سفرنامه برزیل و آمازون
سفرنامه برزیل و جنگل های آمازون
در تاریک روشن صبحگاهان نشسته ام گوشه ای از فرودگاه امام به انتظار، حس عجیبی ست لحظه های رفتن و گذر، تلفیقی ست از اضداد، ولی آنچه مسلم است شوق و ذوق رفتن است که همیشه پیروز این میدان بوده، پای رفتن که باشد زندگی معنای عمیق تری می گیرد… می روم که ببینم و نشان بدهم، برزیل زیبا را به همسفرانم، پرو و اعجاب و اعجازش را به گروهی دیگر از همسفران.
پرواز پشت پرواز، بر فراز آسیا و اروپا عبور می کنیم، اقیانوس اطلس و تمام عظمتش را ساعت ها زیر پایمان داریم تا بالاخره بعد از ۱۴ ساعت پرواز، هواپیما غروب هنگام در فرودگاه اصلی شهر باران شسته سائوپائولوی برزیل قرار و آرام گیرد، همان ابرشهر بزرگ و پیچیده آمریکای جنوبی که یکی از ده تای بزرگترین های دنیاست.
در تجربیات قبلی چیز زیادی از این شهر جز پیچیدگی هایش نفهمیدم، به هر حال دیدارش خالی از لطف نیست برای کسانی که اولین بار مسافر برزیل می شوند. دوستان خوب و میزبانان نازنینی داشته ام در این شهر در سفرهای قبلی، ولی حیف که زمانی برای سرزدن به آن ها و دیدار دوباره شان ندارم.
منتظر سومین و آخرین پرواز امروزم می مانم تا خودم را به ریودژانیرو برسانم که شهر محبوب من است…
شهر ریو دو فرودگاه دارد، یکی فرودگاه بین المللی و اصلی ریو که تقریبا بیرون شهر هست و دیگری فرودگاه “سانتوس دومنت” که موقعیتی فوق العاده دارد نزدیک مرکز شهر کنار ساحل با فاصله ای اندک از “کوه کله قندی” و همینطور “مجسمه مسیح”! پروازم به فرودگاه سانتوس دومنت است و تماشای شبانه ریودژانیرو از بالا حال خوشی دارد، سمت راست هواپیما که بنشینی و سرت را بچسبانی به پنجره بیشتر و بهتر می بینی قصه شب های پر نور ریو را. ساعت ده و نیم شب است که می رسم به ریوی پرهیاهو، هاستل خوبی می شناسم واقع در مرکز شهر محله کاتیج، فاصله فرودگاه تا آنجا را حدود ٢٠ دقیقه قدم می زنم تا یادم بیاید شور زندگی مردم این شهر را…
همه چیز سر جای خودش است جز گردانندگان هاستل که عوض شده اند، اما این ها نیز باحالند…

صبحانه هاستل اما قهوه خوش طعم و بوی برزیلی و پن کیک داغی ست که صبح گاهانم را می سازد. تنها یک روز در ریو زمان دارم برای سر و سامان دادن به تمامی کارهایی که قبلا کلی برای هماهنگی شان به صورت اینترنتی و مکاتبه از راه دور وقت گذاشته ام، هماهنگی اجزای سفر و محل اقامت مناسب برای گروهی نزدیک به ٣٠ نفر در شهر ریو و آنهم در ایام بسیار شلوغ و پرگردشگر کارناوال، اصلا کار آسانی نبوده و نیست. به اینها داستان پیچیده و درهم تنیده ویزاهای پرو برای گروه دوم همسفرانم را هم اضافه کنید، از صبح اول وقت تا ساعت ٣ عصر، سفارت را قرق می کنم تا پیگیری های گذشته را به کمک سه نفر از کارمندان سفارت نهایی کرده و به سامان برسانیم.
خوشحالم که حالا بعد از چندین سال کار کردن، نگاهشان را به ایرانی ها تا این اندازه مثبت می بینم. حتی یک ساعتی را هم با سرکنسول سفارت قهوه می خوریم و حرف می زنیم، او با شوق و ذوق تمام آنچه را در یک سال گذشته از تاریخ و فرهنگ و حتی شهرهای ایران خوانده است را برایم بازگو می کند، من هم تاییدش می کنم و چشمان او برق می زند از شعف رضایت، البته ناگفته نماند که برایش کتاب سوغات آورده ام همچنین موضوعات جدیدتری را می گشایم در برابر ذهن جستجوگرش که تا سرمشقی داده باشم و تا سالی دیگر سرگرم خواندن و آموختن شود!
عصرگاهان با اینکه خسته ام تنبلی نمی کنم و خودم را به نزدیکترین ساحل یعنی “فلامنگو” می رسانم و گوشه ای آرام می گیرم تا آفتاب پایین بیاید. تقریبا کسی بیکار نیست، در ماسه های نرم ساحل والیبال و فوتبال ساحلی بازی می کنند، در جاده باریک کنار ساحل دوچرخه ها روان هستند، در پیاده رو هم مرد و زن ، پیر و جوان در هوای لطیف غروب درحال دویدن و ورزش کردن هستند، حتی تماشایشان هم حالم را خوب می کند، جز استرالیا یادم نمی آید دیده باشم این حجم از تحرک و ورزش را در مکان های عمومی، تحسین شان می کنم.
کمی دورتر قایق های تفریحی آرام به سمت ساحل باز می گردند، با صخره زیبای کله قندی یکی از نمادهای ریو هم فاصله چندانی ندارم و رنگ باختنش را می بینم. شب می رسد و گاه استراحت است، مخصوصا که باید صبح زود پرواز کنم به سمت “مانائوس” و جنگل های آمازون…

صبح زود است و پروازی که مرا از ریو به مانائوس بزرگترین شهر حاشیه رودخانه آمازون می برد، پروازی که حدود ۴ ساعت طول خواهد کشید. خواهم نوشت راجع به پروازهای آمریکای جنوبی و عجایب قیمتی شان و اینکه چگونه می شود با اندکی جستجو مسیرهای طولانی را ارزان سفر کرد.
(راهنمای خرید بلیط ارزان هواپیما)
طبق معمول کنار پنجره و سری که به شیشه هواپیما چسبیده است و بیرون را تماشا می کند، مخصوصا یک ساعت آخرش را، با اینکه بارها بخش های مختلف آمازون را در کشورهای متفاوتی نظیر برزیل، پرو، کلمبیا، ونزوئلا و بولیوی دیده ام اما همچنان تماشای این جنگل های عجیب دنیا و شریان رودخانه ها و آبگیرهایش نفس را حبس سینه ام می کند.
تا چشم کار می کند فشردگی جنگل است و سبزی بی انتهای آن، انگار ابتدا و انتهایی ندارد این جنگل آمازون، بیشتر از هفت میلیون کیلومتر مربع، باز هم مرور می کنم، بیشتر از چهاربرابر مساحت ایران و بیش از نیمی از تمامی جنگل های بارانی جهان حالا زیر پای من است…
به مانائوس که نزدیکتر می شوم رودخانه های “آمازون” و “نگرو” و همه شکوه و عظمتشان می آیند پیش نگاه، زمان متوقف می شود و دوباره مرور می کنم، آمازون با طولی بیش از شش هزار کیلومتر و دبی آبی برابر با ٢١٠ هزار مترمکعب آب در ثانیه، حیرت آور است، هفت رودخانه پر آب بعدی دنیا را که جمع بزنی باز هم حجم آبشان به اندازه آمازون نخواهد بود…


شهر “مانائوس” اما چهره زیبایی ندارد، حداقل در وهله اول اینگونه به نظر می آید، شهری با سه میلیون جمعیت و به شدت صنعتی، شده است محل تاخت و تاز و رقابت کمپانی های بزرگ خودروسازی و موتور سیکلت سازی دنیا نظیر هوندا، با این حال سر سبز است و پر باران.
خیلی زود کارهای نهایی مربوط به همسفرانم را سامان می دهم تا شاید برایشان تجربه ای نو و زیبا از این گوشه پرقصه دنیا بسازم…
شهر “مانائوس” اما چهره زیبایی ندارد، حداقل در وهله اول اینگونه به نظر می آید، شهری با سه میلیون جمعیت و به شدت صنعتی، شده است محل تاخت و تاز و رقابت کمپانی های بزرگ خودروسازی و موتور سیکلت سازی دنیا نظیر هوندا، با این حال سر سبز است و پر باران.

جایی نزدیک مرکز شهر مانائوس و حاشیه رودخانه “نگرو” بساط غذاهای خیابانی به راه است، مخصوصا بوی ماهی های کبابی و سرخ شده رودخانه ای که می پیچد توی سرم و فرمان ماندن صادر می شود.
هم غذا و هم کلام خانواده ای انگلیسی می شوم، پدر و مادر و سه تا فرزندشان که رنج سنی دوازده تا بیست ساله دارند، خاطرات سفرشان و اتفاقاتش شنیدنی و باحال است.
روزهای پایانی سفری ۴٢ روزه شان را می گذرانند. مادر بچه ها بلند می خندد و می گوید که بچه هایش عاشق جغرافی اند و او خواسته است جغرافیای آمریکای جنوبی را به صورت عملی تر و مفهومی تر به بچه هایشان بیاموزند و همین می شود ایده سفر همراه شدن با مسیر آمازون.
قله ای به ارتفاع نزدیک شش هزار متر در “اریکاپا” پرو نزدیکی های دریاچه تیتیکاکا را با تجهیزات صعود می کنند و این یکی از کوه هایی ست که آن را دورترین سرچشمه آمازون می دانند. همراه می شوند با برف های آب شده ای که مسافر آمازون هستند و قرار است با طی مسافتی بیشتر از شش و نیم هزار کیلومتر، به خاستگاه اصلی شان یعنی اقیانوس ها بپیوندند!
سرشاخه های اولیه و سپس مسیرهای اصلی تر را مسافر قایق های محلی می شوند تا تمام مسیر حرکت آمازون از پرو، کلمبیا و برزیل را به صورت رودخانه ای پیموده باشند.
بچه ها کمی دورتر از سر و کول هم بالا می روند و از زیر دست هم ماهی های کبابی را می قاپند، آنها نه تنها جغرافیا را می آموزند که حتی تمام اجزایش را با تمام وجودشان مزه کرده و چشیده اند، آنها متفاوتند و احتمالا خوشبخت!
سفر به جنگل های آمازون
به همراه همسفرانم راهی رودخانه نگرو، آمازون و سپس جنگل های انبوه آن می شویم تا چند روزی را تجربه کنیم حال و هوای این جادوی طبیعت را.
محل اقامتمان جزیره ایست در عمق یکی از سرشاخه های زیبای آمازون، با قایق محل تلاقی رودخانه نگرو و آمازون را عبور می کنیم و سپس با طی حدود ۴٠ کیلومتر در عمق جنگل، مجددا با قایق بیشتر از یک ساعتی را مسیر رودخانه ای می پیماییم تا به محل اقامتمان برسیم.
جزیره ای کوچک با کلبه هایی دوست داشتنی بر فراز رودخانه که قرار است با تمام سادگی دلنشینش، سه روز را میزبان لحظات ناب آمازونی مان باشد.


نیم روزی جنگل و درختان و گیاهان عجیبش را قدم می زنیم، همان جنگل هایی که می گویند تنوعی بیش از چهل هزار گونه کیاه و ١۶ هزار گونه درخت را در دل خود جا داده است!
همه چیز در هم تنیده است و چون حلقه های به هم پیوسته زنجیر با هم ارتباط دارند، یکی می آید و یکی می رود، حیات آن یکی در رفتن این یکی ست، حشرات ریز و درشت اما به عنوان کوچکترین اجزای این اکوسیستم بی نهایتند، دو و نیم میلیون گونه از آنها در آمازون زندگی می کنند، حالا شما حدس بزنید از هر گونه چه تعداد؟!
به دیدار خانواده های محلی می رویم که حالا از آن حالت کاملا بومی شان خارج شده اند، برق دارند و با برخی مظاهر تکنولوژی آشنایند، ولی همچنان محلی اند و به صورت پراکنده در گوشه گوشه جنگل زندگی می کنند.
کلبه هاشان پایه ها و ستون هایی از چوب دارد تا از کف زمین و جریان هر روزه آب و باران فاصله بگیرند، همه چیز ابتدایی و ساده است، حتی ننوهایی که در هنگام استراحتشان در آن جا خوش می کنند، گویی خیلی با روی زمین ماندن میانه خوبی ندارند، شاید هم این رفتارهایشان ریشه های تکاملی دارد!



سحرخیزت می کند آمازون و فضای دل انگیزش، صبح های باران شسته اش سراسر بوی لطافت می دهد و پاکی. سپیده دمان درست در زمان گرگ و میش هوا جنگل سراسر صدا می شود، سراسر سرود، نغمه خوش پرندگان به یکباره می پیچد در فضا و جملگی آغازی دیگر را فریاد می زنند. تماشایی ست تماشایشان، رنگ های بدیع و ظرافت خلقتشان، آواز خوش نوایشان و شور زندگی شان،. می گویند پرندگان آمازون نزدیک به هزار و سیصد گونه دارند، یعنی حدود سه برابر تنوع پرندگان ایران!




به تماشای دلفین ها می رویم، در قسمت های عمیق رودخانه بیشتر به چشم می آیند، موجودات به شدت دوست داشتنی، کنجکاو و باهوش که تمامی آمازون و سرشاخه هایش را به تسخیر خود درآورده اند، دلفین های صورتی و خاکستری که هر لحظه در گوشه ای از آب سر بر می آورند و سرکی می کشند دنیای روی آب را. دلفین های رودخانه نگرو اما با آدم ها بیشتر اخت شده اند و دلیل اصلی اش منابع ماهی کمتر این رودخانه است به علت اسیدی تر بودن آبش، کافی ست تکه ای ماهی سر دست گیری و بنشینی به انتظار سر بر آوردنشان…
پیراناها و ماهی های گوشت خوار با آن دندان های برنده و تیزشان را هم می توان به هوا و وسوسه تکه ای گوشت از آب بیرون کشید. همان ها که تنها یکی از دو هزارگونه از ماهی های متنوع آمازون هستند!
می گذریم از آمازون و بازمی گردیم از جزیره محل اقامتمان به سمت و سوی مانائوس تا از آنجا راهی شهر “ریودوژانیرو” شویم که طبیعتا محبوب دوست داشتنی من است، یکی از خوب ترین های آمریکای جنوبی!

سفر به ریودژانیرو
می رسیم به ریو و عازم محل اقامتمان می شویم که جایی کنار ساحل اقیانوس اطلس نزدیکی های مرکز شهر است. و اما حالا بعد از چندن بار سفر به این شهر چگونه می شود “ریودوژانیرو” را معرفی کرد؟
شهرهای زیبای زیادی را در گوشه و کنار دنیا دیده ام، معدود و محدود بوده اند آنها که دل برده اند و شیفته شان شده ام مانند “سیدنی” یا “پراگ”، اما گویی “ریو” از جنس دیگریست، نمی شود برایش همتا آورد یا مقایسه اش کرد، با این که قضاوت سختی ست ولی از نظر من ریو بهترین و جذاب ترین است، البته نه برای زندگی که برای دیدار!
ریو خود تلفیقی ست بی نظیر از تمامی عناصر طبیعی و فرهنگی که به زیبایی در کنار هم جفت و جور شده اند. پر است از هارمونی و در عین حال تناقضی که در سراسر وجودش موج می زند، لبریز است از شور و حرارت زندگی آنهم به سبک آمریکای لاتین!
معجونی ست از تلخ و شیرین زندگی، حتی ترکیب فقر و غنایش هم تماشایی ست آنجا که پایین دست ساحل، گران ترین ها و لوکس ترین ها را می بینی و وقتی راست دماغت را بگیری و از دامنه تپه ها و کوه ها بالا بروی “فاولاها” و حلبی آبادهایی را خواهی دید که خود مظهری از فقر عمیق و ناامنی اصیل آمریکای جنوبی هستند، سینه به سینه هم زاغه ها بالا آمده اند و حالا دولت برای دسترسی میلیون ها ساکنش، برایشان تلکابین گذاشته است!
اقیانوس و ساحل هایش بی نظیرند، می توانی کیلومترها ماسه های ساحلی را پشت سر بگذاری و از “کوپوکابانا” و “ایپاناما” لذت ببری، بالاتر که بروی تا خود ساحل “سن کنحادو” جدال آب است و صخره ها و موجهایی سهمگینی که نهیب هراس انگیزشان در دل صخره ها می میرد و خاموش می شود.
پیشروی های محسور کننده آب اقیانوس در شهر نیز تماشایی ست، خواه در حال پرواز با پاراگلایدر باشی و خواه بر بلندای صخره ای بلند لختی آرام گرفته باشی به تماشا، انگار خدا انگشتانش را گذاشته باشد در آب اطلس و به آرامی و بی نظمی لغزانده باشد بر زمین همیشه سرسبز ریو، نگاه خیره می ماند به تماشای صخره های بلند و کوه های پشت در پشت هم تا هرآنجا که چشم را یارای دیدن است، تا انتهای افق.
جنگل های بارانی هم که تا همه جای شهر پیش آمده اند، اصلا ریو بزرگترین پارک ملی شهری دنیا را در دل خود دارد، منطقه حفاظت شده “تیجوکا” که مجسمه مسیح را هم بر فراز کوه “کرکووادو” چون نگینی در بر گرفته است.
آبهای محصور شده در خشکی و دریاچه های شهری نیز بی همتایند در این شهر، تنوع کم نظیر از پرنده های استوایی که در گوشه کنار شهر به پرواز درمی آیند و انگار در زیستگاه طبیعی شان زندگی می کنند.
مرکز شهر شلوغ و آشفته اش، محله های “لاپا” و “سانتاترزا” با آن ساختمان های قدیمی کوتاه و بلندش که پر است از گرافیتی های رنگارنگ و کافه های کوچک و بزرگش با طعم تند قهوه برزیلی.
وقتی به همه اینها فرهنگ عجیب و کاملا متفاوت آمریکای جنوبی را هم اضافه کنی معجون عجیب مزه ای ساخته خواهد شد به نام ریودژانیرو، همان که می توانی شیفته تمامی اجزایش شوی.

سه روز تمام را ریو گردی می کنیم، عصرگاهان به سواحل زیبای کوپوکابانا و ایپانما می رویم که پشت در پشت هم حایلی هستند مابین ریو و اقیانوس اطلس جنوبی.
بازی آب و موج است و سرسختی ساحل و چه حس خوبی است سوار شدن بر این امواج، مخصوصا در غروب هنگامان که آسمان طلایی می شود و زمین نورباران. مدرسه های موج سواری هم فعالند، تخته موجی و اینکه چکونه روی آن تعادلت را حفظ کنی. این سواحل و تمام هیجانشان پیوسته برجایند و این ماییم که می آییم، قدری می چشیم و می رویم.
دیگر زمانی می رویم به “سن کنحادو”، اینجا ساحل محبوب من در برزیل است، ساحلی بی قرار و ناآرام با امواج بلند چندمتری اش، چالشی دلنشین است بازی با سرسختی امواج، آن سوی ساحل اما بساط پرواز به راه است، پرواز با پاراگلایدر، برخی همسفران دوست دارند لذت پرواز را بچشند و چه شیرین لذتی ست شناور ماندن بر بال باد آنهم بر فراز بهشت ریو، شاید برای آنها که اولین بار تجربه اش می کنند شیرین ترین لذت زندگی شان باشد!
اینکه چون پرندگان در آسمان اوج بگیری و دامنه دیدت وسیع تر شود و زمین و دریای زیر پایت را کوچک و گوچکتر ببینی!
یادم می آید سال قبل در گوشه ای از جزیره پالاوان فیلیپین کنار ساحل قدم می زدم، دکه ای کوچک کنار ساحل بود و کاراش بازاریابی برای برنامه غواصی بود، روی تخته سیاه کنار دکه جمله ای زیبا نوشته بود:
When was the last time you did something for the first time?! So try scuba diving now!
“آخرین باری که کاری را برای اولین بار انجام داده اید کی بوده است؟!”
گاه لازم است بایستیم، پشت سر و روبرویمان را نگاه کنیم تا به عمق روزمرگی که دچارش شده ایم بیشتر پی ببریم و برای نجات خودمان چاره ای بیندیشیم و گاهی حتی اندکی تغییر می تواند به زندگی مان طرارتی نو ببخشد…
مسیح اما حدود صد سال است آن بالادست ها بالای کوه کرکووادو دستانش را گشاده است و ریو و مردمان و مسافرانش را حاضر و ناظر است، شاید هم شهر را در آغوش مهربانی خود کشیده است.
جاده ای جنگلی را که بپیمایی و اوج بگیری و البته کمی هم پیاده روی کنی می رسی به پابوسش، عظمت و شکوهش گیراست، باید سرت را حسابی بالا بگیری تا صورتش را ببینی، گویا بشر را سربلند می خواهد.
چند ده متری جلویش فضایی دارد تا بیایی جلو و بهتر ببینی اش، همینطور می توانی سر بچرخانی و ریو و دیدنی هایش را از آن بالادست جملگی دوره و مرور کنی …

اما در آن سوی شهر درست مقابل مسیح جایی نزدیک ساحل فلامنگو دو صخره عظیم پشت در پشت وجود دارند که البته دومی بلندتر و مخروطی تر است، درست مانند کله قندهای یزدی و به همین دلیل، صخره کله قندی اش می نامند، خوش تراش است و زیبا، انگار از آسمان فرود آمده است و نشسته کنار ساحل تا فسونگری های ریو را کامل تر کند،
از آن پایین دست می شود با تلکابین بالا آمد، روی سطح افقی صخره اول قدم زد و باز هم با تلکابین بالاتر رفت تا پابر سر کله قند گذاشت، آنجاست که شیرینی اش می نشیند به کام نگاه، دیگربار مبهوت ریو خواهی شد، دوباره ایمان می آوری بی همتایی اش را و دوباره تحسینش خواهی کرد، شاید بیشتر آفریدگار این همه زیبایی را، هر آن نقشی که پیش آید در او نقاش می بینم…
می رویم به سمت و سوی یکی از “فاولا”های شهر ریو که همان زاغه نشین ها یا حلبی آبادهای شهر است به نام سانتا مارتا.
به دلیل فقر بی انتهای بسیاری از مردم آمریکای جنوبی و طبیعتا برزیل بخشی از مردمان این سرزمین مخصوصا در شهرهای بزرگ به صورت مستقل شروع به ساخت خانه های بی قواره و بی نظم در حاشیه و دامنه کوه ها و تپه های مجاور شهر کرده اند و بنابراین محله های فقیرنشین و ممنوعه ای شکل گرفته است که عملا کنترلش از دست دولت و پلیس خارج شده است.
فاولاها قوانین خاص خودشان را دارند و مامنی هستند برا خلافکارهای شهر و قاچاقچیان مواد مخدر و پلیس نیز به ندرت مگر در مواقع خاص وارد این مناطق می شود.
حتی برای کنترل امنیت بازی های جام جهانی پلیس مذاکرات گسترده ای با سران این خلافکارها انجام داد و بعضا باج هایی نیز به آنها داد!
فقط در بافت شهری ریو و نه در حومه اش حدود یک و نیم میلیون نفر در این زاغه ها زندگی می کنند، آن هم در ابتدایی ترین وضع موجود!
کوچها و گذرهای درهم و بسته و شیب دار باعث شده است که رفت و آمد مردم مختل گردد و شهرداری ریو برای رفع این مشکل برای آمد و شد مردم این مناطق، تلکابین یا واگن های کابلی گذاشته است و معمولا هم هزینه ای برای این خدمات نمی گیرد.
طبیعتا ورود به این محله ها اصلا توصیه نمی شود مگر در بعضی قسمت ها تحت شرایط کنترل شده و هماهنگ شده، به هرحال سفر ریو بدون دیدن این فاولاها سفری کامل نخواهد بود.
با همراهی دوتا از محلی های سانتامارتا فقط بخش های ابتدایی این فاولا را قدم می زنیم تا روی دیگر زندگی در ریو و فقر مفرط بخشی از ساکنانش را هم دیده باشیم…




جایی در مرکز شهر ریو درست چسبیده به محله لاپا کوچه های شیب داری وجود دارند که به زیبایی و ظرافت توسط یک هنرمند شیلیایی کاشیکاری شده است آن هم با زمینه قرمز رنگ، بسیار جذاب است تماشای این کوچه ها و پله ها معروف به “پله های سلرون”.
تقریبا از همه دنیا کاشی یا طرحی می توانی پیدا کنی، حتی جملاتی به فارسی، خلاصه اینکه می شود حوصله کرد و ساعت ها سرگرم شان شد و یک بار دیگر دنیا را از زاویه طرح های کاشی هایشان مرور کرد.
چندین سال قبل وقتی برای اولین بار ریو را می دیدم درست در ابتدای کوچه و روبروی پله ها، مراسم چهلم این هنرمند خوش ذوق در حال برگزاری بود!


ریو شهر پیچیده ایست، چه از نظر ساختاری و چه از نظر فرهنگی، شاید این شلوغی ذهنی را بشود از در و دیوارهایش حدس زد، آنجا که میدانی شده است برای هنرنمایی و هنرمندی شان.
دیوارها پر هستند از نوشته های در هم تنیده و گرافیتی های گاها خلاقانه، اصلا دانشجوهای هنرشان رسما از شهرداری مجوز می گیرند برای نقاشی کردن در و دیوار شهر.
شاید شلوغ و بی نظم و زشت برداشت شوند، ولی مت عاشق این گرافیتی ها و قصه های پشتشان هستم…


و اما کارناوال در کشورهای آمریکای جنوبی نیز خود ریشه و قصه اعتراضی جالبی دارد. عموما این کارناوال در ماه فوریه در همه کشورهای آمریکای لاتین برگزار می شود و البته که در بعضی شهرها به صورت خاص تر و باشکوه تر، مثلا شهرهای ریو و سالوادر در برزیل، شهر الکایائو در ونزوئلا یا بارانکیا در کلمبیا که در سفرهای سالهای قبل آنها را دیده ام.
ولی بدون شک کارناوال استادیوم سنبودروم بزرگترین و باشکوهترین کارنوال شادی دنیاست، همانجا که جمعیتی بالغ بر ٧٠ هزار نفر از روی سکوهای سنبودروم نظاره گر هنرنمایی دسته ها و گروه های متفاوتی هستند که هر یک به طرحی و نقشی درآمده اند و با حرکات نمایشی متفاوتی سعی در جلب نظر و رضایت تماشاگران و همچنین داوران کارناوال دارند.
اما در طی چهار روز تعطیلی ریو برای کارناوال، بیرون از سنبودروم و در خیابان های ریو هم غوغایی برپاست، تقریبا کسی در خانه نمی ماند و سراسر شهر و ساحل هایش پر می شود از شادی و شعف مردمانی که رقص و شادی و شادمانی را در خون دارند…
کارناوال ریو هم درست مانند فقر و غنای مردمانش پر است از تناقض زیبا و زشت.


با همسفرانم باز می گردم به فرودگاه سائوپائولو و بدرقه شان می کنم، عمر سفر دو هفته ای برزیل مان هم کوتاه بود و به سر رسید، آنچه برای جملگی مان ماند خاطرات شیرین سفر بود و درک عمیق تری که نسبت به این گوشه از دنیا مخصوصا آمازون پیدا کردیم، خاطراتی که هرگز از یادمان نخواهد رفت و دوستی هایی که تا همیشه جاودانه شد.
هر کدامشان دنیایی بودند از مهربانی و معرفت و شاید برای من در کنار تکرار دلنشین چندباره این سفر، شناخت و هم قدمی و هم صحبتی با آنها شیرین ترین لحظه های سفر بود…
آنها می روند و گروهی دیگر می آیند تا همسفرمان در کشور “پرو” باشند، اما این رفتن ها و آمدن ها ذات زندگی ست و از آن گریزی نیست و این منطق و ایده ایست که سال های کوله به دوشی و سفر به من آموخته است، جملگی فانی اند و تنها اوست که می ماند.
جاذبه های گردشگری برزیل
تور برزیل
کانال کافه جهانگرد
سلام
زیبا سفرنامه ای بود سفرنامه برزیل و البته آمازون
سحرآمیز نقش زدین کلماتو برای توصیف زیبایی هاش
فک نکنم حتی یه برزیلی انقد دلنشین بتونه از ریو یه افسانه بسازه
بنظرم سرکنسول سفارت اگه سفرنامتونو بخونه تقدیری درخور و شایان ازتون بعمل میاره
که اگر انجام داده باشه یقینا کار بجا و بسزایی بوده
و اگر انجام نداده باشه قطعا کوتاهیش غیر قابل بخششه?«من که نمی بخشمش»
راستی اون قسمت که با « شهر مانائوس چهره زیبایی ندارد…»شروع میشه دوبار تکرار شده دوست داشتین درستش کنین…
ایامتون بکام
سلام
تشکر از حسن نظر و نگاه زیبابین تون، کاش سرکنسول سفارت هم فرصت کنه و بخونه سفرنامه رو، شاید تقدیر کرد.
ضمنا ممنون از ایرادی ه توی متن متذکر شدین
ایا سیم کارت دارای اینترنت فعال در سراسر برزیل میتوانیم تهیه کنیم؟
بله، شاید بهترینش کلارو باشه، البته باید شماره ملی یه نفر برزیلی رو داشته باشین که به اسم اون رجیتر بشه، مغزه های کوچیک این کار رو گاهی خودشون براتون انجام میدن