهد، پر از شور زندگیست فضای زندگی شان، باغچه شان پر است از گل و درختان میوه ای که به بار نشسته اند و جملگی هنر دست و محل سرگرمی خودشان است. لوئیزا هم برایمان از کمپوت هایی می آورد که خودش از میوه های باغچه شان درست کرده است و چه شیرین می کند کاممان را.
محل کار و زندگی آقای امیدوار کاملا در هم آمیخته است و همان ابتدا برایم مفصل توضیح می دهد که سال ها در زمینه صنعت فیلم فعالیت کرده است و بنیادی را تاسیس نموده که بزرگترین آرشیو فیلم کشور شیلی را داراست.
همینطور در زمینه های متفاوت این صنعت از جمله تهیه کنندگی فیلم های کوتاه و بلند هم ید طولایی دارد و حالا صنعت فیلم شیلی هم او را خوب می شناسد و هم به او مدیون است.
جالب اینکه هر دو فرزندش “ادواردو” و “امیلیو” هم در همین زمینه فعالیت می کنند که البته در این میان شانس دیدار و هم صحبتی با ادواردو فرزند بزرگترش را هم دارم. می خندد و به شوخی و خنده می گوید از “امیدوار” بودنش خوشحال است!
می رویم به اتاق محل کارش و گفتگوها آغاز می شود، از هر دری حرف می زنیم، آن هم ساعت ها بدون اینکه گذشت زمان را حس کنیم و چقدر ما حالا خاطرات مشترک داریم، از سرزمین های آفریقایی، از هند و از تبت، از آمریکای جنوبی و آمازون و پاتاگونیا، خاطرات مان را مرور می کنیم، عکس هایمان را ورق می زنیم، منتهی جنسشان کمی فرق دارد، شاید دلیلش تاخیر زمانی بیش از پنجاه ساله شان باشد!
آن ها که اوج سفرهایشان در دهه ١٩۵٠ تا ١٩۶٠ بوده است و با شور بی پایانی تعریفشان می کند و من هم با اجازه خودش بخش هایی زیادی از گفتگویمان را ضبط می کنم تا این تحفه را به یادگار با خود سوغات ببرم،.
حرف می زنیم از اینکه چگونه شد که چنین اتفاق بزرگی در زندگیشان رخ داد، صحبت می کند از خاطرات دیدارهایشان با بزرگانی چون جواهر لعل نهرو، از عشقش به سرزمین تبت و دالایی لاما.
زمان دیدار کوتاه است و گاه رفتن و خداحافظی فرا می رسد، گویا این قانون نا نوشته نسبیت است برای زمان که در اوج شوق و هیجانت کوتاهتر می شود و در عمق مشکلات، کش می آید و بی انتها می گردد، به قول سعدی: “سال وصال با او، یک روز بود گویی، وکنون در انتظارش، روزی به قدر سالی”!
سفرنامه شیلی، بخش اول
سفرنامه شیلی، بخش دوم
سفرنامه شیلی، بخش چهارم
کانال تلگرام کافه جهانگرد
داستان ازدواجشون خیلی جالب بود و جالب تر اینکه با این روحیه خاص و منحصر به فرد درآن سالهای جوانیشون ،اما عاشق شدن و بقا بر عشقشون همون قدر قدیمی و صمیمی است ،اونقدر که چهل سال شیلی شد وطن ،ممنون که این خاطره رو نوشتین و فایل صوتی اش رو در تلگرام ،کاش از خانواده اشون هم عکسی به اشتراک می گداشتین
اره واقعا، قدرت عشق هست و بس