logo
  • خانه
  • درباره من
  • تورهای خارجی
  • خانه
  • درباره من
  • تورهای خارجی

سفرنامه آرژانتین بخش اول، پورمامارکا

29 جولای 2017 توسط مدیر ۴ دیدگاه ها

حالا همه چیز را شفاف تر می بینم و مناظر بین راه هم زیباتر شده اند گویا، تمام اتوبوس هایی که از مرز خاما (در شیلی) می گذرند مقصدشان شهر “سالتا” همان مرکز استان شمالی سالتاست. طبیعت اینجا کوهستانی تر و سرسبزتر است و این خود نشانه ایست مبنی بر دور شدن از آتاکامای پرخاطره، هرچند که هنوز هم بین راه می شود دریاچه های نمک و سایه آسمان را در آن ها دید. نقشه کاغذی کوچکی که از آرژانتین دارم را چک می کنم، اولین شهری که بین راهمان است “پورمامارکا” نام دارد و اتفاقا یکی از سه تا منطقه ای ست که “خولیو” آن بالای نقشه برایم علامت زده است، هاستل سانتیاگو که بودم یک هم اتاق خیلی باحال آرژانتینی داشتم به نام خولیو، بسیار خوش مشرب و خوش سفر که حسابی باهم دوست شدیم. سال ها داخل آرژانتین سفر کرده بود و حالا برای اولین بار خارج شده بود. علاقه ام را که به طبیعت و طبیعتگردی فهمید نقشه کوچکش را بیرون آورد و چند جایی را علامت زد و تاکید کرد گوگلشان نکنم و اگر در مسیرم بودند آن ها را ببینم، حالا بسیار نزدیکم به اولین علامت خولیو یعنی پورمامارکا. شهر بسیار کوچکی ست، بیشتر شبیه روستاست، انگار در دل چند کوه کوچک خودش را جا کرده است، در اولین نگاه فکر می کنم کوه های پشت سرش را نقاشی یا رنگ کرده اند، شهر هفت رنگ یا رنگین کمان! کوله ام را می گیرم و راهی کوچه هایش می شوم تا برای یک شب جای خوابی بیابم…

 

خیره کننده اند رنگ ها اینجا، ترکیب و تلفیقی هنرمندانه مثل یک تابلو نقاشی بی نظیر که نقاشش صرفنظر از بایدهای طبیعت از هر رنگی که دلش خواسته استفاده کرده است!
خیره کننده اند رنگ ها اینجا، ترکیب و تلفیقی هنرمندانه مثل یک تابلو نقاشی بی نظیر که نقاشش صرفنظر از بایدهای طبیعت از هر رنگی که دلش خواسته استفاده کرده است!

 

جدای از رنگهاشان اشکالشان نیز زیبا و خوش تراش است
جدای از رنگهاشان اشکالشان نیز زیبا و خوش تراش است

 

 مسیر مارپیچی منتهی به روستای پورمامارکا
مسیر مارپیچی منتهی به روستای پورمامارکا

 

هنوز رنگ ها و فضا را هضم نکرده ام، با اینکه رنگی های زیادی از طبیعت دیده بودم. کوچه های روستا همه شان ختم می شوند به کوه های رنگی، انتهای هر کدامشان رنگی متفاوت دارد، گیج و مست فضای پورمامارکا شده ام حالا.

به چندتایی هاستل سرک می کشم، یا پر هستند و یا گران، یک دوست کلمبیایی کوله به دوش سرگردان دیگر مثل خودم هم پیدا می کنم و باهم می رویم به جستجو، خانه ای قدیمی می یابیم با دروازه ای پر از گل و حیاطی پر درخت، صاحبخانه اتاقی از خانه را به ما می دهد، هر نفر هر شب ٨ دلار، فضایش به شدت جذاب است، مخصوصا پشت بام خانه، آن بالا که بایستی و دور کاملی بزنی هرآنچه از طبیعت زیبا بخواهی دیده ای.

چند ساعت باقی مانده از روز را با دوست جدیدم به دیدار روستا و مسیر بهشتی کوه ها و تپه های اطرافش می رویم تا خود غروب…

 

راهرو و دروازه ورودی خانه گِلی و البته گُلی محل اقامتم در روستای پورمامارکا
راهرو و دروازه ورودی خانه گِلی و البته گُلی محل اقامتم در روستای پورمامارکا

 

 چه نوری خورده اند این ها، شاید هم کلا زیر سر نور است که این رنگ ها اینگونه هوش از سر می برند.
چه نوری خورده اند این ها، شاید هم کلا زیر سر نور است که این رنگ ها اینگونه هوش از سر می برند.

 

حالا غروب ابرگرفته روستا از راه می رسد، چه خوش تکیه داده است به کوه های خوش رنگ ابر گرفته اینجا، و من که حالا سرمست و سر خوش فضایش شده ام...
حالا غروب ابرگرفته روستا از راه می رسد، چه خوش تکیه داده است به کوه های خوش رنگ ابر گرفته اینجا، و من که حالا سرمست و سر خوش فضایش شده ام…

 

هوا هنوز کاملا روشن نشده است که صدای بیداد پرندگان و آوازهای آغازین شان می پیچد در گوشم، از همه گوش خراش تر اما دلنوازتر صدای جیغ پیاپی طوطیان سبزرنگی ست که آمده اند به ضیافت میوه های درخت حیاط خانه مان. بهانه ای می شوند برای سحرخیزی و کامروایی، واقعا شاهکارهای خلقتند این پرندگان هزار طرح.

 

دهانش پر است و نمی تواند حرف بزند، انگار از پا آویزانش کرده باشند، مرا نگاه می کند و محک می زند، زود درمی یابد که با مرغکان هوا دوستی دیرینه ای دارم و بی آزارم.
دهانش پر است و نمی تواند حرف بزند، انگار از پا آویزانش کرده باشند، مرا نگاه می کند و محک می زند، زود درمی یابد که با مرغکان هوا دوستی دیرینه ای دارم و بی آزارم.

 

یخ این یکی هنوز باز نشده است انگار، خودش را پف کرده است و گرمای آفتاب را منتظر است.
یخ این یکی هنوز باز نشده است انگار، خودش را پف کرده است و گرمای آفتاب را منتظر است.

 

این یکی، چنان دلبرانه آواز می خواند که انگار می خواهد ندای آزادیش را تمام جهان بشنوند و چه گرانقدر است این آزادی.
این یکی، چنان دلبرانه آواز می خواند که انگار می خواهد ندای آزادیش را تمام جهان بشنوند و چه گرانقدر است این آزادی.

 

سیراب دیدار پرنده هایم که می شوم در همان خلوتی صبح سر به کوه و دشت های اطرافم می گذارم، روستا و راه های اطرافش و مناظر طبیعی بسیار زیبایی که چشم های زیبایی جویم را مهمانشان می کنم. ساختارهای زمین شناسی اینجا بی نظیرند، فرسایش آبی و بادی هم در طی قرن ها به کمک رنگ ها آمده اند و مناظر شگفت انگیزی خلق کرده اند.

 

دیواره های کوهستانی، انگار قندیل های وارونه اند، آن هم به ارتفاع چند ده متر، البته به این نوع ساختار زمین شناسی حاصل از فرسایش "تی پی" می گویند که برآمده از نام چادرهای سرخ پوست هاست.
دیواره های کوهستانی، انگار قندیل های وارونه اند، آن هم به ارتفاع چند ده متر، البته به این نوع ساختار زمین شناسی حاصل از فرسایش “تی پی” می گویند که برآمده از نام چادرهای سرخ پوست هاست.

 

در میان کوهستان هفت رنگ، خانه هاشان هم باید اینگونه رنگی باشد.
در میان کوهستان هفت رنگ، خانه هاشان هم باید اینگونه رنگی باشد.

 

گلستانی که حالا آفتاب خورده است و برق می زند..
گلستانی که حالا آفتاب خورده است و برق می زند..

 

این خانواده روستایی هم گوسفندهایشان را شسته اند و انداخته اند روی بند که هوا بخورند!
این خانواده روستایی هم گوسفندهایشان را شسته اند و انداخته اند روی بند که هوا بخورند!

 

مشغول به کار شده اند این ها هم، صورت هایشان کاملا بومی ست، طرح کلاه هایشان نیز، اینجا اگر کلاهی سرت بگذارند حتما اینگونه است، به همین گشادی، به همین نرمی، به همین زیبایی...
مشغول به کار شده اند این ها هم، صورت هایشان کاملا بومی ست، طرح کلاه هایشان نیز، اینجا اگر کلاهی سرت بگذارند حتما اینگونه است، به همین گشادی، به همین نرمی، به همین زیبایی…

 

سیراب که نه، خسته تماشا که می شوم آن نزدیکی های ظهر می آیم کنار جاده تا راهی شمال شوم، مقصد هم روستای کوچکی به نام “ایروشا”. بیشتر از چهار ساعت فاصله دارد با پورمامارکا، نصف مسیر آسفالت و نیمی هم خاکی کوهستانی ست. آفتاب هنوز در آسمان نورافشانی می کند که به ایروشا می رسم، لای دره های کوهستان نهانش کرده اند گویا.

 

اولین نمایی ست که از روستای ایروشا می بینم جایی آن بالاهای استان سالتا در آرژانتین، گویا سرک می کشد از لای دره و راه و مسافرانش را می پاید، حالا از همین دروازه ورودی اش هیجان دیدارش را دارم.
اولین نمایی ست که از روستای ایروشا می بینم جایی آن بالاهای استان سالتا در آرژانتین، گویا سرک می کشد از لای دره و راه و مسافرانش را می پاید، حالا از همین دروازه ورودی اش هیجان دیدارش را دارم.

 

روستای کوچک و جمع و جوری ست این ایروشا، بناهای ستگی و کوچه های ستگ فرش بر روی ارتفاعی مسلط به رودخانه و دره زیر پایش، انگار حصارش کرده اند با دیواره های صخره ای بلند. از اطراف هم اشکال زمین شناختی مختلف و زیبا، فضای گرمی دارد، مخصوصا هاستل های کوچکش که به صورت خانوادگی اداره می شوند.

به دلیل محدودیت زمین و فضا، با یک پل فلزی بزرگ و نسبتا بی قواره، آن سوی دره را هم با روستا ارتباط داده اند و خانه های جدیدتر به صورت طبقاتی توسعه پیدا کرده اند.

می گردم و می چرخم و می بینم و می مانم شبی را آنجا و فردایش راهی مقصد بعدی ام می شوم که آن را هم خولیو برایم نقطه گذاری کرده است، شهر کوچک “هوماهواکا”، آن هم در استان سالتا شمال آرژانتین.

 

کوچه های سنگی روستای ایروشا و جریان زندگی مردمانش.
کوچه های سنگی روستای ایروشا و جریان زندگی مردمانش

 

قسمت اضافه شده به ایروشا را هم اینگونه به صورت پلکانی از بالای سر روستا می بینم.
قسمت اضافه شده به ایروشا را هم اینگونه به صورت پلکانی از بالای سر روستا می بینم.

 

 داخل کوچه های روستا را که قدم می زنی دیواره هایی این چنین محصورت کرده اند. جاه و جلالی دارند همچون قلعه ای طبیعی.
داخل کوچه های روستا را که قدم می زنی دیواره هایی این چنین محصورت کرده اند. جاه و جلالی دارند همچون قلعه ای طبیعی.

 

قیافه ها و صورت ها و لباس ها کاملا بومی و سنتی ست در این مناطق آرژانتین، نه اینکه در ظاهر حفظش کرده باشند که عمیقا به سنت هایشان باور دارند.
قیافه ها و صورت ها و لباس ها کاملا بومی و سنتی ست در این مناطق آرژانتین، نه اینکه در ظاهر حفظش کرده باشند که عمیقا به سنت هایشان باور دارند.

 

آخرین نمایی ست که قبل از ترک روستا در ذهنم ثبتش می کنم، تقریبا نمای کاملی است از ایروشای زیبا و خوش انرژی.
آخرین نمایی ست که قبل از ترک روستا در ذهنم ثبتش می کنم، تقریبا نمای کاملی است از ایروشای زیبا و خوش انرژی.

 

بیشتر از سه ساعتی راه می پیمایم تا به شهر کوچک “هوماهواکا”ی آرژانتین برسم، بیشترش را همان راه خاکی و کوهستانی که از آن آمده ام. این یکی شهر هم کوچک است و جمع و جور، یک میدان مربع شکل کوچک با کلیسای سفید رنگ کنارش و مردمانی که در گوشه و کنار فضای باز اطرافش وقت گذرانی می کنند، کوچه های سنگ فرش یک شکل با ساختمان های قدیمی باروح. روبروی میدان اصلی اما یک فضای پلکانی هم درست شده است که آن بالایش مجسمه های برنزی پیروزی و استقلال شان را بنا کرده اند که البته هیچ ظرافتی هم ندارند، ولی می شود چشم انداز کامل شهر و مناطق اطرافش را دید.

اینجا هم رنگی ست، مثل پورمامارکا، همان که رنگین کمانش می نامیدند.

می گویند به فاصله حدودا یک ساعت از هوماهواکا، کوهستانی وجود دارد تمام و کمال رنگی، به جای هفت رنگ آنجا گویا چهارده رنگ اغراق آمیز دارد، حداقل محلی ها اینگونه وصفش می کنند.

کنجکاو دیدارش می شوم و راهی اش، طبق آدرسی که از مردم محلی می گیرم روی پل اصلی شهر میعادگاه حرکت است، منتظر می مانم و چند نفری دیگر هم می آیند و ماشینی می گیریم و در جاده ای کوهستانی راهی و جاری دیدارش می شویم.

یک ساعتی می گذرد و ما همچنان ارتفاع می گیریم، تقریبا به بالاترین نقطه کوهستان که می رسیم به ناگاه رخ می دهد و جلویمان پدیدار می شود، جملگی ماتش می شویم، مات و مبهوتش.

از آن بالای بلندی، آن طرف دره روبرویمان کوه هایی نشسته اند تمام رنگ. اول فکر می کنم نقاشی اش کرده اند، چون علاوه بر تنوع بی نظیر رنگ هایش، طرح و نقش هم دارد، نظم دارد چینش رنگ ها، مثل طرح قالی می ماند انگار که بافته شده و پهن شده است بر پهنه کوهستان.

آرام می گیریم رو به رویش به تماشا، خیره خیره نگاهش می کنیم و تحسین، زمان می گذرد و ما گذشتش را نمی فهمیم، از آن جاهاست که باید دوباره ایمان آورد، هر آن نقشی که پیش آید درو نقاش می بینم…

 

آن کناره ها رنگ ها ساده اند و طرح ها جذاب و خوش نظم
آن کناره ها رنگ ها ساده اند و طرح ها جذاب و خوش نظم

 

 اولین نمایی ست که از نقاشی طبیعت اینجا می بینیم، نمی دانم حقیقت است یا مجاز!
اولین نمایی ست که از نقاشی طبیعت اینجا می بینیم، نمی دانم حقیقت است یا مجاز!

 

به غایت زیباست اینجا، از آن زیبایانی که دوست نداری لحظه ای چشم بداری از تماشایش.
به غایت زیباست اینجا، از آن زیبایانی که دوست نداری لحظه ای چشم بداری از تماشایش.

 

بیشتر از یک ساعتی را در هوماهواکو گشت می زنم، کوچه های سنگ فرشش را، بازار قدیمی و باحالش را، میدان اصلی و کلیسای سفید رنگ با سقف آبی آسمانی اش را و بالاخره پلکان های سنگی روبروی میدان اصلی شهر را که چشم انداز کاملی از منطقه را می نشاند پیش چشمانم.

حالا مسافر خود شهر “سالتا” هستم که حدودا ۵ ساعتی را باید مهمان جاده ای باشم که سرازیر جنوب آرژانتین است.

 

بازارچه محلی گوشه ای از شهر شکل گرفته است که مملو است از هنر دستان روستاییان اطراف که دسترنج هنرمندی شان را آورده اند به فروش، باشد که خریدار قابلی بیابند.
بازارچه محلی گوشه ای از شهر شکل گرفته است که مملو است از هنر دستان روستاییان اطراف که دسترنج هنرمندی شان را آورده اند به فروش، باشد که خریدار قابلی بیابند.

 

این ها که کلا ناامید شده اند گویا، خوابشان برده است جلوی دارایی هاشان، اما من مشتری و خریدار هنرمندی ساده شان می شوم
این ها که کلا ناامید شده اند گویا، خوابشان برده است جلوی دارایی هاشان، اما من مشتری و خریدار هنرمندی ساده شان می شوم

 

فضا و حال و هوای کوچه های شهر هوماهواکای آرژانتین
فضا و حال و هوای کوچه های شهر هوماهواکای آرژانتین

 

این ها هم مسافران کنار دستی من هستند در مسیر سالتا، حال خوشی دارند، کلاه و لباس های سنتی و چهره هایی که اصالت این سرزمین شمالی آرژانتین است، حرف ندارند، مخصوصا گاهی که نگاهم می کنند و لبخند می زنند.
این ها هم مسافران کنار دستی من هستند در مسیر سالتا، حال خوشی دارند، کلاه و لباس های سنتی و چهره هایی که اصالت این سرزمین شمالی آرژانتین است، حرف ندارند، مخصوصا گاهی که نگاهم می کنند و لبخند می زنند.

 

به سالتا می رسم، بعد از مدت ها یک شهر بزرگ، می گویند بیشتر از ششصد هزار جمعیت دارد، تمدن و تکنولوژی، بعد از روزها دربه دری شیرین در طبیعت و روستاها. ساعت ١١ شب است و سریع راهی هاستلی می شوم که از بوکینگ گرفته ام، فضایش محشر است و هم اتاقی ها و هم هاستلی ها محشرتر، از آن فضاهایی که حس بسیار خوشی می دهد. امشب و فردا شب را مهمانشان خواهم بود تا ببینم و بچشم زیبایی و طعم سالتا را.

اما “سالتا”، همان شهر نسبتا بزرگ و تاریخی که با شهر زیبای “آرکیپا” در پرو مقایسه اش می کنند. بافت تاریخی و معماری اینجا هم یادگاری ست از استعمار اسپانیا، عمدتا مربوط به قرون ١٨ و ١٩ میلادی.

میدان مستطیل شکل اصلی شهر که زیباترین بخش شهر هم هست ” ٩ جولای” نام دارد، جالب است که آرژانتینی ها هم به مانند ما ایرانی ها زیاد از مناسبت های تاریخی در نام گذاری هایشان استفاده می کنند.

باز هم به مانند همه میدان های اصلی کشورهای آمریکای جنوبی، کلیسای بزرگ و تاریخی شهر یک ضلع  آن را مال خود کرده است، آن وسط میدان هم مجسمه “سن مارتین” طبق معمول به عتوان نماد مبارزات و استقلالشان خودنمایی می کند.

اطراف میدان ٩ جولای و همچنین خیابان های سنگ فرش منتهی به آن، پر است از ساختمان های قدیمی و کافه بارهای دوست داشتنی که عصرگاهان میز و صندلی هایشان را تا نیمه های خیابان فرش می کنند.

بسیاری از کوچه های فرعی مرکز شهر هم خود محلی هستند برای خرید و قدم زدن راهجویان، مخصوصا عصرگاهان که همهمه و شوری برپا می شود در آن ها و جریان زندگی را به خوبی می توان شاهد بود. دوست دارم و لذت می برم یک روز پرسه زدن های بی هوایم را در این شهر، منتهی فقط یک روز را، احساس می کنم فردا دیگر حوصله سربر خواهد شد برایم و برای همین عزم رفتن می کنم.

 

فضای اشتراکی بزرگ و جالبی دارد هاستل محل اقامتم، همینطور آشپزخانه بزرگ و کاملا مجهز، البته سیستم هاستل ها در آرژانتین و شیلی کلا عالی هستند، دقیقا مطابق استانداردها و انتظاراتمان از فضاهای اشتراکی شان
فضای اشتراکی بزرگ و جالبی دارد هاستل محل اقامتم، همینطور آشپزخانه بزرگ و کاملا مجهز، البته سیستم هاستل ها در آرژانتین و شیلی کلا عالی هستند، دقیقا مطابق استانداردها و انتظاراتمان از فضاهای اشتراکی شان

 

اولین مواجهه من است با شهر سالتا و نورپردازی های افسونگرش، همان شب اول رسیدنم، کوله ام بر دوش و در راه هاستل هستم عکس: این هم نمایی از داخل کلیسای جامع شهر سالتا، باید هم بهترین باشد که جایگاه عبادت است اینجا
اولین مواجهه من است با شهر سالتا و نورپردازی های افسونگرش، همان شب اول رسیدنم، کوله ام بر دوش و در راه هاستل هستم عکس: این هم نمایی از داخل کلیسای جامع شهر سالتا، باید هم بهترین باشد که جایگاه عبادت است اینجا

 

صبحگاهان میدان اصلی شهر و سنگ فرش های نورخورده اش، کافه ها هم در حال بیدار شدن هستند گویا.
صبحگاهان میدان اصلی شهر و سنگ فرش های نورخورده اش، کافه ها هم در حال بیدار شدن هستند گویا.

 

عصرها شلوغ می شوند معابر، کافه ها فعال، مردم پر شور، یکی می نوازد گوشه ای، آن یکی هنرنمایی می کند، یکی داشته های دکانش را فریاد می زند، بچه ها قل می خورند لای جمعیت و بازی می کنند، همه اینها یعنی زندگی
عصرها شلوغ می شوند معابر، کافه ها فعال، مردم پر شور، یکی می نوازد گوشه ای، آن یکی هنرنمایی می کند، یکی داشته های دکانش را فریاد می زند، بچه ها قل می خورند لای جمعیت و بازی می کنند، همه اینها یعنی زندگی

 

حال این یکی از همه بهتر است اما، سال ها آن وسط میدان با اسبش می تازد و زندگی مردمان را نظاره می کند، البته اگر کبوترهای بی شمار میدان مدام روی سرش نشینند و بگذارند روی آرامش ببیند.
حال این یکی از همه بهتر است اما، سال ها آن وسط میدان با اسبش می تازد و زندگی مردمان را نظاره می کند، البته اگر کبوترهای بی شمار میدان مدام روی سرش نشینند و بگذارند روی آرامش ببیند.

 

کوچه ها هر کدام رنگی دارند و بویی، ساختمان ها نیز، بعضی هایشان هم کلا شخصیتی طبیعی دارند، مثل این یکی که مصالحش با عطر گل ها عجین شده است.
کوچه ها هر کدام رنگی دارند و بویی، ساختمان ها نیز، بعضی هایشان هم کلا شخصیتی طبیعی دارند، مثل این یکی که مصالحش با عطر گل ها عجین شده است.

 

در کنار میدان شیرینی می فروشد، آن هم چه شیرین عسل هایی، معیار کیفیتش هم تعداد زنبورهای عسلی است که دور شیرینی هایش جمع شده اند! و اینها که می بینید زنبورانند گرد شیرینی...
در کنار میدان شیرینی می فروشد، آن هم چه شیرین عسل هایی، معیار کیفیتش هم تعداد زنبورهای عسلی است که دور شیرینی هایش جمع شده اند! و اینها که می بینید زنبورانند گرد شیرینی…

 

این هم از عمر سفر روزیست که در هوای خوش “سالتا” آن بالاهای آرژانتین سپری می شود و حالا باز امروز مسافر جاده های جنوبم، عازم دیگر شهری به نام “کافِشاته” که می گویند پنج ساعتی از سالتا فاصله دارد، همان که به شهر رنگ ها معروف است، همچنین شهر شراب.

در هر صورت در مسیرم است به سمت پاتاگونیای آرژانتین و حتما دیدارش خالی از لطف نیست، هرچند که جز شنیده های محدودی چیز دیگری از آن نمی دانم.

بخش اول مسیر که به خواب و غفلت می گذرد، اما پنجاه کیلومتر آخر محشر است، از آن جاده ها که حتی نمی خواهی پلک بزنی که مبادا لحظه ای را از کف بدهی و این همان مسیری ست که دقیقا از میان جاذبه های طبیعی دیدنی کافشاته می گذرد.

عصرگاهان به ترمینال شهر می رسم، هاستلی زیبا می یابم که حیاطش سراسر تاکستان است و سقفی دارد از موهای انگور و این نیز خود نشانه ای ست بر شرابی بودن این شهر.

مغازه ها پر هستند از شیشه های می نابشان و همه جا تبلیغ تورهای شرابگردی به چشم می آید، شاید هم نمی دانند “شب شراب نیارزد به بامداد خمار”.

از هاستل دوچرخه ای می گیرم و راهی جاده می شوم، همان جاده کوهستانی که با طبیعت عجین شده است، تا خود غروب و تاریکی هوا بیش از شصت کیلومتر راه را رکاب می زنم، بالا و پایین و فراز و نشیبش را و لذت می برم از بازی رنگ ها در طبیعت، انگار همه جای این استان سالتا را خاک رنگی پاشیده اند…

 

میز و صندلی هایشان هم در کافشاته جنسی دارد از خمره شراب، جای خیام خالیست: من بی می ناب زیستن نتوانم، بی باده کشیده بار تن نتوانم، من بنده آن دمم که ساقی گوید، یک جام دگر بگیر و من نتوانم...
میز و صندلی هایشان هم در کافشاته جنسی دارد از خمره شراب، جای خیام خالیست: من بی می ناب زیستن نتوانم، بی باده کشیده بار تن نتوانم، من بنده آن دمم که ساقی گوید، یک جام دگر بگیر و من نتوانم…

 

این یکی که اصلا خمره بین راهی دارد، جلوی کارگاه و تاکستانشان، رفته است توی خمره و انتظار می کشد خریداری را، "شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش، که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش"
این یکی که اصلا خمره بین راهی دارد، جلوی کارگاه و تاکستانشان، رفته است توی خمره و انتظار می کشد خریداری را، “شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش، که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش”

 

 نمی دانم اثر کدام هنرمندشان است؟ گذاشته اند دم رستوران تا تشویقت کنند به ورود، دچار تناقض می شوم، مطرب و آهنگ و ظرافت هنرش را، گوسفند به میخ و سیخ کشیده اش را و یا اخم های درهمش را، چه کنم؟ بروم؟ نروم؟
نمی دانم اثر کدام هنرمندشان است؟ گذاشته اند دم رستوران تا تشویقت کنند به ورود، دچار تناقض می شوم، مطرب و آهنگ و ظرافت هنرش را، گوسفند به میخ و سیخ کشیده اش را و یا اخم های درهمش را، چه کنم؟ بروم؟ نروم؟

 

میدان اصلی شهر کوچک کافشاته هم که کلا دورتا دورش با کافه ها و رستوران ها احاطه شده است، همه جا میز است و صندلی و احتمالا آنها که آمده اند تا بخورند و بیاشامند...
میدان اصلی شهر کوچک کافشاته هم که کلا دورتا دورش با کافه ها و رستوران ها احاطه شده است، همه جا میز است و صندلی و احتمالا آنها که آمده اند تا بخورند و بیاشامند…

 

من اما سوار بر دوچرخه ام ترجیح میدم مست می ناب طبیعت باشم تا جام شراب، همان طبیعت زیبایی که صبر و قرار از دلم می برد و هوش و عقل از سرم!
من اما سوار بر دوچرخه ام ترجیح میدم مست می ناب طبیعت باشم تا جام شراب، همان طبیعت زیبایی که صبر و قرار از دلم می برد و هوش و عقل از سرم!

 

اولش اینگونه شروع می شود، دروازه ای از دروازه های بهشت من است.
اولش اینگونه شروع می شود، دروازه ای از دروازه های بهشت من است.

 

بعد این ها چون دیواره های سترگ قلعه ای امن می آیند پیش نگاه.
بعد این ها چون دیواره های سترگ قلعه ای امن می آیند پیش نگاه.

 

 کمی دورتر رنگ افشانی آغاز می شود...
کمی دورتر رنگ افشانی آغاز می شود…

 

بازی می کند و بازیت می دهد نقاش طبیعت تا بیشتر عاشقش شوی...
بازی می کند و بازیت می دهد نقاش طبیعت تا بیشتر عاشقش شوی…

 

 و یک جایی کم بیاری و تحسین و تسبیحش کنی...
و یک جایی کم بیاری و تحسین و تسبیحش کنی…

 

روزها در گذرند، می آیند و می روند و حالا من هم به انتهای دیگر روزی از زندگانی می رسم که نمی توانم برایش بهایی تعیین کنم. حالم خوش است از تمام خستگی امروزم و حسرت می خورم روزهایی از عمر را که حرکتی نکردم و به خاطرشان نمی آورم!

نیمه های شب زیر نور ماه راهی می شوم، راهی مقصد بعدی ام به سمت جنوب که شهر نسبتا بزرگ “مندوزا” خواهد بود، منتهی مسیر زمینی مستقیمی تعریف نشده است و باید ابتدا بیایم شهر “توکومان” و بعد از آنجا راهی مندوزا شوم. صبحگاهان است که می رسم به هیاهوی ترمینال شهر توکومان، از آن جاهایی ست که تازه اولین بار دیشب اسمش را شنیده ام. حسابی شلوغ و پرهیاهوست، اما نظم هم دارد. برای ادامه مسیر طولانی ام تا مندوزا از میان شرکت های متنوع مسافربری شان دنبال بلیط مناسبی می گردم و زود هم می یابمش. برای ساعت ۶ عصر است و فردا صبح به مندوزا خواهد رسید.

توضیح اینکه عموما هزینه های حمل و نقل زمینی در آرژانتین بالاست، به نظرم در کنار برزیل جزء بالاترین های آمریکای جنوبی باشد، اما راه حل هایی هم دارد:

اول اینکه شرکت های مختلف نرخ های متنوعی دارند و می شود ارزان ترین را انتخاب کرد. نکته دوم اینکه صندلی ها هم کلاس معمولی یا اقتصادی دارند گاهی، یعنی مثلا صندلی های عقب اتوبوس ارزان ترند و اگر این را ندانید یا درخواست نکنید حتما گران ترین را به شما خواهند فروخت. همچنین گاهی نرخ ها تخفیف دار می شوند. و آخر اینکه می شود در ازای پرداخت نقدی هزینه بلیط (نه از طریق کارت) می شود باز هم بین ١٠ تا ١۵ درصد تقاضای تخفیف کرد که معمولا مورد استقبال قرار می گیرد.

کوله پشتی ام را می سپارم به دفترشان و خودم می روم تا در این چند ساعت صبح تا عصر، شهرشان را وجب کنم. از آن شهرهای غیر توریستی آرژانتین است که به خوبی می شود حال و هوای زندگی واقعی مردمانش را به تماشا نشست. کافه های اطراف ترمینال غلغله است و بازارهایی که تازه باز شده اند و سیل جمعیتی که در رفت و آمد است. سراغ میدان اصلی شهر را می گیرم و خودم را می رسانم به آنجا. همانجا که نقطه صفر شهر است، آن وسطش معرکه گرفته اند، جشن سالمندان است انگار، موزیک می نوازند و می خندند و می رقصند. کوچه های سنگ فرش اطراف و بازارهای پرهمهمه محلی اطرافش هم جالب است و از همه شاید جذاب تر تماشای شور و جریان زندگی مردم است اینجا.

 

سه طرف میدان اصلی شهر را کلیساها احاطه کرده اند، انگار میدان مسابقه است برای جذب طرفدارانشان که هرکدام اندیشه ای متفاوت را ترویج می دهند.
سه طرف میدان اصلی شهر را کلیساها احاطه کرده اند، انگار میدان مسابقه است برای جذب طرفدارانشان که هرکدام اندیشه ای متفاوت را ترویج می دهند.

 

این هم نمای معماری یکی از ساختمان های تاریخی کنار میدان مرکزی شهر
این هم نمای معماری یکی از ساختمان های تاریخی کنار میدان مرکزی شهر

 

حس و حال خوشی دارد قدم زدن این کوچه های خوش رنگ شهر توکومان
حس و حال خوشی دارد قدم زدن این کوچه های خوش رنگ شهر توکومان

 

این خانم مجله فروش هم بیشتر از اینکه فروشنده باشد خودش خواننده است...
این خانم مجله فروش هم بیشتر از اینکه فروشنده باشد خودش خواننده است…

 

بامیه درست می کند، البته که نه به خوشمزگی بامیه های خودمان!
بامیه درست می کند، البته که نه به خوشمزگی بامیه های خودمان!

 

هر کس، خانه ای دارد و سرپناهی، این یکی هم اینجا را کرده است آشیان خودش.
هر کس، خانه ای دارد و سرپناهی، این یکی هم اینجا را کرده است آشیان خودش.

 

توصیه شده است لبخند بزنیم، پس شما هم لبخند بزنید...
توصیه شده است لبخند بزنیم، پس شما هم لبخند بزنید…

 

بالاخره عصرگاهان و انتهای همین خیابان که مرا باز می گرداند به ترمینال شهر و اتوبوس دو طبقه و مسیری طولانی که انتهایش شهری خواهد بود به نام مندوزا
بالاخره عصرگاهان و انتهای همین خیابان که مرا باز می گرداند به ترمینال شهر و اتوبوس دو طبقه و مسیری طولانی که انتهایش شهری خواهد بود به نام مندوزا

 

طولانی مسیرمان تا “مندوزا” را با خواب یکسره و طولانی شبانه در اتوبوس کوتاه و شیرینش می کنم، چشمم که باز می شود آخرین دره ها و کوه های اطراف شهر را هم پشت سر می گذاریم تا به مقصد برسیم. یک بار دیگر از روی نقشه نگاهش می کنم، آن وسط های آرژانتین است و هنوز یک گام بلند تا “پاتاگونیا” فاصله دارم، ولی همین آهسته نزدیک شدن و آسان نبودنش هم شاید لذت وصالش را بیشتر کند.

به هر ترتیب هاستل تمیز و باحالی می یابم همان نزدیک ترمینال شهر که اتفاقا به مرکز شهر هم خیلی نزدیک است.

اما بگویم که چرا به مندوزا آمده ام؟! طبیعتا برای دیدارش و اما مهم تر از خودش دیدار کوه پرصلابت معروفی که فقط چند ساعت ناقابل از این شهر فاصله دارد. کوه و قله پر صلابت و همیشه استوار “آکونکاگوا”، هم آن که با ارتفاع اندکی کمتر از هفت هزار متر بلندترین قله رشته کوه های آند و آمریکای جنوبی ست. اولین بار نامش را از قصه های “سون سامیترها” یا “هفت قله ای ها” شنیدم، در واقع موضوع از این قرار است که رکورد و افتخاری در بین کوهنوردان حرفه ای دنیا وجود دارد تحت عنوان فتح بلندترین قله های هر هفت قاره کره زمین که البته تعدادشان هم زیاد نیست کسانی که موفق به فتح و ثبتش شده اند. به هر جهت آکونکاگوا از “ترین”های دنیاست و من در چند قدمی اش حالا، اطلاعات رفت و برگشت اتوبوس های محلی را که بشود با آن ها مسافرش شد را در می آورم و منتظر فردا می مانم.

عصر را اما می روم به دیدار مندوزای ناشناخته، خیلی متفاوت است با آن شهرهای قبلی که دیده ام، دیگر از رنگ ها خبری نیست، از میدان اصلی و بناها و کلیساهای تاریخی و کوچه های سنگ فرش منتهی به آن هم اثری دیده نمی شود، اصلا حال و هوای خواستنی و دلنشین شهرهای آمریکای جنوبی را ندارد، حتی آدم هایش هم کمند و مشغله و همهمه ای نمی بینم، اما نکته جذاب و دلخواهش خیابان های عریضی ست که از هر دو سو با درختان بلندی نظیر چنار احاطه شده اند و این درختان سر بر سر هم نهاده کوچه باغ های خیابانی چشم نوازی خلق کرده اند تا بی حالی مندوزا را از یادت ببرند…

 

میدان اصلی شهر بی شباهت است با قبلی ها، دیگ خبری از مجسمه وسط و کبوترها و هیاهوی بچه ها و ساختمان های تاریخی نیست
میدان اصلی شهر بی شباهت است با قبلی ها، دیگ خبری از مجسمه وسط و کبوترها و هیاهوی بچه ها و ساختمان های تاریخی نیست

 

هوا بهاری ست، اما اینها گویا بیش از حد با دوچرخه هایشان پله ها و سکوها را بالا پایین پریده اند که گرما زده شده اند
هوا بهاری ست، اما اینها گویا بیش از حد با دوچرخه هایشان پله ها و سکوها را بالا پایین پریده اند که گرما زده شده اند

 

یک خیابان سنگ فرش عریض هم دارد برای قدم زدن که خیابان های اصلی را عبور می کند تا به میدان اصلی برسد، اینجا تنها پاتوق مردم شهر و کافه ها و رستوران هایی ست که در فضاهای باز فعالند، از آن خوب های مندوزا
یک خیابان سنگ فرش عریض هم دارد برای قدم زدن که خیابان های اصلی را عبور می کند تا به میدان اصلی برسد، اینجا تنها پاتوق مردم شهر و کافه ها و رستوران هایی ست که در فضاهای باز فعالند، از آن خوب های مندوزا

 

تمام شب را یکسره باران می بارد، دانه های درشتش می خورند پشت پنجره کنار تختم، انگار آواز می خواند این ترنم باران، نوای گاه تند و گاه آرامش را دوست دارم، همچنین بوی نم و لطافتش را، ولی برای فردا و دیدن قله محبوب هم نگرانم. آن وسط های شب خوابم می برد و صبح زود که بیدار می شوم هوا ابر گرفته و سرد است، باران هم گویا خسته شده است از باریدن، راهی می شوم مسیر بیش از صد کیلومتری و سه ساعتی تا روستای مرزی “لاس کواواس” را، البته بیشترش را خواب هستم. آن آخرهایش که بیدار می شوم (بیدارم می کنند) خودم را در میان کوهستانی تماشایی و یکسره سفید پوش می یابم. گویا از آخرین روستا و قله هم گذشته ایم و حالا به مرز شیلی رسیده ایم. راننده که حالا متوجه مقصدم شده است می خندند و می گوید ده کیلومتری بیشتر دور نشده ام و در مسیر برگشتش مرا همانجا پیاده خواهد کرد.

اما آکونکاگوا که بلندترین قله خارج از قاره آسیاست، پارک ملی به همین نام هم داریم که دقیقا کنار همین روستای لاس کواواس است. می گویند بلندترین قله دنیاست البته از لحاظ ارتفاع پایه تا قله که حدود چهارهزار متر است!

ورودی پارک ملی فقط یک دلار است، از آرژانتینی ها این قیمت واقعا بعید است، استقبال می کنم و مسافرش می شوم، مسیری رفت و برگشت حدودا سه ساعتی دارد که می توانم حسابی به بیس کمپش نزدیک شوم.

ابتدا ابر گرفته است و البته خودش هم پشت قله های دیگر مخفی شده است، نصف مسیر را که می روم روبرویم ظهور می کند و ابرها نیز از روی زیبایش پرده بر می دارند و آفتاب پاییزی روشنش می کند.

 

جاده خوش برف و سپید پوش منتهی به مرز شیلی و آسمانی که آبی زیباو شفافش را از ابرهای سپید باز می ستاند...
جاده خوش برف و سپید پوش منتهی به مرز شیلی و آسمانی که آبی زیباو شفافش را از ابرهای سپید باز می ستاند…

 

اینجا دقیقا مقابل مرزبانی محقر شیلی و آرژانتین است، در میان دره ای که از هر سو کوه های بلند احاطه اش کرده اند، کوه های زیبا و مقتدر رشته کوه های کشیده و بی انتهای آند
اینجا دقیقا مقابل مرزبانی محقر شیلی و آرژانتین است، در میان دره ای که از هر سو کوه های بلند احاطه اش کرده اند، کوه های زیبا و مقتدر رشته کوه های کشیده و بی انتهای آند

 

حالا روبرویش ایستاده ام، به قامتش هفت هزار متر نمی آید، همانگونه که وقتی اورست را از فلات تبت می دیدم باور نمی کردم که نزدیک به نه هزار متر قد و بالایش باشد!
حالا روبرویش ایستاده ام، به قامتش هفت هزار متر نمی آید، همانگونه که وقتی اورست را از فلات تبت می دیدم باور نمی کردم که نزدیک به نه هزار متر قد و بالایش باشد!

 

می ایستم کنار آکونکاگوا و به یادگار باهم عکس تکی می گیریم تا یادش نرود که دیدارش را سخت مشتاق بودم و از راه دور آمده بودم فقط برای خاطر عزیزش...
می ایستم کنار آکونکاگوا و به یادگار باهم عکس تکی می گیریم تا یادش نرود که دیدارش را سخت مشتاق بودم و از راه دور آمده بودم فقط برای خاطر عزیزش…

 

دریاچه ای کوچک آن نزدیکی هایش است، حالا من هستم و او و سکوتی فراگیر و دلنشین، البته یازده اردک قد و نیم قد نیز دریاچه و طراوت و خنکای آبش را زندگی می کنند، خلاصه اینکه جمعمان جمع است…

برایش مولانا می خوانم:

این جهان کوه است و فعل ما ندا، سوی ما آید نداها را صدا

عشق آن زنده گزین کو باقیست، کز شراب جان فزایت ساقی است…

باز می گردم، راه چند کیلومتری تا روستا را پیاده در میان کوهستان قدم می زنم، ورودی روستا چشمه های آب گرم هستند که در مسیر عبورشان بر سر دره ای که در آن جاری می شوند رنگستانی پدید آورده اند تماشایی.

راه رفته را باید بازگشت، همان که صبحگاهان در پی رویایی پیموده شد و عصرگاهان پر بود از خاطرات خوش دیدارش، اصلا زندگی شاید مفهومی بین این دو باشد، بین رویا و خاطره، شاید آنان که رویاهای بیشتر و خاطرات فراوان تری دارند زنده ترند!

شب هنگام را باز هم مسافر راه ها هستم، و باز هم جنوب، دیگر به شب خوابی های جاده ها عادت کرده ام، فردا صبح اولین تجربه پاتاگونیای آرژانتین را در شهر “سن کارلوس د باریلوچه” خواهم داشت…

 

اینها همان خانواده اردک های سرخوش قصه مان هستند.
اینها همان خانواده اردک های سرخوش قصه مان هستند.

 

 چشمه های همیشه روان و رنگی آب گرم
چشمه های همیشه روان و رنگی آب گرم

 

رنگ بر سر رنگ، حاصل می شود خوشرنگ...
رنگ بر سر رنگ، حاصل می شود خوشرنگ…

 

شب صبح می شود و صبح هم ظهر و ما همچنان مسافر جاده هاییم، البته سفر زمینی این گونه و تماشای طبیعت بیرون و توقف های کوتاه در روستاها و شهرهای بین راه هم باحال است، بستگی دارد چطور به موضوع نگاه کنی.

جالب است، یک جاهایی بین مسیر کمک راننده بازی راه می اندازد، مثل اینکه مثلا آمده ایم تور، یک جدول کاغذی می دهد و سوالات هوش مطرح می کند و باید از روی جدول، خانه های مربوطه را سوراخ کنی، حالا جدای از بازی فلسفه این کار و صمیمیت بین مسافرها هم جالب است.

نزدیکی های “باریلوچه” طبیعت، زیبا و تماشایی می شود، دریاچه های بی شمار، کوه های بلند، طبیعت کم درخت زرد رنگ خاص پاتاگونیا و پرنده های خوش رنگ پیدایشان می شود، مخصوصا که رنگ های پاییزی این روزهای آرژانتین هم مزید بر زیبایی شده اند.

بالاخره اتوبوس در ترمینال کوچک شهر جایی کنار ساحل دریاچه قرار و آرام می گیرد، هوای سردش می پیچد توی سرم و هشدار می دهد که اصول بازی سفر عوض شده است.

آمار ادامه مسیرم را از شرکت های مسافربری حاضر می گیرم و برنامه اش را از میان محدود راه حل های موجود می ریزم و سپس به همراه گروه دوستانی که در مسیر پیدا کرده ام راهی شهر می شویم و هاستل خوبی را برای اقامت می یابیم.

بعد از خواب عصرگاهی، گشتی در شهر کوچک و ساحلی باریلوچه می زنم، بسیار زیباست، مخصوصا که تسلطش بر سر دریاچه و کوه های اطراف بیشتر جلوه اش داده است. البته که خیلی هم بزرگ نیست و سر و تهش را به راحتی می شود در چند ساعت قدم زد.

غروب آفتاب اما سحرانگیز است، از همان ها که خاص پاتاگونیاست، از همان هایی که آفتاب با ناز و صبوری تمام غروب می کند و می توانی سیراب، لحظه های غروب را بچشی، در این میان بازی ابرها، کوه ها و آب هم که فضا را رویایی تر کرده است…

 

 دوستان هلندی همسفر من به همراه کاغذ بازی هایمان، فکر کنم اولین بارشان بود تقلب می کردند، البته اولین بار من هم شاید!
دوستان هلندی همسفر من به همراه کاغذ بازی هایمان، فکر کنم اولین بارشان بود تقلب می کردند، البته اولین بار من هم شاید!

 

جلوه هایی از پاییز بین راه که حالا اینجا با رنگ هایش اوج گرفته است، احتمالا جنوب تر که بروم باز هم زیباتر خواهد شد...
جلوه هایی از پاییز بین راه که حالا اینجا با رنگ هایش اوج گرفته است، احتمالا جنوب تر که بروم باز هم زیباتر خواهد شد…

 

شلوغ کرده اند در میدان اصلی شهر، از آن تجمعات حزبی ست، قهرمان ملی شان هم سوار بر خر مراد برنزی اش سالهاست ساحل شهر را می نگرد
شلوغ کرده اند در میدان اصلی شهر، از آن تجمعات حزبی ست، قهرمان ملی شان هم سوار بر خر مراد برنزی اش سالهاست ساحل شهر را می نگرد

 

نمایی از شهر فشرده و طبقاتی باریلوچه از کنار ساحل
نمایی از شهر فشرده و طبقاتی باریلوچه از کنار ساحل

 

کنار ساحل می یابمش، از آن خوش طرح هاست که قبلا نظیرش را ندیده ام، تنهاست و چشم به آن دوردست ها دارد، شاید که بیاید، شاید...
کنار ساحل می یابمش، از آن خوش طرح هاست که قبلا نظیرش را ندیده ام، تنهاست و چشم به آن دوردست ها دارد، شاید که بیاید، شاید…

 

آفتاب بیجان شده ای که اینگونه سرازیر می شود، می رود که روشنی بخش و گرمابخش مردمان آن سوی زمین باشد یعنی شماها
آفتاب بیجان شده ای که اینگونه سرازیر می شود، می رود که روشنی بخش و گرمابخش مردمان آن سوی زمین باشد یعنی شماها

 

بخش دوم سفرنامه آرژانتین، فیتزروی

راهنمای خرید بلیط هواپیما در آمریکای جنوبی

 

 

با دوستان خود به اشتراک بگذارید.
دسته بندی ها : سفرنامه ها
برچسب : آرژانتین, آکونکاگوا, باریلوچه, پاتاگونیا, پورمامارکا, توکومان, جهانگردی, راهنمای سفر به آرژانتین, سالتا, سفر, سفر به آمریکای جنوبی, سفرنامه, سفرنامه آرژانتین, هوماهواکا, ویزای آرژانتین
مدیر

پست‌های مشابه

سفرنامه اکوادور(بخش دوم) اتاوالو، وایاکیل سانتا النا، مونتانیتا

سفرنامه اکوادور(بخش دوم) اتاوالو، وایاکیل سانتا النا، مونتانیتا

28 فوریه 2018
سفرنامه اکوادور (بخش اول)، عبور از مرز، تولکان، کیتو

سفرنامه اکوادور (بخش اول)، عبور از مرز، تولکان، کیتو

17 فوریه 2018
سفرنامه برزیل و آمازون

سفرنامه برزیل و آمازون

05 فوریه 2018

4 thoughts on “سفرنامه آرژانتین بخش اول، پورمامارکا”

  1. حمیدرضا
    said on آگوست 16, 2017

    دست مریزاد جناب عبداللهی . اولین وبلاگ سفرنامه ای که می خوندم و ساعتها پاش می موندم وبلاگ شما بود . عادت ندارم کامنت بزارم . ولی باورتون می شه بعد از اینکه وبلاگ قبلیتون غیر فعال شد من باز هم هر از چندی بهش سر می زدم شاید دوباره زندگی توش جاری باشه . امروز دوباره سر زدم و نشانه های زندگی رو اینجا دیدم . خیلی خوشحال شدم و دوباره ساعتها پاش نشستم . دوست ندارم سفرنامه رو از تو گوشی بخونم . اینستاگرام رو اصلا نصب نکردم . اینجا رو ترجیح می دم . امیدوارم لحظه های ناب سفرتون رو با ما همچنان به اشتراک بزاری .

    پاسخ
    • حسین عبداللهی
      said on ژانویه 10, 2018

      ارادت حمیدرضای عزیز
      ممنون که همسفر وبلاگ بودین و حالا هم همسفر و مهمون کافه جهانگرد هستین.

      پاسخ
  2. بابک عریانی
    said on دسامبر 18, 2017

    سلام، دستتون درد نکنه. من عاشق سفرم و البته سفرنامه. خیلی ملموس می نویسید، انگار خواننده خودش آنجایت. تشکر میکنم.

    پاسخ
    • حسین عبداللهی
      said on ژانویه 10, 2018

      سلام و عرض ادب؛ سپاس از لطف تون

      پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

با درود و سلام دوستی بر جلد کتابی که به من هدیه داد چنین نگاشت: روزی سرانجام به "آنجا" می رسی، اما آن روز روزیست که آنجا دیگر "آنجا" که می خواستی به آن برسی نیست! و من همچنان در جستجوی آنجا و آنجاها در ناکجا آباد دنیا سرگردانم... دوستان عزیز، مطالب این وبسایت تماما حاصل تجربیات و سفرهای شخصی من به حدود ۶۰ کشور از هر ۶ قاره دنیاست، سفرهایی ارزان، عموما درازمدت و با کوله پشتی از شهری به شهر دیگر و از دیاری به دیار دیگر به قصد شناخت، سفرهایی به دل طبیعت ناب خدا، سفر به تاریخ و دروازه های تمدن باستان و سفر به آنسوی فرهنگ ها و سنت ها، دل به دل مردم دنیا دادن و زندگی را آموختن.. خوشحالم که مطالبم رو می خونین و خوشحالتر خواهم شد اگه برام نظر بذارین، راهنمایی یا حتی انتقاد کنین و پیشنهاد بدین...

شبکه های اجتماعی

روزنوشت های کافه جهانگرد را در کانال تلگرام همسفر شوید.

عکس های کافه جهانگرد را در صفحه اینستاگرام ببنید.

آخرین مطالب من

latestwid-img

سفرنامه ناصر خسرو به شمال کشور پرو

جولای 11, 2018
latestwid-img

سفرنامه پرو، ماچوپیچو

مارس 5, 2018
latestwid-img

سفرنامه پرو، شهر کوزکو، خطوط نازکا

مارس 5, 2018
latestwid-img

سفر به برزیل، آبشار ایگوآسا

مارس 4, 2018
latestwid-img

سفرهای گروهی سال ۹۷

مارس 4, 2018
latestwid-img

جاذبه های گردشگری برزیل، سائوپائولو، کوریتیبا

مارس 2, 2018

تورها

  • تور (سفر گروهی) اتیوپی (حبشه) دیماه ۹۹
  • تور بالی و قبایل پاپوآ، خرداد۹۷
  • تور برزیل بهمن ۹۸، آمازون، ایگواسو، ریودژانیرو و کارناوال آمریکای جنوبی
  • تور برزیل و پرو عید نوروز ۹۹
  • تور برزیل، آمازون و آبشارهای ایگواسو، عید نوروز ۹۸
  • تور ترکیبی کامل آمریکای جنوبی شامل برزیل، پرو و شیلی
  • تور جزیره برونئو و مالزی شرقی
  • تور روسیه، سیبری و دریاچه بایکال، مورمانسک و شفق قطبی بهمن ۹۸
  • تور سریلانکا پائیز ۹۷
  • تور شیلی، آتاکاما، سانتیاگو، پاتاگونیا اسفند ۹۸
  • تور کشمیر هند بهار ۹۷
  • تور نپال آبان ۹۸، کاتماندو چیتوان پخارا
  • تور و سفر گروهی پرو، ماچو پیچو، عید نوروز ۹۸
  • تور و سفر گروهی کم هزینه کنیا، تیرماه۱۴۰۰
  • سفر گروهی و تور کنیا بهمن ۹۹
  • سفر گروهی و تور ماداگاسکار مرداد ۹۸

دسته‌ها

  • Uncategorized
  • دانستنی های سفر
  • سفرنامه ها
  • نکته های آموزشی سفر

پیوندها

  • جهانگردی با شهاب چراغی
  • آرش نورآقایی
  • مجید عرفانیان
  • جهانگردی و جهان بینی
  • اطلاعات و تصاویری از ایران

جستجو

آمار بازدید سایت

  • 181
  • 158
  • 744,649
  • 1,912,217
  • تیر ۲۰, ۱۳۹۷

Follow @ Instagram

This error message is only visible to WordPress admins

Error: No feed found.

Please go to the Instagram Feed settings page to create a feed.

تمامی حقوق مادی و معنوی محفوظ می باشد. طراحی شده توسط گروه نرم افزاری بوف