سفرنامه شیلی بخش اول، پاتاگونیا
حالا مهمان جدیدی دارم و چه عزیز مهمانی ست، ویزای شیلی را می گویم که شده همسایه دیوار به دیوار ویزای آرژانتین که قبلا جا خوش کرده بود در دل پاسپورتم.
شیلی، ویزای یک ماهه توریستی داد، و سفرم تا اوایل اردیبهشت ادامه پیدا می کند…
سفر قبلی ام به پایان رسیده است، البته سفر پرو، همسفرانم در راه بازگشت به ایران هستند، چهار نفرشان هم مسافر مکزیک شده اند. من اما مانده ام، از اینجای سفر خودم هستم و خودم، مثل پیش ترها، اصلا سفر تنهایی و رهایی اش چیز دیگری ست…
منتظر پرواز هستم، کوزکو به لیما، لیما به سانتیاگو، و در نهایت سانتیاگو به “پونتا آرناز” در جنوب شیلی، همان که درست در قلب پاتاگونیا خانه دارد.
سالها بود رویایش را در سر می پرورداندم و حالا آرام آرام دارد زمانش می رسد، می روم تا این گوشه دنیا را هم ببینم…
چند ساعتی را در فرودگاه سانتیاگو توقف دارم و بعد هم ادامه پرواز، پرواز به جنوبی ترین قسمت آمریکای جنوبی، همان که “پاتاگونیا” نام دارد و قطعا یکی از خاص ترین مناطق طبیعی دنیاست در همسایگی قطب جنوب!
رگه های روشنایی در آسمان هویدا و چشمان من هم بیدار و بینا می شوند، باز هم پیشانی ام می چسبد به شیشه هواپیما و چند ساعت پرواز را پیوسته و مداوم تماشا می کند، تماشای دنیای زیر پا از آسمان هم لذتی دارد، مخصوصا که آن دنیا، کوه های سر به فلک کشیده و برف گرفته آند باشند، یا آتشفشان های پرگداز و خاموش، یا جزایر بی نهایتی که پراکنده شده اند بین اطلس و آرام، تماشا هم دارد اعجاز آفرینش این سرزمین…
بالاخره می رسم، می رسم به یکی از جنوبی ترین شهر های زمین، شهر “پونتا آرناز”، کوله ام را می گیرم و از فرودگاه خارج می شوم، سقف آسمان کوتاه است، رنگش هم زیادی آبی، آفتاب کم رمق و باد سرد پاتاگونیا که می نشیند روی گونه ام باور می کنم که به مقصود رسیده ام.
لباس های گرمتر از کوله بیرون می آیند و حالا سفر به شکل دیگرگونه اش برایم شروع می شود. باید منتظر بمانم و ببینم این بار این گوشه زمین چه قصه هایی برایم تعریف خواهد کرد…
چند دقیقه بیشتر طول نمی کشد که همسفر پسر جوانی می شوم که خود راهی پونتا آرناز است. باهم حرف می زنیم و می گوید بیشتر دیدنی ها به جز پنگوئن ها سمت شمال یعنی “پورتوناتالز” و پارک ملی ظاهرا معروف “تورس دل پاینه” هستند!
نقشه را مرور می کنم، تنها یک مسیر حدوداچهارصد کیلومتری به سمت شمال وجود دارد و انتهایش بسته است و به ناکجا ختم می شود! هوا آفتابی ست و شفاف، از هوای فرداها بی اطلاعم، همان میدان ورودی شهر خداحافظی می کنیم و می آیم کنار جاده شمالی و مقصد و مسیرم می شود پورتو ناتالز.
باز هم چند دقیقه انتظار که این بار همسفر پیرمرد بامزه ای می شوم که بخشی از مسیر را خواهد رفت، بامزه است و خوش خنده و بیشتر توضیحاتش را با نمایش و صدا تمام می کند، کلی می خندم وقتی پنگوئن ها و حرکاتشان را تشریح می کند.
و اما حدود ١۵٠ کیلومتر آخر مسیر تا پورتوناتالز را همسفر خانواده ای می شوم که مسافر آنجایند، وقتی شور و علاقه ام را به طبیعت می فهمند چندین بار می ایستند تا عکاسی کنم. مسیر، زیبایی اش بی نهایت است، سعی می کنم مقایسه اش کنم، دشت های باز و بی درخت ابتدای مسیر و آسمان آبی و شفاف و خنکی هوایش مرا می برد به سرزمین عجیب ایسلند، کوه های تمیز و صخره ای برف گرفته اش و تنوع عجیب پرندگانش مرا به کوه های راکی و پارک های ملی اش در آمریکای شمالی می برد، همینطور بی شباهت نیست به جزیره تاسمانی استرالیا، حصارهای کنار جاده و گوسفندهای پشمالویش هم شبیه استرالیاست، از مقایسه دست می کشم و تصمیم می گیرم خودش را باور کنم به شخصیت و استقلالش احترام بگذارم، پس با خود مرور می کنم اینجا بیشتر از هر جایی شبیه سرزمین پاتاگونیاست!
و اما سوال اینکه “پاتاگونیا” دقیقا کجاست؟!
مثل تمام مناطق فراسرزمینی آمریکای جنوبی نظیر آمازون که در ٩ کشور توسعه یافته و یا پانتانال که مرزهای ۵ کشور را درنوردیده است پاتاگونیا نیز یکی از خاص ترین اقلیم ها و اکوسیستم های جهان است که نیمه جنوبی کشورهای شیلی و آرژانتین را شامل می شود.
سرزمینی که از جنوب تحت تاثیر قطب جنوب است، شرقش توسط اقیانوس آرام یا کبیر احاطه شده و غربش را اقیانوس اطلس فرا گرفته است، از شمال هم سرزمین اصلی آمریکای جنوبی، رشته کوه های آند و آتشفشان هایش هم به پاتاگونیا سرکی کشیده اند. وقتی همه این ها و تاثیراتشان بر این سرزمین را کنار هم بگذاریم باید هم انتظار یکی از خاص ترین های دنیا را داشته باشیم، یکی از متفاوت ترین ها و زیباترین ها.
می رسم به شهر کوچک و آرام پورتو ناتالز، خیابان هایش را قدم می زنم و به چندتایی هاستل سر می زنم، یکی شان خیلی فضای خوب و دوست داشتنی دارد، بیشتر شبیه یک خانه بزرگ است، هر تخت هر شب ١۵ دلار که البته برای چادر زدن در حیاط هاستل و استفاده از امکاناتش نصف این مبلغ را باید پرداخت کرد. همانجا می مانم، هم هاستلی هایم عالی هستند، هر کدام از یک گوشه ای از دنیا آمده اند و اکثرا ماه هاست در سفرند، خیلی زود با همه شان دوست می شوم و قصه گفتن ها و شنیدن های سفر آغاز می شود…
پایین دست هاستل و به فاصله چند ده متر از آن ساحل است، ساحل شنی یکی از هزاران دریاچه پاتاگونیا، پر است از پرنده های دریایی، انواع اردک ها، قوها، مرغ های دریایی و کاکایی ها، آن طرف دریاچه هم کوه ها کلاه برفی بر سر گرفته اند و خودنمایی می کنند.
خستگی و خواب را یادم می رود و فقط قدم می زنم، تا خود غروب، آفتاب هم گویا عجله ای برای پایین آمدن ندارد، قرمز رنگ می شود آسمان در گاه غروبی که حدود ساعت ٩ عصر یا شب اتفاق می افتد، زمین و آب و دریا رنگ می گیرد و حالا من یکی از زیباترین غروب ها را تماشا کرده ام…
به فاصله حدوده ١۵٠ کیلومتری شمال پرتوناتالز، منطقه حفاظت شده ای وجود دارد به نام “تورس دل پاینه”، روی نقشه که نگاهش می کنم آخر دنیاست و انتهایش بسته، می گویند زیباترین پارک ملی شیلی و البته یکی از بهترین های پاتاگونیاست و حالا من بدون هیچ برنامه قبلی و حتی اطلاعاتی، در همسایگی این زیبای نادیده ام! شب را با چند نفر از هم هاستلی هایم برنامه می ریزیم که به دیدارش برویم. صبح زود عازمش می شویم، مسیرش که بی نظیر است، دشت های باز و پر علف پاتاگونیا و گاه هم جنگلی از درختان کوتاه قد و خاص منطقه، نزدیک تر که می شویم اما از دور سر و کله کوه های برف گرفته اش هم پیدا می شود. هوای متغیر پاتاگونیا هم گویا یار است امروز و آفتاب و سرما در هم آمیخته اند به جدال و حاصلش البته چیزی جز طراوت و لطافت و البته شفافیت هوا نیست، تا باشد از این جدال ها.
قبل از رسیدن به منطقه حفاظت شده کنار دریاچه ای می ایستیم تا اولین صحنه زیبای “تورس دل پاینه” را بر لوح دل و جانمان ثبتش کنیم.
ورودی منطقه اما گران است و تدبیری برای کم کردنش نیست، ٢١ هزار پزو به عبارتی هر ۶۵٠ پزوی شیلی یک دلار، البته حسنش به این است که تا سه روز می شود از این بلیط برای دیدارش استفاده کرد. “تورس دل پاینه” اینکه عموما این پارک ملی زیبا دو مسیر کوهپیمایی دارد، یکی معروف به مسیر “W” که پیمایشی ۵ روزه است و دیگری مسیر “O” که کاملترین مسیر کوهپیمایی(ترکینگ) در این منطقه است و تقریبا تمام چشم اندازهای منطقه را می بیند که البته طی این مسیر یازده روز زمان می خواهد! ما اما سرخوشانه آمده ایم تا از دور تماشایش کنیم نه اینکه بخواهیم پا بر سرش نهیم و درنوردیم این زیبای سر به مُهر را. وارد می شویم و دورش می زنیم و او نیز دورمان می زند، لحظه به لحظه زیباتر می شود و چشم اندازها بدیع تر و ناب تر.
برای من اما دیدن “واناکو”ها در کنار چشم اندازهای رویایی تورس دل پاینه بیشتر از هر چیز دیگری خوشایند است، آن هم نه یکی و نه دوتا که یک گله از آنها که سر خوش و فارغ، زیبایی و طراوت اینجا را می چرند.
“واناکو” چهارمین و آخرین گونه از شترهای بی کوهان آمریکای جنوبی (شتر گوسفند) هستند که برای اولین بار، دیدارشان می کنم. این شترهای بی کوهان دو گونه اهلی شده دارند به نام های لاما (یاما) و آلپکو که قبلا تنوع زیادی از آنها را در کشورهی اکوادر، کلمبیا، بولیوی و پرو دیده بودم. دو گونه وحشی و آزاد هم دارند به نام های “بیکونیا” و “واناکو” که امروز برای اولین بار واناکوهای زیبا را در جنوب شیلی می بینم، اما به نظرم از همه زیباتر و ظریف تر بیکونیاها هستند که آن ها را نیز چند باری با خوش شانسی تمام در رشته کوه های آند بولیوی دیده ام.
هوا تاریک شده است که دل می کنیم و رد پاهایمان را جا می گذاریم آن گوشه زمین به یادگار و با خاطرات خیال انگیزش باز می گردیم به هاستل و کنار بخاری هیزم سوزی که حالا فضا را حسابی گرم کرده است، و مهربانی “خوان” و “گابریلا” مالکان دوست داشتنی هاستل مثال زدنی ست.
صبح سیرخواب و سرحال از خواب بیدار می شوم، هوای ابر گرفته هم گویا بی خیال می شود و به آفتاب مجال تابیدن می دهد. با دوچرخه “خوان” می روم گشت چند ساعته شهر کوچک پورتوناتالز و دریاچه ها و طبیعت اطرافش. شهر بیش از حد آرام و خلوت است و شر و شوری ندارد، ولی طبیعت همچنان پر غوغا و زیباست و می شود شور و نشاط زندگی را در آن دید…
بازمی گردم، کوله ام را می اندازم تا مجددا راهی جنوب شوم، از پورتو ناتالز و تمام کوه ها و دریاها و گل هایش خداحافظی میکنم و سه ساعت بعد خودم را وسط شهر پونتا آرناز می یابم، همان که نادیده گذاشته بودمش!
این بار هاستلی را از سایت “هاستل وورد” پیدا می کنم که کامنت ها و قیمت نسبتا خوبی دارد، حدودا ١٢ دلار برای هر شب اقامت اتاق با ٨ تخت اشتراکی، راهی می شوم، نزدیک است، درست در مرکز شهر. وارد که می شوم فضایش و آدم هایش به دلم می نشینند. فضای دوستانه با مزه ای دارد با آشپزخانه ای بزرگ، بساط چای و قهوه هم که به راه است.
از محلی ها و مسافران هاستل آمار پنگوئن ها را می گیرم که طبیعتا جزیره “مگدانلا” در حاشیه پورتوآرناز معروفترین سایت برای دیدن آن هاست، البته فقط یک گونه پنگوئن کوچک دارد به نام “پنگوئن ماژلانی” که یک گونه مهاجر است. می گویند الان در ماه مارچ جمعیت شان خیلی کم شده و مهاجرت کرده اند، در عین حالی که این جزیره خیلی هم توریستی و گران است، حدود ۶۵ دلار برای دو تا سه ساعت گشت! قیدش را می زنم، دیوید مالک هاستل می گوید در شبه جزیره دیگری از جنوب شیلی به نام “تیرا دل فواِگو” آن نزدیکی های مرز آرژانتین یک کولونی از پنگوئن های پادشاه (کینگ) زندگی می کنند، ولی مسیر دستیابی به آن ها دور و سخت است! چشمانم برق می زند و قلبم به تپش می افتد از خوشحالی، همیشه فکر می کردم و می شنیدم که پنگوئن های امپراطور و پادشاه را باید در میان برف های قطب جنوب یا جزایر فالکلند(بخشی از خاک انگلیس) جستجو کرد، از دیوید اطلاعات دقیق تری می گیرم و با بچه های هاستل برنامه ریزی می کنیم که یک ون کرایه کنیم و فردا را به آنجا برویم…
ساعت ٧ صبح است و هوا هنوز تاریک، وعده های غذایی مان و لوازمان را برمی داریم و راهی می شویم، یازده نفر شده ایم و یک ون که قرار است تا شب همراهمان باشد. راهی اسکله شمالی شهر پورتو آرناز می شویم و برای عبور از خلیج، باید از فری های بزرگ مسافربر و یدک کشی که به صورت زمان بندی شده این کار را انجام می دهند استفاده کنیم، انتظار سر می آید و سفر تقریبا یک ساعته دریایی مان آغاز می گردد.
هوا به شدت سرد است و آفتاب تازه بالا آمده است، اما گویا زورش به سرما نمی رسد! بخش عمده ای از مسیر چند ساعته مان خاکی ست، ولی از آن خاکی ها که بکر و اصیل مانده است، دشت های باز و سبز و زرد و گاه دریاچه ها و آبگیرهای زیبا، از “پرتو نواوو” و “انایسین” می گذریم و نهایتا می رسیم به بهشت موعودمان، جایی کنار آب های سرد خلیج. از دور می شود صدایشان را شنید، “پنگوئن های پادشاه”، غرق در هیجانیم جملگی.حالا چند ده متری شان ایستاده ام، هنوز باورم نمی شود که صدایشان می پیچد در گوشم، انگار نقاشی شده اند این پرندگان زمینی!
اتاقکی آن نزدیکی هاست برای انجام کارهای تحقیقاتی و البته محافظت از این موجودات بی نظیر، توضیح می دهد کمتر از ده سال قبل یک دسته از این پنگوئن ها از نقطه ای نامعلوم که همچنان هم برایشان مبهم است به اینجا کوچ کرده اند و حالا کلونی و جمعیتشان رو به افزایش است. همچنین از ما خواسته می شود با توجه به اینکه آن ها آشیانه و جوجه دارند خیلی نزدیکشان نشویم. قد بالغ هایشان در حالت ایستاده به یک متر هم می رسند، از زیباترین ها و خوشرنگ ترین ها هستند این پنگوئن های پادشاه، در هم می تابند آنگاه که با هم مهربانند و بر هم می تازند آنگاه که خشمشان می گیرد. مبهوت زیبایی شان می شوم والبته خالق زیبایی آفرینشان.
باز هم سعدی: آفرینش همه تنبیه خداوند دل است، دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار، این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود، هرکه فکرت نکند نقش بود بر دیوار!
باز می گردیم، یعنی بازمان می گردانند از آن بهشت زیبایی که سال ها پشت دروازه رویاها مانده بود، از مسیری دیگر بازمی گردیم این بار، دشت ها باز و فراخ، سبز مایل به زرد، کیلومترها اثری از هیچ درختی نیست و البته این طبیعی ست، چون به اطلس نزدیکیم. در واقع آن سوی پاتاگونیا که به اقیانوس آرام نزدیک است تحت تاثیر بادها و بارش آرام، سرسبزتر و پردرخت تر است و این سوی دیگر یعنی سمت آرژانتین که تحت تاثیر اطلس است کم درخت تر، بازتر و زردتر است. حالا ساعت ١١ شب است که باز آرام می گیرم روی تخت هاستل، حتما از دیشب تا امشب کلی بزرگ تر و دنیادیده تر شده ام…
صبح زود از خواب بیدار می شوم و قبل از رفتن به فرودگاه، چند ساعتی را که زمان دارم به گشت و گذار در فضای شهری و ساحل شهر پورتوآرناز می پردازم، ابتدا طلوع زیبای آفتاب روی سر آب دریا و بازی مرغکان دریایی را تماشا می کنم و بعد هم گشتی یک ساعته میزنم خیابان های خلوت شهر را، اصولا اینجا زندگی بین ساعت های ٩ تا ١٠ صبح تازه آغاز می شود!
از دوستان دیروزم خداحافظی می کنم و باز هم کنار جاده اصلی و انتظار خودروهای عبوری و نهایتا خودم را به فرودگاهی می رسانم که حدود ٢٠ کیلومتری با پورتوآرناز فاصله دارد، مقصد بعدی اما شهر “پرتومونت” است به فاصله حدود دو ساعت پرواز به سمت شمال.
سفرنامه شیلی ، بخش دوم
کانال تلگرام کافه جهانگرد
بسیار عالی
سپاس