logo
  • خانه
  • درباره من
  • تورهای خارجی
  • خانه
  • درباره من
  • تورهای خارجی

سفرنامه آرژانتین بخش دوم، فیتزروی

29 جولای 2017 توسط مدیر ۰ دیدگاه ها

حالا صبح شده است و آفتاب بالا آمده است، “ماریا”، خانم میانسال مالک هاستل می خندد و می گوید خوش شانس هستید که این موقع سال چنین هوایی در اینجای کره زمین نصیب تان شده است، پس فرصتش را از دست ندهید و حسابی بگردید. نقشه این منطقه از آرژانتین را می گذارد روی میز صبحانه و خیلی سریع علامت می زند مناطق تماشایی اطراف شهر را و نحوه دسترسی ارزان شان با حمل و نقل عمومی را هم توضیح می دهد و حالا من برای یک روز کاملی که زمان دارم بابرنامه می شوم.

آن طرف میز یه پسر ژاپنی ست که با چشم های متعجب و حسرت زده نگاهمان می کند، ماریا توضیح می دهد که این مهمانش کلا گیج است و نه انگلیسی و نه اسپانیایی را نمی فهمد. به ژاپنی سلامش می دهم، می خندد، مثل بقیه ژاپنی هایی که در سفر دیده ام بسیار مودب است و البته کمی هم خجالتی، اشاره می کنم که اگر دوست دارد می تواند همراه من بیاید، چشمانش برق می زند و اینگونه می شود که “کِنجی” همسفر امروز من می شود.

گشت مختصری می زنیم صبحگاهان شهر و میدان مرکزی آن را و بعد هم با اتوبوس های شهری شان عازم حومه می شویم، جاده ساحلی بسیار زیبا با چشم اندازهای بدیع از دریاچه اصلی منطقه یعنی “ناهوال هواپی” دارد که در واقع برای خودش دریایی ست.

بعد از طی حدود ٢٠ کیلومتر می رسیم به ایستگاه اول مان به نام “سرّو کمپاناریو” که در واقع یک کوه نسبتا کوتاه پوشیده از جنگل است و از فرازش می شود چشم انداز کاملی از منطقه را دید.

به جای تلکابین مسیر کوهنوردی جنگلی کمتر از یک ساعت را انتخاب می کنیم و راهی می شویم، تحرک خوبی ست و البته که در حین صعود هیچ چشم اندازی را از بین درختان نمی بینیم.

اما وقتی که می رسیم آن بالا به ناگاه انگار بهشت رخ می نماید، بهشتی تمام عیار، از همان ها که نفس را محبوس سینه می کند، از همان ها که می خواهی بال بزنی و از شوق دیدارش پرواز کنی بر فرازش، واقعا چه بیدادی می کند این جادوی طبیعت اینجا با دل و جان.

فضای نسبتا خوبی دارد که می شود دور زد آن بالا را و یک چشم انداز کامل سیصد و شصت درجه ای دید از زیبایی مطلق، کوه و تپه های کوتاه و بلند پشت در پشت، با دریاچه های کوچک و بزرگی که با هنرمندی خالق شان در آن فضاهای خالی بین شان جایگاه گرفته اند، همان ها که رنگشان آبی تر از آبی ست، آسمان شفاف و آفتاب درخشان امروز هم که آمده است به مدد که جای بهانه ای باقی نماند.

ساعتی را می گردیم و می چرخیم و می بینیم و می ستاییم و سپس راه رفته را از همان مسیر جنگلی باز می گردیم.

 

صبح مان اینگونه از کنار دریاچه آفتاب خورده حاشیه شهر آغاز می گردد با مجسمه های چوبی که یکسره به تماشای شکوه دریا مشغولند...
صبح مان اینگونه از کنار دریاچه آفتاب خورده حاشیه شهر آغاز می گردد با مجسمه های چوبی که یکسره به تماشای شکوه دریا مشغولند…

 

این هم من و کِنجی که بعد از گیجی و تحیرش حالا این بالا عمیق می خندد...
این هم من و کِنجی که بعد از گیجی و تحیرش حالا این بالا عمیق می خندد…

 

بازی کوه و جنگل و آب درخشان از تابش آفتاب، تداوم دارد تا آن دوردست ها، تا آنجا که به اقیانوس آرام برسد...
بازی کوه و جنگل و آب درخشان از تابش آفتاب، تداوم دارد تا آن دوردست ها، تا آنجا که به اقیانوس آرام برسد…

 

از آن جاهاست که نشستن و پای نرفتن می طلبد، چرا که اینجا بار رفتن و مدهوشی را چشم به دوش می کشد...
از آن جاهاست که نشستن و پای نرفتن می طلبد، چرا که اینجا بار رفتن و مدهوشی را چشم به دوش می کشد…

 

اگر آمدن من به باریلوچه یعنی این مروارید پاتاگونیا می توانست تنها یک دلیل داشته باشد، شاید آن همین حس درک خوش همین لحظه است...
اگر آمدن من به باریلوچه یعنی این مروارید پاتاگونیا می توانست تنها یک دلیل داشته باشد، شاید آن همین حس درک خوش همین لحظه است…

 

زمین و آسمان پیوند خورده اند آن دور دست ها در افق اینجا
زمین و آسمان پیوند خورده اند آن دور دست ها در افق اینجا

 

شش کیلومتر دیگر از مسیر را با اتوبوس های محلی می پیماییم تا آخرین ایستگاه شان، جایی مقابل هتل معروف”یائویائو”، همان که بر فراز تپه ای سر سبز در میان همان بهشت کوه ها و دریاچه ها جا خوش کرده است و زیبایی همیشگی آنجا را می پاید.

از آنجا هم یک مسیر سیکلی حدودا بیست کیلومتری داریم تا دریاچه زیبایی به نام “مارنو اوئسته” را دور زده باشیم و دوباره به ایستگاه دیگری از اتوبوس های محلی برسیم، البته نقشه را که نگاه می کنم مسیرکوهستانی اش پر است از دریاچه های کوچک گاه فصلی.

رهسپار می شویم، شاید حدود پنج ساعتی راه می پیماییم و لحظه لحظه شیرینی مسیر را مزه می کنیم و دیگر بار، باریلوچه و پاتاگونیا و طبیعت خاص و یگانه اش را تحسین می کنم…

 

پیاده قدم می زنیم مسیر هتل توریستی آنجا را، همان که بر فراز بلند تپه ای بنا شده است و از هر سویش که بنگری غوغای افسونگری طبیعت را خواهی جست
پیاده قدم می زنیم مسیر هتل توریستی آنجا را، همان که بر فراز بلند تپه ای بنا شده است و از هر سویش که بنگری غوغای افسونگری طبیعت را خواهی جست

 

گل عزیزست، غنیمت شمریدش صحبت...
گل عزیزست، غنیمت شمریدش صحبت…

 

باید حال خوشی باشد دل کندن از شهرهای بزرگ و پیچیدگی های زندگی اش و مقیم پهنه ای از فردوس گونه اش شدن
باید حال خوشی باشد دل کندن از شهرهای بزرگ و پیچیدگی های زندگی اش و مقیم پهنه ای از فردوس گونه اش شدن

 

پاییز هم در راه است، همان که رنگ های بی بدیلش را به طبیعت هدیه خواهد داد...
پاییز هم در راه است، همان که رنگ های بی بدیلش را به طبیعت هدیه خواهد داد…

 

چشم اندازهایی که در مسیر می یابیم و می بینیم هر کدامشان ساعت ها و روزها نرفتن می طلبند!
چشم اندازهایی که در مسیر می یابیم و می بینیم هر کدامشان ساعت ها و روزها نرفتن می طلبند!

 

در بین راه کِنجی با همان چند کلمه ای که از انگلیسی بلد است داستان سفرش را برایم تعریف می کند و چقدر جالب است ماجرایش.

می گوید حدود هشت سال پیش در مجله ای قصه هایی از یک جهانگرد ژاپنی می خوانده است و سپس عکس بزرگ و رنگی از یک کوه به نام “فیتز روی” را از او دیده است که مسخ و مبهوتش شده است، دقیقا همان عکس کاغذی تا خورده را از کوله اش بیرون می آورد و نشانم می دهد، واقعا هم بی نظیر است.

حالا بعد از هشت سال خودش را به آرژانتین رسانده است و مسافر همان کوهستان است، می گوید دوستان و خانواده اش منعش کرده اند اما او حالا آمده است پی دلدارش!

تحسینش می کنم، باز یاد شعر شیرین سعدی می افتم آنجا که میگوید “به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل، که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم” و حالا او به قدر وسعش کوشیده است.

می خندم و می گویم اتفاقا فردا صبح من هم مسافر جنوب هستم و همانجا، شهر کوچکی به نام “ال چانتین”، جایی آن پایین های پاتاگونیا، پس می توانم او را به رویایش برسانم، از جایش می جهد و از شادی چشمانش برق می زند. به این ترتیب از بلیط تخفیف دار دو قسمتی که برای خودم یافته بودم عکس می گیرد تا او هم با خریدن بلیط مشابه همسفر چند روز آینده ام باشد…

 

در انتها درخشش زیبای نور را بر روی دریاچه به تماشا می نشینیم تا "باریلوچه" و تمام حس و خاطرات خوشش را در ذهن و جانمان جاودانه اش کنیم، یادمان نرود که بهشت نه همیشه در آسمان ها که شاید روی زمین باشد!
در انتها درخشش زیبای نور را بر روی دریاچه به تماشا می نشینیم تا “باریلوچه” و تمام حس و خاطرات خوشش را در ذهن و جانمان جاودانه اش کنیم، یادمان نرود که بهشت نه همیشه در آسمان ها که شاید روی زمین باشد!

 

طولانی ست مسیرمان، خیلی هم طولانی، ولی فضای اتوبوس و همسفرهایش عالی هستند، با توجه به کوچکی و گردشگرپذیر بودن روستای “ال چالتین” تقریبا مسافر محلی نداریم و در مدت سفر همگی با همدیگر سلام و علیکی پیدا می کنند و دوست می شوند.

از جمله مسافر ژاپنی دیگری پیدایش می شود به اسم “یوش”، با مزه و شوخ است، بر خلاف کنجی این یکی اندکی انگلیسی بلد است و او هم اجازه می گیرد که همراه و همسفرمان باشد، می گویم نامش هم اسم روستایی در ایران است و او می خندد و خوشحال می شود.

نصف مسیر را که طی می کنیم به شهری می رسیم به اسم “پریتو مورنو”، کمک راننده با لبخندی توضیح می دهد آن پایین های پاتاگونیا یک یخچال طبیعی بزرگ دقیقا به همین اسم وجود دارد که اگر فرصت کردید حتما به دیدارش بروید که البته کنجکاوم می کند و اسمش را می سپارم به ذهنم.

چند ساعتی را توقف داریم در پریتو مورنو و باز هم شب خوابی دیگری در اتوبوس تا صبح روز بعد، آنجا که در تاریک و روشن هوابه مقصد اصلی مان یعنی روستای کوچک اما دوست داشتنی “ال چانتین” می رسیم…

اما روستای بهشت گونه “ال چالتین” در استان جنوبی سانتاکروز آرژانتین، روستایی که دروازه ورود به کوهستان های “فیتز روی” و “سرّو توره” است و در وسط پارک ملی “لوس گلیژیرز” بنا شده است و هر ساله گردشگران زیادی برا لذت بردن از مسیرهای کوهنوردی و تماشای زیبایی های دریاچه ها و طبیعت این نقطه از پاتاگونیا به آنجا سفر می کنند.

انگار اینجا را ساخته اند برای طبیعت گردها، جالب است که جمعیت ساکن روستا به دو هزار نفر هم نمی رسد!

کوله ها را تحویل می گیریم و راهی هاستلی می شویم که اینترنتی پیدایش کرده ام. هوا هم آرام روشن می شود، ماه هم هنوز در آسمان بالای قله های برف گرفته خودنمایی می کند.

کل روستا از یک خیابان اصلی نسبتا کوتاه تشکیل شده است و تعدادی کوچه های فرعی، البته که دو قسمت علیا و سفلی دارد گویا که با تپه ای کوتاه از هم جدا شده اند.

هوا به شدت سرد است و لباس گرم هایمان کارساز نیستند، اما شفاف است و نوید روزی آفتابی را می دهد، احتمالا چنین هوایی در فصل پاییز پاتاگونیا را باید به شدت قدر بدانیم و اقرار کنیم باز هم خوش شانس بوده ایم!

 

صبح مان اینگونه شروع می شود، قصه برف و ماه
صبح مان اینگونه شروع می شود، قصه برف و ماه

 

روستای پاییز زده ال چانتین و هوای تمیز و شفاف این روزهایش!
روستای پاییز زده ال چانتین و هوای تمیز و شفاف این روزهایش!

 

کوله بر دوش راهی هاستل هستیم، بخشی از قله "فیتز روی" با همه عظمت و زیبایی اش حالا سربرآورده است، کنجی خیره مانده است به شکوهش، نفسش بالا نمی آید و صورتش خیس اشک است، اشک شوق، چه خوش است لحظه وصالشان
کوله بر دوش راهی هاستل هستیم، بخشی از قله “فیتز روی” با همه عظمت و زیبایی اش حالا سربرآورده است، کنجی خیره مانده است به شکوهش، نفسش بالا نمی آید و صورتش خیس اشک است، اشک شوق، چه خوش است لحظه وصالشان

 

هنوز زندگی جریان نیافته است که این روزها در پاتاگونیا تازه ساعت ٨ صبح هوا روشن می شود و طول می کشد که آفتاب بالا بیاید و گرما بخشد و شور زندگی بیافریند.

در می زنیم هاستل کوچک و زیبایمان را و احتمالا خواب نوشین صبحگاهان مسئول هاستل را هم آشفته می سازیم، با خوشرویی اما در می گشاید و بی سر و صدا تخت هایمان را تحویل مان می دهد تا دیگران بیدار نشوند.

از هرآنچه که در کوله هایمان داریم و در آشپزخانه هاستل یافت می شود مثلا صبحانه ای می سازیم تا دوباره جان بگیریم بعد از سفر زمینی طولانی مان.

نیم ساعتی را وقت می گذارم و مسئول هاستل از روی نقشه هر آنچه باید از “ال چالتین” بدانم را برایم توضیح می دهد و حالا برنامه ریزی برای این چند روز از سفرمان معادله اش ساده می شود.

نکته اول اینکه کلا از روستا شش هفت راه کوهپیمایی طولانی در دل جنگل و کوهستان تعریف شده است که هر کدام با پیاده روی و طی مسافت چندین ساعتی، به بهشتی از مناظر بی همتای طبیعی و چشم اندازهایی رویایی رهنمونت می کنند، اما دو تا از آن ها ظاهرا بی نظیرترند و جزو بایدها هستند.

اولی آنکه مسیر رفت و برگشت نسبتا سنگین ده ساعتی دارد تا پای کوه های فیتز روی و دریاچه زیر پای یخچال های طبیعی اش به نام دریاچه “دِ لوس تِرس” که حتی شنیدن وصفش هم حال آدم را خوب می کند.

دومی هم مسیر کوهستانی حدودا هشت ساعتی رفت و برگشت ساده تری ست به کوهستان”سرّو ترو” و دریاچه “توره”.

از همه این ها جالب تر اینکه کلا هیچ کدام از مسیرها ورودی ندارند و کلا بابت ورود به این پارک ملی هزینه ای دریافت نمی شود.

هوای امروز اما بینهایت خوب است و هیچ تضمینی برای فرداهای پاییز اینجا وجود ندارد، بنابرین تصمیم می گیریم علی رغم خستگی مان همان مسیر طولانی اول را همین امروز برویم، ساعت ده صبح تا هشت شب که هوا تاریک می شود را ده ساعت وقت داریم.

کوله های کوچک مان را می بندیم، مقداری نان و کنسرو و میوه می گیریم برای توشه راهمان و رهسپار مسیر و پاکوبی می شویم که قرار است امروزمان را بسازد…

 

و این گونه پیمایش ده ساعتی امروزمان در ابتدای مسیر "فیتز روی" با یوش و کنجی آغاز می گردد...
و این گونه پیمایش ده ساعتی امروزمان در ابتدای مسیر “فیتز روی” با یوش و کنجی آغاز می گردد…

 

بعد از یک و نیم ساعت، فیتز روی هم رخ می دهد، پاییز غوغا کرده است و چنان حالی به این تابلوی نقاشی داده است که ندانی کدام سو را بنگری، البته که از لوندی پاییز جز این هم انتظاری نیست!
بعد از یک و نیم ساعت، فیتز روی هم رخ می دهد، پاییز غوغا کرده است و چنان حالی به این تابلوی نقاشی داده است که ندانی کدام سو را بنگری، البته که از لوندی پاییز جز این هم انتظاری نیست!

 

اینجا مکانش مقدس است و زمانش نیز هم، گویا بساط عیش بازی طبیعت به راه است و جام هایش پراست از  باده برای مستی، نه از آن مستی ها که شب شرابش نیرزد به بامداد خمار که اینجا روح و جان مست می شود، منم مستی و اصل من می عشق، بگو از می به جز مستی چه آید؟!

باز می ایستیم از رفتن که اینجا زیبایی در زیبایی ست، زمان هم می ایستد، گویا دیگر گذر لحظه ها وجود ندارد و رها می گردد وجودمان از همه قید ها، حتی از قید زمان، شاید همانگونه که مولانا وصفش می کند:

هم در آن ساعت ز ساعت رست جان، زانکِ ساعت، پیر گرداند جوان،

ساعت از بی ساعتی آگاه نیست، زانکش آن سو جز تحیر راه نیست،

چون ز ساعت ساعتی بیرون شوی، چون نماند، محرم بی چون شوی…

 

شبیه شوخی می ماند اینجا، ذهن باورش نمی کند که جنسی از حقیقت دارد، شاید جنس خلقتش زمینی نیست و به اشتباه اینجایش نهاده اند!
شبیه شوخی می ماند اینجا، ذهن باورش نمی کند که جنسی از حقیقت دارد، شاید جنس خلقتش زمینی نیست و به اشتباه اینجایش نهاده اند!

 

باز هم مسیر می پیماییم و نزدیک تر می شویم به مجموعه قله های به هم چسبیده روبرویمان، گذرگاه هایمان هم همچنان رویایی ست، جالب است که تنها به اندازه عبور یک شخص مسیر باز شده است و عملا هیچ اثری از تخریب انسانی در طول مسیر دیده نمی شود.

گاه از لابه لای درختان پاییز زده می گذریم و گاه از کنار جاری رودخانه های خوش نوای پاتاگونیا راه می پیماییم. یک ساعت انتهایی مسیر اما نفس گیر است، آنجا که باید ارتفاع بگیریم تا برسیم به پای یخچال های طبیعی حاشیه قله ها، همانجا که می گویند دریاچه ای فیروزه ای انتظارمان را می کشد.

 

آن نزدیکی های "فیتز روی" فضایی برای کمپینگ پیش بینی کرده اند برای آن ها که می خواهند شبی را با سرما و زیبایی طبیعت خلوت کنند و صبحگاهان طلوع آفتاب و طلایی شدن کوه ها را به تماشا بنشینند...
آن نزدیکی های “فیتز روی” فضایی برای کمپینگ پیش بینی کرده اند برای آن ها که می خواهند شبی را با سرما و زیبایی طبیعت خلوت کنند و صبحگاهان طلوع آفتاب و طلایی شدن کوه ها را به تماشا بنشینند…

 

وقتی مقصد و مقصودت این زیبایان سر بر آسمان نهاده باشند، سختی مسیر هم می شود سراسر شیرینی، سراسر لذت...
وقتی مقصد و مقصودت این زیبایان سر بر آسمان نهاده باشند، سختی مسیر هم می شود سراسر شیرینی، سراسر لذت…

 

اما پاداش نهایی، جایی آن انتهای مسیر است، همانجا که دریاچه زیبای”لوس تِرس” درست زیر پای “فیتز روی” شکل گرفته است، همان که میزبان بخش هایی از یخچال های طبیعی و برف های انباشته بر سر کوه است که از اصلشان جدا می شوند و به دامنش پناه می برند.

لذت بخش است تماشای ترکیبی از همه این زیباترین اجزای طبیعت، همه خوب ها انگار اینجا جمع و حاضرند که ببینیم و باورشان کنیم.

 

خیال انگیز و سرماخیز است فیروزه ای آب دریاچه و سپیدپوشی کوه های بالا دستش...
خیال انگیز و سرماخیز است فیروزه ای آب دریاچه و سپیدپوشی کوه های بالا دستش…

 

باید هم اینگونه از خود بی خود شود در این فضا و مکان که اینجا گاه سرخوشی و عاشقی ست...
باید هم اینگونه از خود بی خود شود در این فضا و مکان که اینجا گاه سرخوشی و عاشقی ست…

 

گاه بازگشت است حالا، راه رفته را باز می گردیم، این بار پرشتاب تر که زمان زیادی به تاریکی نمانده است و البته که ما هم حسابی سرخوش و پرانرژی هستیم.

آن گاه پایان روز را نیم ساعتی دل می دهیم به دل دریاچه ای دیگر در مسیرمان، دریاچه”کاپری”، از بزرگترین ها و آرام ترین های این منطقه از پاتاگونیاست، سایه ها و سکوتش غوغایی به پا کرده اند در اندرون پر آشوب امروزمان و اینگونه زیبا پایان می یابد روزی دیگر از سفر.

می اندیشم گذشته و حال و آینده را، چه بسیارند روزهای عمر که پتانسیل امروز شدنمان را دارند، امروز بی نظیرمان را، ولی همچنان در دیروز کم فروغ شان باقی می مانند و این وسط ما هم تلاشی نمی کنیم که حالشان را خوب کنیم، منتظر می مانیم، منتظر آینده موهومی که شاید هرگز نیاید!

 

پاییز و رنگ هایش هم دل به دل دریاچه و سکون و خلوت آبش داده اند تا باور کنی قدرت اعجاز سایه ها کمتر از اصلشان نیست...
پاییز و رنگ هایش هم دل به دل دریاچه و سکون و خلوت آبش داده اند تا باور کنی قدرت اعجاز سایه ها کمتر از اصلشان نیست…

 

کاش همه روزها پایان خوشی اینگونه داشته باشند، از آن پایان ها که دوست داری هرگز پایان نیابد!
کاش همه روزها پایان خوشی اینگونه داشته باشند، از آن پایان ها که دوست داری هرگز پایان نیابد!

 

دیشب بالاخره بعد از چند روز پرحرکت و پرهیجان، خواب عمیق و طولانی میهمان شب هنگام مان می شود، چیزی شبیه بی هوشی شاید، که البته صبحگاهان با صدای خوش پرندگان پایان می گیرد. صبح اما با نشاط آغاز می شود، صبح پاییزی آفتاب زده و شفاف ال چالتین باز هم نوید روز زیبای دیگری را می دهد.

تجهیزات حداقلی مورد نیازمان را برمی داریم و راهی می شویم، مسیر کوهستانی امروزمان اما گویا ساده تر از دیروز است، مجموعا حدود هشت ساعت رفت و برگشت راه داریم تا به دیدار کوه های “سرّو ترو” و دریاچه نزدیکش یعنی آبگیر “توره” برسیم.

 

آن روبروی حیاط هاستل نشسته است روی سیمی و یکسره آواز می خواند، جفتش را صدا می زند انگار، زیادی هم خوش رنگ است
آن روبروی حیاط هاستل نشسته است روی سیمی و یکسره آواز می خواند، جفتش را صدا می زند انگار، زیادی هم خوش رنگ است

 

اینجا ابتدای راه پیمایش امرزمان است، راهی که از میان پاییز پاتاگونیا خواهد گذشت تا به کوه های سپید پوش و یخچال های طبیعی و دریاچه هایش برسد.
اینجا ابتدای راه پیمایش امرزمان است، راهی که از میان پاییز پاتاگونیا خواهد گذشت تا به کوه های سپید پوش و یخچال های طبیعی و دریاچه هایش برسد.

 

نصف مسیر را که می رویم تازه قله های سفید اندام سرماخیز از میان رنگهای پاییزی رخ می دهند...
نصف مسیر را که می رویم تازه قله های سفید اندام سرماخیز از میان رنگهای پاییزی رخ می دهند…

 

این پدر و دختر فرانسوی هم جالب هستند، شب را مهمان سرمای پاتاگونیا بوده اند و کنار دریاچه کمپ کرده بودند، آن ها اینگونه به فرزندانشان زندگی کردن می آموزند!
این پدر و دختر فرانسوی هم جالب هستند، شب را مهمان سرمای پاتاگونیا بوده اند و کنار دریاچه کمپ کرده بودند، آن ها اینگونه به فرزندانشان زندگی کردن می آموزند!

 

این هم نمایی از قله و دریاچه تیره رنگ زیر پایش، زیباست، خیلی هم زیباست...
این هم نمایی از قله و دریاچه تیره رنگ زیر پایش، زیباست، خیلی هم زیباست…

 

برف ها لغزیده اند و آمده اند لبه دریاچه و اینگونه یخچال های طبیعی دائمی را شکل داده اند، هرازگاهی هم بخشی جدا می شود و باز می گردد به اصل خویش
برف ها لغزیده اند و آمده اند لبه دریاچه و اینگونه یخچال های طبیعی دائمی را شکل داده اند، هرازگاهی هم بخشی جدا می شود و باز می گردد به اصل خویش

 

و چه طرحی می زند آسمان پاتاگونیا گاه غروب، گاه پایان روزمان، از آن مناظر که هوایی مان می کند...
و چه طرحی می زند آسمان پاتاگونیا گاه غروب، گاه پایان روزمان، از آن مناظر که هوایی مان می کند…

 

هنوز هوا کاملا تاریک است و اثری از رگه های صبح در آسمان نیست که به اتفاق چند نفر دیگر از هم هاستلی هایم راهی می شویم، مسیری حدودا یک ساعتی را می پیماییم تا جایی خارج از “ال چالتین” و ابتدای مسیر ورودی پارک ملی، نقطه مناسبی می یابیم که چشم انداز کاملی از شهر به علاوه تمامی قله ها و کوه های برف گرفته منطقه را داراست. باز هم گویا خوش شانس هستیم که در سومین روز ال چالتین، هوایی صاف و آفتابی خواهیم داشت.

حالا آفتاب و تابش نورش را منتظر می مانیم تا ضیافت صبحگاهان پاتاگونیا آغاز گردد. درست مانند غروب های کشیده و طولانی، شروق و طلوع اینجا هم ناز دارد، ناز دارد آفتاب تا سر بر آرد و بر یال کوه های برف آلود بلغزد و هزاران نیزه زرین به چشم آسمان پاشد!

هوا هم بس ناجوانمردانه سرد است، مخصوصا آن زمانی که باد زوزه می کشد و می پیچد در جانمان، با تمام وجود سرمایش را می چشیم تا مبادا یادمان رود که اکنون جایی آن وسط های پاییز پاتاگونیا حضور داریم.

اما بالاخره لحظه انتظار سر می آید و کوه ها نور می خورند و تصویری زیبا می سازند، در هم می آمیزند زردی نور آفتاب و سپیدی برف و حاصلش می شود گویی پرآتش که می درخشد و جلوه گری می کند و این صحنه، یکی از آن هاست که خیلی ها شاید ولع و حسرت لحظه ای از دیدن و حس کردنش را دارند.

 

از آن بالادست شهر کوچک کوهستانی ال چانتین را می پاییم که همچنان در خواب است، انگار پناه گرفته است و "فیتز روی" سایه بالای سرش است.
از آن بالادست شهر کوچک کوهستانی ال چانتین را می پاییم که همچنان در خواب است، انگار پناه گرفته است و “فیتز روی” سایه بالای سرش است.

 

اینگونه نور می خورند و آمدن آفتاب را فریاد می زنند...
اینگونه نور می خورند و آمدن آفتاب را فریاد می زنند…

 

و آن سو پشت سرمان را که می نگریم این صحنه را می بینیم، همه چیز مهیای استقبال آفتاب است...
و آن سو پشت سرمان را که می نگریم این صحنه را می بینیم، همه چیز مهیای استقبال آفتاب است…

 

و باز هم پر نورتر می شود، انگار نه انگار که باید قصه کوه و برف سپید باشد اینجا
و باز هم پر نورتر می شود، انگار نه انگار که باید قصه کوه و برف سپید باشد اینجا

 

آخرین گشت هایمان را در ال چالتین می زنم تا خوب به خاطرش بسپارم، هر بار که مکانی از این دنیا، حسابی به دلم می نشیند با خودم می اندیشم آیا دوباره بازش خواهم دید؟ جواب با احتمال خوبی منفی است، چرا که زمین خدا هم عریض است و هم طویل و فرصت دیدار تمام زیبایی هایش هم اندک.

باری، نزدیکی های ظهر دل می کنم و راهی می شوم، البته که دوستان ژاپنی ام “یوش” و “کنجی” که گویا حسابی بهشان خوش گذشته است باز هم همراه و همسفرم می شوند، مقصد هم می شود شهر “ال کالافاته” که گویا سه ساعتی با اینجا فاصله دارد.

 

بر فراز تپه ای اوج گرفته است و بر بال باد سوار شده است، هیجان انگیز است تماشای "کُندر" که گونه ای از لاشخور است و در زمره بزرگترین های عالم دسته بندیش می کنند، بال های بازش گاه تا سه متر طول دارند!
بر فراز تپه ای اوج گرفته است و بر بال باد سوار شده است، هیجان انگیز است تماشای “کُندر” که گونه ای از لاشخور است و در زمره بزرگترین های عالم دسته بندیش می کنند، بال های بازش گاه تا سه متر طول دارند!

 

عصرگاهان به “ال کالافاته” می رسیم، اینجا هم شهر کوچکی است، البته نه به کوچکی قبلی، از آن بالادست ترمینال کوچک شهر می شود نمایی از دریاچه ای زیبا با درختان زرد پاییزی کنار دستش را دید.

هاستل ارزان و تمیزی همان نزدیکی های مرکز شهر پیدا می کنیم و بعد از گرفتن نقشه و اطلاعات از مالک هاستل، برای تماشای مرکز شهر و سپس دریاچه حاشیه اش به نام “نیمِز” راهی می شویم تا روز و لذت حضور نور و گرما را از دست ندهیم.

 

نمایی از شهر پاییز آلوده ال کالافاته، کوچک است، اما زیبا و تمیز
نمایی از شهر پاییز آلوده ال کالافاته، کوچک است، اما زیبا و تمیز

 

دیوار شده اند گذرها را، راست قامت و استوار، در حال گذار هستند، زمستان خواهد آمد...
دیوار شده اند گذرها را، راست قامت و استوار، در حال گذار هستند، زمستان خواهد آمد…

 

دریاچه ای ساکن و ساکت، فلامینگوهای صورتی هم که به خط شده اند تا به دریاچه رنگ و رو بدهند...
دریاچه ای ساکن و ساکت، فلامینگوهای صورتی هم که به خط شده اند تا به دریاچه رنگ و رو بدهند…

 

قدم می زند برای خودش، نزدیکش که می شوم لطف می کند و با نیم نگاهی براندازم می کند، تمام زیبایی ش را جملگی خریدارم
قدم می زند برای خودش، نزدیکش که می شوم لطف می کند و با نیم نگاهی براندازم می کند، تمام زیبایی ش را جملگی خریدارم

 

و این یکی که دست عیالش را هم گرفته است و با خودش آورده هواخوری، خلاصه که فضای غروب اطراف شهر بدجوری پرنده بازار است...
و این یکی که دست عیالش را هم گرفته است و با خودش آورده هواخوری، خلاصه که فضای غروب اطراف شهر بدجوری پرنده بازار است…

 

صبح زود به همراه دوستانم راهی می شویم، راهی یخچال طبیعی “پریتو مورنو” که می گویند یکی از زیباترین های پاتاگونیاست، حالا اسمش را بسیار شنیده ام، ولی همچنان جستجویش نکرده ام در فضای اینترنت تا عکس ها و زیبایی اش را قبل از دیدارش ندیده باشم، چون همچنان ترجیح می دهم نادیده و نادانستنه خودم را به مهمانی هیجان انگیز دیدارش دعوت کنم.

حدود ۸۰ کیلومتر از شهر “ال کالافاته” فاصله دارد، البته که مسیر هم بسیار زیباست، دریاچه ها و کوهستان های برف گرفته پاتاگونیا زینت بخش مسیر شده اند تا پیش درآمدی باشند برای دیدار بزرگ تر و هیجان انگیزتر کوه و برف و یخ. نزدیک می شویم، نزدیک و نزدیکتر، تا اینکه بالاخره از دوردست ها پیدایش می شود…

 

دریاچه های نزدیک یخچال ابری از بخار آب صبح گاهی را بر سر گرفته اند که حاصل اختلاف دمای سردی آب و گرمی هواست...
دریاچه های نزدیک یخچال ابری از بخار آب صبح گاهی را بر سر گرفته اند که حاصل اختلاف دمای سردی آب و گرمی هواست…

 

زیبا نوری خورده است صبح پاییزی پاتاگونیا، گویی پیش هیجان دیدار است این
زیبا نوری خورده است صبح پاییزی پاتاگونیا، گویی پیش هیجان دیدار است این

 

اول بار اینگونه می بینمش، برف ها سر خورده اند و روی هم سوار شده اند و دشتی از سپیدی ساخته اند دامنه کوهستان را
اول بار اینگونه می بینمش، برف ها سر خورده اند و روی هم سوار شده اند و دشتی از سپیدی ساخته اند دامنه کوهستان را

 

با قایق بزرگ دو طبقه در حال حرکت به سویش که مقایسه اش می کنم ابهت و شکوهش بیشتر به چشمم می آید
با قایق بزرگ دو طبقه در حال حرکت به سویش که مقایسه اش می کنم ابهت و شکوهش بیشتر به چشمم می آید

 

دریاچه ای بسیار زیبا زیر پای یخچال شکل گرفته است و آن بالادستش، مسیری چند کیلومتری ساخته اند که می شود عبورش کرد و از جهات مختلف، زیبایی "پریتو مورنو" را به تماشا نشست...
دریاچه ای بسیار زیبا زیر پای یخچال شکل گرفته است و آن بالادستش، مسیری چند کیلومتری ساخته اند که می شود عبورش کرد و از جهات مختلف، زیبایی “پریتو مورنو” را به تماشا نشست…

 

زیبا لحظه ایست سر آمدن عمر انتظار و شکوه لحظه دیدارش، خوشحالم که پای رفتنم همچنان هموار است و چشم دیدنم بینا، کاش گاه پایانم پر شده باشم از آزموده های دنیا، نه اینکه بارکش خسران زده حسرت هایم باشم!
زیبا لحظه ایست سر آمدن عمر انتظار و شکوه لحظه دیدارش، خوشحالم که پای رفتنم همچنان هموار است و چشم دیدنم بینا، کاش گاه پایانم پر شده باشم از آزموده های دنیا، نه اینکه بارکش خسران زده حسرت هایم باشم!

 

برف روی برف، شده اند یخ، بر سر هم سوار شده اند و یخچال ساخته اند، از آن یخچال های همیشگی که درش همیشه به روی زیباجویان زمین باز است
برف روی برف، شده اند یخ، بر سر هم سوار شده اند و یخچال ساخته اند، از آن یخچال های همیشگی که درش همیشه به روی زیباجویان زمین باز است

 

ارتفاع بیرون مانده از آب پریتو مورنو بین ۴٠ تا ٧٠ متر در دیواره های مختلفش متفاوت است، هیبتی دارد و عظمتی، نمی شود چشم و دل کند از تماشای شکوهش.
ارتفاع بیرون مانده از آب پریتو مورنو بین ۴٠ تا ٧٠ متر در دیواره های مختلفش متفاوت است، هیبتی دارد و عظمتی، نمی شود چشم و دل کند از تماشای شکوهش.

 

انگار درگیری ست، مدام صداهایی شبیه انفجار یا شلیک می آید، گاه غرور یخ ها جایی آن وسط ها در هم می شکند و گاه بخشی از دیواره از اصلش جدا می شود و با صدایی مهیب، سکون و سکوت آب را از هم می پاشد
انگار درگیری ست، مدام صداهایی شبیه انفجار یا شلیک می آید، گاه غرور یخ ها جایی آن وسط ها در هم می شکند و گاه بخشی از دیواره از اصلش جدا می شود و با صدایی مهیب، سکون و سکوت آب را از هم می پاشد

 

ثبت تصویری می کنم حضورم را در کنار این سپیداندامان زیبا روی و سرماخیز، سفر به پاتاگونیا بدون دیدار "پریتو مورنو" چیزی کم دارد و ثوابش کامل نخواهد بود، کاش همواره رهرو تغییر باشیم نه قربانی تقدیرمان!
ثبت تصویری می کنم حضورم را در کنار این سپیداندامان زیبا روی و سرماخیز، سفر به پاتاگونیا بدون دیدار “پریتو مورنو” چیزی کم دارد و ثوابش کامل نخواهد بود، کاش همواره رهرو تغییر باشیم نه قربانی تقدیرمان!

 

حالا صبحی دیگر آغاز می شود، وسایلم را جمع می کنم که راهی شوم، راهی فرودگاه شهر “ال کالافاته” تا این بار با پرواز ادامه مسیر دهم.

دو ایستگاه دیگر از سفر باقی مانده است و زمان چندانی هم ندارم، “اوشوایا” آن پایین پاتاگونیا مقصد بعدی ست و نهایتا باید از آنجا خودم را به “بوئنوس آیرس” پایتخت آرژانتین برسانم، همان جایی که پرواز بازگشتم به ایران از آنجا خواهد بود.

این اولین بار است که در آرژانتین از پروازهای داخلی شان استفاده می کنم، به ارزانی پروازهای شیلی نیستند، ولی با ترکیب مسیرها و بازی با تاریخ ها، می شود پرواز های کم هزینه ای را یافت.

کِنجی و یوش هم وسایل شان را جمع کرده اند، حالا بعد از یک هفته همسفری گاه خداحافظی رسیده است، دیشب البته نقشه را برایشان گشوده ام و ادامه مسیرشان و دیدنی های بین راه را روی نقشه شان علامت گذاری کرده ام، آن ها می روند به شیلی، به “پورتو ناتالز”، به “تورس دل پاینه”، همان زیبایانی که ابتدای سفرم به شیلی دیدارشان کرده بودم، آن ها حالا جایی سفرشان را تمام خواهند کرد که نقطه آغازین من بوده است و جالب تر اینکه “بوئنوس آیرس” نقطه ابتدای سفر آن ها قرار است پایان ماجراهای این سفر کمتر از سه ماه من باشد.

گویا آغاز و پایانی وجود ندارد، همه چیز نسبی ست، هر آنچه هست جریان مداوم زندگی ست که ما را با خود می برد.

راهی می شوم، چقدر احساساتی هستند این ها، هر دو چشمانشان پر اشک می شود و من نیز هم، برای من البته عادی تر شده است این دوستی های در سفر، این بودن ها و نبودن ها، آموخته ام که سفر یعنی گذر، پس به قواعدش احترام می گذارم، دعوت می شوم از سوی هر دوی آن ها به ژاپن و شهرهایشان، من نیز متقابلا دعوت شان می کنم به دیدار از ایران زیبا و اینگونه راهمان جدا می شود.

 

آسمان را اوج می گیریم و ال کالافاته و کوهستان های اطرافش کوچک و کوچکتر می شوند و اینگونه از دیدگانم محو و ناپیدا می گردند
آسمان را اوج می گیریم و ال کالافاته و کوهستان های اطرافش کوچک و کوچکتر می شوند و اینگونه از دیدگانم محو و ناپیدا می گردند

 

یک ساعتی را مسافر آسمان هستیم تا وارد آسمان ابرگرفته "اوشوایا" شویم، کوه های برف آلود پاتاگونیا همچنان استوار ایستاده اند و سر برآورده اند از میان حریر پرنیان ابرهای سپیدش
یک ساعتی را مسافر آسمان هستیم تا وارد آسمان ابرگرفته “اوشوایا” شویم، کوه های برف آلود پاتاگونیا همچنان استوار ایستاده اند و سر برآورده اند از میان حریر پرنیان ابرهای سپیدش

 

اوشوایا هم پاییز خوش رنگ و چشم نوازش را از همان آغاز پیش کش می کند...
اوشوایا هم پاییز خوش رنگ و چشم نوازش را از همان آغاز پیش کش می کند…

 

عصرگاهان ابرگرفته و آسمان نور خورده اوشوایا از فراز کوه هایش هم تماشایی هستند
عصرگاهان ابرگرفته و آسمان نور خورده اوشوایا از فراز کوه هایش هم تماشایی هستند

 

اینگونه به سر منزل مقصود می رسیم، به انتهای پاتاگونیا
اینگونه به سر منزل مقصود می رسیم، به انتهای پاتاگونیا

 

از فرودگاه خارج می شوم، باد می وزد و سرمای پاییزی هم باز موقعیت زمان و مکان را یادم می آورد. از دور اوشوایا را می بینم، زیر پای کوه های نه چندان بلندش. طولی نمی کشد که قبل از تاریک شدن هوا هاستل مناسبی را در مرکز شهر پیدا می کنم و مهیای فرداها می شوم.

هوای اوشوایا اما بسیار سرد است همانگونه که باید باشد، پاییز این پایین ترین نقطه از کره زمین را انتظاری جز این نیست.

بخشی از شب را هم باران می بارد، آن وسط هاستل یک بخاری هیزمی بزرگ گذاشته اند و به همراه اندک مسافران این روزهای آن، شب را دور آن جمع می شویم و خاطرات تعریف می کنیم. شب را هم همانجا روی مبل بزرگ نزدیک آتش می خوابم، حس خوشی دارد چشمت را بدوزی به رقص شعله های بی هوایش تا اینکه خوابت ببرد، اصلا گویا سرشار از انرژی ست این آتش.

اتاق های هاستل کوچک و نسبتا سرد است، اما فضاهای عمومی آن دلباز و دوست داشتنی ست
اتاق های هاستل کوچک و نسبتا سرد است، اما فضاهای عمومی آن دلباز و دوست داشتنی ست

 

باز هم طبیعت رنگ شده پاییزی پاتاگونیا همه جای مسیر را همراهمان است
باز هم طبیعت رنگ شده پاییزی پاتاگونیا همه جای مسیر را همراهمان است

 

چه زیبا مسیری دارد، رودخانه های همواره جاری، ما می رویم و او می آید
چه زیبا مسیری دارد، رودخانه های همواره جاری، ما می رویم و او می آید

 

جنس زمین هم اینجا متفاوت است، مثل اسفنج می ماند، مثل فنر، زمین و زمان رنگی ست اینجا
جنس زمین هم اینجا متفاوت است، مثل اسفنج می ماند، مثل فنر، زمین و زمان رنگی ست اینجا

 

این هم هنر سد سازی سگ های آبی ست، خودشان را نمی بینیم، ولی هنرمندی شان تماشایی ست، سد می زنند مسیر رودخانه ها را تا حوضچه های آب ساکن و عمیق ایجاد کنند برای زندگی شان
این هم هنر سد سازی سگ های آبی ست، خودشان را نمی بینیم، ولی هنرمندی شان تماشایی ست، سد می زنند مسیر رودخانه ها را تا حوضچه های آب ساکن و عمیق ایجاد کنند برای زندگی شان

 

بالاخره به دریاچه می رسیم، همان که باز هم در پای کوه های برف گرفته و یخچال های طبیعی شکل گرفته است و با زردی و قرمزی این روزهای پاییز و درختان عجیب پاتاگونیا آراسته شده است...
بالاخره به دریاچه می رسیم، همان که باز هم در پای کوه های برف گرفته و یخچال های طبیعی شکل گرفته است و با زردی و قرمزی این روزهای پاییز و درختان عجیب پاتاگونیا آراسته شده است…

 

سفرنامه آرژانتین، بخش اول

راهنمای خرید بلیط هواپیما در آمریکای جنوبی

 

 

 

با دوستان خود به اشتراک بگذارید.
دسته بندی ها : سفرنامه ها
برچسب : آرژانتین, ال چانتین, پاتاگونیا, جهانگردی, راهنمای سفر به آرژانتین, سفر, سفر به آمریکای جنوبی, سفرنامه, سفرنامه آرژانتین, فیتزروی, ویزای آرژانتین
مدیر

پست‌های مشابه

سفرنامه اکوادور(بخش دوم) اتاوالو، وایاکیل سانتا النا، مونتانیتا

سفرنامه اکوادور(بخش دوم) اتاوالو، وایاکیل سانتا النا، مونتانیتا

28 فوریه 2018
سفرنامه اکوادور (بخش اول)، عبور از مرز، تولکان، کیتو

سفرنامه اکوادور (بخش اول)، عبور از مرز، تولکان، کیتو

17 فوریه 2018
سفرنامه برزیل و آمازون

سفرنامه برزیل و آمازون

05 فوریه 2018

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

با درود و سلام دوستی بر جلد کتابی که به من هدیه داد چنین نگاشت: روزی سرانجام به "آنجا" می رسی، اما آن روز روزیست که آنجا دیگر "آنجا" که می خواستی به آن برسی نیست! و من همچنان در جستجوی آنجا و آنجاها در ناکجا آباد دنیا سرگردانم... دوستان عزیز، مطالب این وبسایت تماما حاصل تجربیات و سفرهای شخصی من به حدود ۶۰ کشور از هر ۶ قاره دنیاست، سفرهایی ارزان، عموما درازمدت و با کوله پشتی از شهری به شهر دیگر و از دیاری به دیار دیگر به قصد شناخت، سفرهایی به دل طبیعت ناب خدا، سفر به تاریخ و دروازه های تمدن باستان و سفر به آنسوی فرهنگ ها و سنت ها، دل به دل مردم دنیا دادن و زندگی را آموختن.. خوشحالم که مطالبم رو می خونین و خوشحالتر خواهم شد اگه برام نظر بذارین، راهنمایی یا حتی انتقاد کنین و پیشنهاد بدین...

شبکه های اجتماعی

روزنوشت های کافه جهانگرد را در کانال تلگرام همسفر شوید.

عکس های کافه جهانگرد را در صفحه اینستاگرام ببنید.

آخرین مطالب من

latestwid-img

سفرنامه ناصر خسرو به شمال کشور پرو

جولای 11, 2018
latestwid-img

سفرنامه پرو، ماچوپیچو

مارس 5, 2018
latestwid-img

سفرنامه پرو، شهر کوزکو، خطوط نازکا

مارس 5, 2018
latestwid-img

سفر به برزیل، آبشار ایگوآسا

مارس 4, 2018
latestwid-img

سفرهای گروهی سال ۹۷

مارس 4, 2018
latestwid-img

جاذبه های گردشگری برزیل، سائوپائولو، کوریتیبا

مارس 2, 2018

تورها

  • تور (سفر گروهی) اتیوپی (حبشه) دیماه ۹۹
  • تور بالی و قبایل پاپوآ، خرداد۹۷
  • تور برزیل بهمن ۹۸، آمازون، ایگواسو، ریودژانیرو و کارناوال آمریکای جنوبی
  • تور برزیل و پرو عید نوروز ۹۹
  • تور برزیل، آمازون و آبشارهای ایگواسو، عید نوروز ۹۸
  • تور ترکیبی کامل آمریکای جنوبی شامل برزیل، پرو و شیلی
  • تور جزیره برونئو و مالزی شرقی
  • تور روسیه، سیبری و دریاچه بایکال، مورمانسک و شفق قطبی بهمن ۹۸
  • تور سریلانکا پائیز ۹۷
  • تور شیلی، آتاکاما، سانتیاگو، پاتاگونیا اسفند ۹۸
  • تور کشمیر هند بهار ۹۷
  • تور نپال آبان ۹۸، کاتماندو چیتوان پخارا
  • تور و سفر گروهی پرو، ماچو پیچو، عید نوروز ۹۸
  • تور و سفر گروهی کم هزینه کنیا، تیرماه۱۴۰۰
  • سفر گروهی و تور کنیا بهمن ۹۹
  • سفر گروهی و تور ماداگاسکار مرداد ۹۸

دسته‌ها

  • Uncategorized
  • دانستنی های سفر
  • سفرنامه ها
  • نکته های آموزشی سفر

پیوندها

  • جهانگردی با شهاب چراغی
  • آرش نورآقایی
  • مجید عرفانیان
  • جهانگردی و جهان بینی
  • اطلاعات و تصاویری از ایران

جستجو

آمار بازدید سایت

  • 4
  • 158
  • 749,419
  • 1,912,040
  • تیر ۲۰, ۱۳۹۷

Follow @ Instagram

This error message is only visible to WordPress admins

Error: No feed found.

Please go to the Instagram Feed settings page to create a feed.

تمامی حقوق مادی و معنوی محفوظ می باشد. طراحی شده توسط گروه نرم افزاری بوف