سفرنامه جزیره هرمز
سفر به جزیره هرمز، جادوی هزار رنگ خلیج فارس
حالا کمتر از ساعتی است که از جزیره قشم دور شده ایم و قایقمان همچنان سوار بر تلاطم آرام آب تنگه هرمز پیش می رود، نرده های دیواره قایق تکیه گاهم شده اند تا نسیم خنک دریا را عمیق تر نفس بکشم، چشم سپرده ام به انتهای افق و نیلی گون دریایی را به تماشا نشسته ام که تاریخی گران از سرزمینم را در دل نهان دارد.
گاهِ مشتاقی و انتظار به سر می آید و از دورها پیدایش می شود، “جزیره هرمز” با هر آنچه از او شنیده ام در کمتر از آنی می آید و می نشیند پیش نگاهم، نامی که به قولی برگرفته از نام اهورا مزداست.
از دور تصویر مبهم و وهم آلود قلعه ای استوار و بلند را می بینم که از میان دریا سر برآورده است. شاید از همین اشکال زیبای طبیعی اش باید حدس بزنم که چرا هرمز را بهشت زمین شناسان می نامند.
قایق مان به اسکله نزدیک می شود و جایی کنار یک سکوی بلند، آرام و قرار می گیرد. کوله ام را می اندازم روی دوشم و عزم دیدارش می کنم، کوتاه مسیری را از اسکله دور می شوم تا خودم را برسانم به روستای هرمز و بافت مسکونی اش که در شمال جزیره واقع شده است، خیلی بزرگ نیست این روستا و می گویند کل جزیره هم جمعیتی حدود هفت هزار نفر دارد.
مردم محلی زیر چشمی نگاهم می کنند، گاه لبخندی می زنند و می گذرند، البته بعضی نیز پیشنهاد گشت جزیره با موتور را به عنوان راهنمای محلی می دهند، در این میان با جوانی به نام حمزه آشنا می شوم، دوست داشتنی ست و البته کمی هم خجالتی، توافق می کنیم موتورش را برای یک روز کامل به من بدهد تا به گشت جزیره بروم و شب را هم مهمان خانه شان باشم، در سایه سار نخلی می نشینیم و از روی نقشه تمام جاذبه ها و مسافت ها و همچنین راه های دسترسی جزیره هرمز را با حوصله تمام برایم توضیح می دهد و با سلام و صلوات راهی ام می کند.
از روستای هرمز و دیدنی هایش شروع می کنم و در این میان اول از همه به خانه-موزه “دکتر نادعلیان” سرکی می کشم که قصه ای جالب دارد. گویا چندین سال قبل این شخص به هرمز می آید، از آن هنرمندان خوش ذوقی که سالها نیز در اروپا تحصیل و زندگی کرده است، ارزانترین و طبیعتا ویرانه ترین خانه هرمز را خریداری کرده و با عشق و علاقه و بدون تغییر اساسی در ماهیت آن بازسازی اش می کند. خاک های رنگی جزیره را با اندکی عصاره همت و عشق در هم می آمیزد و رنگ هایی می سازد ناب تا به خانه اش رنگ و جلا دهد، بعدها این خانه پاتوقی می شود برای هنرمندانی که مسافر هرمز می شوند، حتی توریست های خارجی هم می آیند و به خانه رونق می دهند، بعضی هم آستین بالا می زنند و به صورت خودجوش دیوارهای کوچه های منتهی به خانه را نیز با خاک های رنگی جزیره نقاشی می کنند. شعر و جملات پندآموز می نویسند و گویی روح و رنگ را با زندگی روزانه مردم جزیره پیوندی دوباره می دهند. در میانه رنگ ها و عروسک های خانه دکتر نیز نقش هایی را به تحسین می نشینم از اعجاز خاک بر صورت تا دیگر نه خاک، خاک باشد و نه صورت، صورت لختی پیش.
و اما در کنار این فعالیت ها کار آموزش و توانمند سازی مردم محلی و به خصوص زنان نیز آغاز می گردد، یاد می گیرند با خاک های رنگی جزیره روی شیشه طرح و نقش بزنند، بطری های بلااستفاده شیشه ای را پر کنند از معجونی از خاک های خوش رنگ جزیره و نقش های جادویی بیافرینند، از صدف ها و سنگ های رنگی جزیره صنایع دستی درست کنند و کارهایی از این قبیل تا نهایتا با فروش هنر دستانشان، به زندگی روحی از جنس رنگ و امید بدمند و سامانی دوباره اش دهند.
حدود یک ساعتی را محو خانه و موزه و کوچه های اطرافش می شوم، می بینم نقاشی هایشان را و می خوانم دست نوشته های رنگی شان را و روح و روانم پر می شود از حس خوب زندگی و باز هم ایمان می آورم این مفهوم را که پیشرفت های بزرگ از گام های کوچک آغاز خواهد شد.
روانه قسمت ساحلی روستای هرمز می شوم . در انتهای کوچه ای بر روی تنه درخت نخلی این “سبزقبا” با رنگ های بی نظیر و زیبایش سرک می کشد و خودی نشان می دهد، شاید سفیر رنگ است و می خواهد به یادم بیاورد که مسافر جزیره رنگین کمان هستم.
خودم را می رسانم به قلعه پرتغالی ها که در کنار تنگه هرمز با سنگ های مرجانی و خاک سرخ جزیره در ابتدای قرن ۱۶ بنا شده است، سرک می کشم به گوشه و کنارش، یعد هم می روم بالاترین نقطه قلعه و می ایستم صورت به صورت دریا، چشمانم را می بندم و در ذهنم تصور می کنم دیروزها و امروزش را، اوج ها و فرودها را و سرزمینی که علی رغم زخم هایش، همچنان پر صلابت پاره تن و عزیزدردانه میهن است و حریم خلیج همیشه فارس را پاسبانی می کند.
مردم محلی اما روبروی درب ورودی قلعه با برگ های درختان نخل سایه بانی بنا کرده اند و حاصل هنرمندی دستانشان را گسترده اند روی زمین تا خریدار مشتاقی بیابند. تحفه ای بر می دارم تا به یادگار اثر و خاطره ای داشته باشم از دیارشان.
یکی از زن های فروشنده “برقع” قرمز رنگی بر صورت دارد با چادری گل دار، درست مانند همان تصویری که از زنهای جنوبی در ذهن دارم، ناخودآگاه ماسک های ونیز ایتالیا و کارناوال آن را به یاد می آورم و این که سالیانه میلیون ها ماسک در ونیز به فروش می رود و گردشگران بسیار زیادی نیز در زمان کارناوال به ونیز می آیند. می اندیشم شاید بشود با اندکی خلاقیت و ایده پردازی برقع را با آن تنوع گسترده و زیبایی اش به عنوان شناسنامه ارزشمند زنان جزایر جنوبی ایران به دنیا معرفی اش کرد و با طراحی یا احیا مراسمات سنتی خاص، از این نماد نیز در جهت توسعه گردشگری منطقه کمک گرقت.
با موتور کهنه و قدیمی ام راهی جاده ای می شوم که مرا تا سواحل غربی جزیره خواهد برد، راهی کاملا خلوت که درخت های ریز برگ و کوتاه قد بومی جزیره احاطه اش کرده اند، همان درختانی که شاید در مسیر تکاملشان به این برگهای ریز رسیده اند تا در زیر آفتاب گاه سوزان هرمز حداقل تبخیر و از دست دادن آب را داشته باشند!
مطابق دستورالعمل های حمزه که قول داده ام آویزه گوش کنم از جاده اصلی خارج می شوم و مسافتی را طی می کنم تا به گنبدی از بلورهای نمک برسم که به “الهه نمک فیروزه ای” معروف است. بلورهای خوش رنگ نمک با ارتفاع زیادی روی سر هم سوار شده اند. آب باران هم هنرنمایی کرده است و استادانه این بلورها را تراش و صیقل داده است. می ایستم روبه رویش و زیبایی این الهه شوخ و نمکین را تحسین می کنم.
باز می گردم به جاده اصلی و کیلومتری دیگر از راه را می پیمایم، حالا جاده هم خودش را می رساند به ساحل تا به مسافرانش لذت دیدار دریا را هدیه دهد، در پهنه ای از ساحل، باقی مانده هنر دست هنرمندانی را می بینم که با خاک های هزار رنگ جزیره طرح فرشی زده اند باشکوه تا شاید به یادمان آورند که تمام جزیره هرمز نیز خود طرح فرشی خوش رنگ است از هنر دست خالقش.
اندکی پایین تر صخره هایی کوتاه از میان آب دریا سر برآورده اند که به اسم “سنگ مرغان” مشهورند، همان محدود فضایی که استراحت گاهی شده است برای پرنده های دریایی. ساحل زیبایی دارد اینجا، می نشینم بر سر سنگ ریزه ها و صدف های نرم ساحل به تماشای بازی باد و آب، موج های کوتاهی که با هنر دست باد زنده می شوند، بالا می آیند و در اندک زمانی با رسیدن به ساحل به آسودگی عدم می رسند. کمی دورتر خرچنگی از زیر ماسه ها سر بالا می آورد تا بشود هم بازی ام، البته که چنگ و دندانی هم نشانم می دهد تا قواعد بازی را فراموش نکنم!
آن دورترها اما گروهی از “باکلان ها” روی سطح آب پرواز می کنند، نزدیک می شوند و می نشینند روی سر صخره مرغان، درست در مقابلم، گردن های درازشان را فرو می برند در میان پرهایشان، گاهی هم بال های خیسشان را می گشایند تا آفتاب بگیرند، شاید هم می دانند که ناز زیبایی شان را جملگی خریدار شده ام و برای همین جلوه گری و طنازی می کنند.
حال و هوایم با این هم نشینی طبیعت خوبتر می شود، ادامه مسیر می دهم، اسکله قدیمی و برج مراقبت آن که به مخروبه ای تبدیل شده اند را عبور می کنم، کمی پایینتر در چند قدمی سمت چپ جاده دهانه غار نمکی خودنمایی می کند، یکی از چندین غار نمکی زیبایی که در جزیره هرمز وجود دارد، بیشتر از همه جذب بلورهای نمک می شوم که از سقف غار متبلور شده اند، بلورهای برف گونه ای که شوخ و سپید اندام چون حریری از پرنیان به زیر سقف غار بافته شده اند.
از تاریکی و سکوت داخل تالار غار و حس خوبش دل می کنم و باز هم راهی می شوم، این بار اما به دره ای می رسم که رنگین کمانش نامیده اند که در واقع مسیر حرکت سیلاب های فصلی ست. بخش هایی از دره را می پیمایم، دنیایی ست از رنگ، گویا اینجا را طرح زده اند و نقاشی اش کرده اند، آن هم نه با هفت رنگ رنگین کمان که این جا سرزمین هزار رنگ است، گویا ضیافتی است از جدول مندلیف، حتی کمیاب ها و نایاب ها هم آمده اند، تجمعی است باشکوه از عناصر طبیعی و ترکیباتشان که زیبایی و چشم نوازی شان هوش از سر می برد و قرار از دل، مولانا ناجی می شود اینجا: “هر آن نقشی که پیش آید در او نقاش می بینم”.
باز هم گاه رفتن می شود و دیری نمی پاید که می رسم به کوهی سراسر سپیداندام که جاده را احاطه کرده است، می گویند کوه برفی است، هر چند که نه لطیف است و نه سرما خیز، ولی تا دلت بخواهد همرنگ برف است، مخصوصا اگر از دوردست ها نگاهش کنی. همچنین ساختار آهکی و شکاف های ریز و درشتش نیز چشم نواز و زیباترش کرده است.
فقط چند دقیقه ای از کوه برفی که دور می شوم می رسم به دره ای دیگر در سمت راست جاده به نام “دره مجسمه ها”، قدم زنان دره را عبور می کنم تا خودم را به ساحل پشت صخره ها برسانم، کارگاه هنر دیگری برپاست اینجا، هنر مجسمه سازی این بار، سنگ های سختی که در طی سالیان دراز با فرسایش آب و باد تراش خورده اند و تندیس های زیبایی با اشکال مختلف را به وجود آورده اند. یکی سر سیمرغ را می ماند، آن یکی هم به شکل سر اژدهایی خشمگین درآمده است، دالان ها و آبراه ها را که پشت سر می گذارم در جنوبی ترین نقطه جزیره جایی آن بالاها پهنه ای روبرویم باز می شود مسلط بر سر دریا با ارتفاعی بسیار زیاد به نام” برج غروب”، تکیه می دهم سایه سار دیواره ای را تا نسیم خنک روح و جسمم را نوازش دهد. حالا مقابلم را بهتر می بینم، ساحلی آرام در کنار صخره های طبیعی بسیار بلند و دریایی که تا بی نهایت ادامه دارد، جالبتر اینکه از دوردست ها جزیره لارک را هم می ببینم.
آب کنار ساحل را هم که از بالا نگاه می کنم کاملا شفاف است. در میان سکوت و آرامشم دوستان جدیدی به دیدارم می آیند، کوسه های بازیگوشی که گویی خود را به ساحل رسانده اند تا هیجان زده ام کنند و نشانم بدهند شکوه و شوکتشان را، می روند و می آیند و دلبری می کنند.
خوب که سیراب تماشایشان می شوم باز می گردم به جاده اصلی و ادامه می دهم راهی را که مرا با خود می برد تا معدن خاک سرخ، خاک سرخی که مصارف زیاد چون ساخت رنگ ها، مواد آرایشی و حتی سس های خوراکی دارد! چشمم را می بندم به روی معدن و معدن کارانی که انگار هجوم آورده اند تا به تاراج برند خاک خوش رنگ این سرزمین زیبا را، همان تپه های سربلند دیروز که امروز به گودال هایی بی روح بدل شده اند.
می گذرم تا به ساحل پایین دست معدن برسم. ساحلی نقره ای که با تابش نور آفتاب می درخشد و برق می زند، انگار که خاک نقره پاشیده باشند سرتاسر این ساحل را، کفش ها را می کنم و خود را به آب می سپارم، کمی دورتر اما محل وصال دریاست با خاک قرمز جزیره، آبی که روشن می آید، خودش را رنگ می کند و سرخ فام باز می گردد.
حتی سنگ ها و ماسه ها و صدف ها نیز اینجا رنگی اند، نگاه می دزدند و دل می برند، دلم به ماندن است و پایم به رفتن که زمانم محدود است.
حالا از جنوب جزیره می گذرم و مسافر ساحل شرقی هرمز می شوم، همان ابتدای راه جایی کنار جاده دیواره بلند و باشکوهی وجود دارد که می توان از بالای آن منظره ای به غایت جذاب از تنگه هرمز را نظاره گر شد.
انگار اینجا نیز میزبانانی آمده اند به استقبالم، سرشان را از آب دریا بیرون می آورند و خوش آمدم می گویند. لاک پشت های پوزه عقابی را می گویم که دست و پاهایشان را باز می کنند و می آیند روی سطح آب، نفسی می گیرند و سلامی می کنند و باز می گردند به بستر امن دریا و من که باز هم پر می شوم از اشتیاق حضور این نوادر آفرینش.
راهی می شوم سراشیبی جاده را، از دور دست ها همچنان صخره های ساحلی را می بینم که در دل یکی از آنها بصورت طبیعی و بر اثر فرسایش سوراخی ایجاد شده است که نامش را “روزنه دریا” گذاشته اند. فقط چند دقیقه زمان می برد تا از روی کنجکاوی و با گذر از آب خودم را به روزنه دریا و دیواره ها و سواحل بی نظیر اطرافش برسانم.
در ادامه مسیر سر و کله میزبان های بعدی هم پیدا می شود، گله ای “جبیر” که در حال عبور از جاده اند، می ایستم تا بلکه گام هایشان سست تر شود تا زمان بیشتری برای دیدنشان داشته باشم، همان ها که خود نیز در روزگاری نه چندان دور به عنوان گونه مهمان به هرمز آورده شده اند و در حال حاضر جمعیت بسیار خوبی از آنها در این جزیره زندگی می کند. از دور نگاهم می کنند و علاقه ای به دوستی نزدیکتر ندارند، همان دورها می ایستند و خیره می مانند حرکاتم را، من نیز با دوربینم مهمانشان می کنم به قاب تصویری که به یادگار داشته باشم از این مخلوقات زیبا.
کمی دورترها مزرعه ای است که در آن گیاه “آلوورا” پرورش می دهند، قبلا زیاد از این گیاه و خواص دارویی و درمانی اش شنیده بودم و اینکه جزایر جنوبی ایران با توجه به ماهیت گرم و مرطوبشان محیط مناسبی برای سرمایه گذاری و کشت این گونه گیاهی محسوب می شوند. هر چند که مزرعه بسیار محدود و کوچک است اما باز هم جای امیدواری باقی می ماند که در آینده گام های جدی تری برای توسعه پایدارتر این منطقه برداشته شود.
عصرگاهان است که باز می رسم به شمال جزیره و اینبار ساعتی را در کنار منطقه سرسبز جنگل های “حرا” قدم می زنم. همان درختان همیشه سرسبزی که روزانه در معرض جزر و مد آب دریا قرار می گیرد و با فیلتر کردن آب دریا، مواد معدنی و آب شیرین را جذب می نمایند. البته که حضور پرندگان بومی و مهاجر کنار آبزی نیز به این جنگل ها زیبایی دو چندانی داده بود.
نزدیک های غروب است که باز می گردم به روستای هرمز و میهمان خانه حمزه می شوم و چه میهمان نواز و بینظیرند اینها، شاید این لبخند مهربان و روی خوش مردمان هرمز را باید در صدر جاذبه های این دیار با خط درشت نوشت، آنهم در روزگاران دیتا و اینترنت و دنیای مجازی.
در گوشه ای از حیاط بساط آتش بر پا می شود، ماهی های تازه ای که تمیز شده اند و شکمشان پر شده است از سبزی های معطر و فلفل و نمک و اینچنین است که حق میزبانی را به جا می آورند تا برای همیشه مهربانی شان جاودانه ذهنم گردد.
و باز به این باور و یقین می رسم که هرمز هزار رنگ را نه تنها باید دید که باید حس کرد و چشید…
خیلی زیبا نوشتید بارها راجع به جزیره ی هرمز شنیده بودم و خیلی دوست دارم از نزدیک ببینمش و حسش کنم و با خواندن متن زیبای شما خیلی خیلی بیشترشد. چون الان روحم به هرمز سفر کرده و منتظر من هست.
ممنونم
لطف دارین؛ حتما از سفر به هرمز لذت خواهید برد
واقعا لذت بردم از توصیف زیبات
ممنون که سفرنامه رو همراه شدین
با تشکر از سفرنامه هرمز که به زیبایی نگارش شده بود .ما گروهی هستیم که میخواهیم هفته اینده خودمان به قشم وهرمز وهنگام برویم میتوانید به من راهنمایی کنید محلی در جزیره هنگام وهرمز معرفی کنید چون هرچه در نت جستجو کردم نتوانستم پیدا کنم ما راهنمای محلی را میخواهیم که جزیره را کامل نشانمان دهد وهم چنین بتوانیم جایی پیدا کنیم غذای محلی برای صرف نهار که چون ده نفر هستیم حتما میبایست قبلا بهشون بگیم ولی نتوانستم در نت چیزی یا شماره ای پیدا کنم ممنون میشم از راهنمایی که میکنید ،در ضمن من علشق سفرم لطفا هر سفر گروهی که داشتید لطلاع رسانی کنید سپاس
خواهش می کنم
روی تلگرام برام پیام بذارین تا لینک برنامه های گروهی رو براتون بذارم و همینطور چندتا شماره دوستان محلی قشم و هرمز و هنگام رو بهتون بدم
۰۹۱۲۶۴۳۲۰۰۵
سلام
جزیره ، رنگین کمانه یا قلم شما با کلمات رنگین کمان می سازه؟!؟
قطعا جزیره هرمز جز خوش شانس ها بوده که جاذبه هاشو شما به تصویر کشیدین
کاش از ایران بیشتر مینوشتین…
البته که توصیفات زیباتون لبخندو به قلب آدم هدیه میده…
«بلورهای برف گونه ای که شوخ و سپید اندام چون حریری از پرنیان به زیر سقف غار بافته شده اند…»
بسیار دلنشین بود…
سلام
عرض ادب
ممنون از تعریف و تاییدتون و اینکه هرمز رو زیبا دیدین و زیبا خوندین و ممنون تر که همسفر شدین
چقدر این بطری های ادویه خوشگلند…چه هنرمندانه پرنده هاشو و کوه و دریا رادر آوردن..خیلی سخته چطوری یعنی؟
خوب دیگه، این هنرمندی زنان هرمز هست و خلاقیت شون
امیدوارم شرایط به نحوی تغییر کند که توریست های بیشتر به کشورمان سفر کنند تا با فرهنگ ایران زمین آشنا شوند.
واقعا ما هم امیدواریم که البته این اتفاق داره میفته، مخصوصا از طریق شبکه های اجتماعی که ایران واقعی رو به دنیا نشون میدن