logo
  • خانه
  • درباره من
  • تورهای خارجی
  • خانه
  • درباره من
  • تورهای خارجی

سفرنامه زیمبابوه

22 آگوست 2017 توسط مدیر ۴ دیدگاه ها

حالا دوستانم از تانزانیا بازگشته اند به ایران و من هم مانده ام فرودگاه تا بروم پی تجربه های جدید، دیدن نادیده ها و تجربه ناآزموده ها. بلیطی که چند روز پیش آنلاین خریده ام نشان می دهد که آخر شب مسافر شهر هراره پایتخت کشور زیمبابوه هستم…

توضیح اینکه پرواز “فست جت” متعلق به کشور تانزانیا به بعضی از مقاصد شرق آفریقا گاهی پروازهای نسبتا ارزان قیمتی را ارائه می کند که در مقایسه با پروازهای عمدتا گران آفریقایی قیمت های خوب و وسوسه کننده ای دارند، مجموع دو پرواز نایروبی به دارالسلام تانزانیا و همچنین دارالسلام به هراره را آنلاین ١۵۵ دلار خریده ام.

پرواز فست جت با همه پیچیدگی ترانزیتش در دارالسلام و بعد از یک توقف کوتاه در لوساکا پایتخت زامبیا، بالاخره نیمه های شب مرا رساند به “هراره”، فرودگاه کوچک و خلوت و چند مامور نیمه بیدار که در حالت خواب و بیداری مهر ورودشان نقشی دلنشین شد بر صفحه ای دیگر از پاسپورتم و اینگونه بود که سفر زیمبابوه رسما آغاز شد.

در گوشه دنج و خلوت اما سرد سالن فرودگاه خودم را سپردم به گرمای آرامش بخش کیسه خواب و کوله پشتی هم بالشی شد تا سربلند و آرام بخوابم!

از اینترنت که نتوانستم محل اقامت ارزان قیمتی پیدا کنم، با اطلاعاتی که از اطلاعات توریست فرودگاه و چند نفر دیگر گرفتم هاستل بسیار دوست داشتنی را در هراره پیدا کردم با قیمت هر شب ده دلار، فضایی بسیار دلنشین و دوست داشتنی، حیاط و محوطه ای بی نظیر و میزبانانی دوست داشتنی تر، آن هم در یکی از محله های بسیار زیبا و تمیز شهر.

 نمایی از برج مراقبت فرودگاه هراره
نمایی از برج مراقبت فرودگاه هراره

 

محوطه و حیاط هاستل محل اقامتم
محوطه و حیاط هاستل محل اقامتم

 

این هم خیابان منتهی به هاستل با درختان بلند و زیبایش
این هم خیابان منتهی به هاستل با درختان بلند و زیبایش

 

 به همراه چند مهمان دیگر هاستل بساط صبحانه و چایی را برپا کردیم و در زیر سایه روشن درختان زیبای محوطه هاستل همسفره دوستان جدیدم شدم
به همراه چند مهمان دیگر هاستل بساط صبحانه و چایی را برپا کردیم و در زیر سایه روشن درختان زیبای محوطه هاستل همسفره دوستان جدیدم شدم

 

عصرگاهان اما به گشت شهر هراره گذشت، بسیار زیبا بود و فراتر از انتظارم، از نظر من شاید زیباترین در میان شهرهایی که تا امروز از آفریقا دیده بودم، شاید شاهکاری باقیمانده از دوران استعمار انگلیس
عصرگاهان اما به گشت شهر هراره گذشت، بسیار زیبا بود و فراتر از انتظارم، از نظر من شاید زیباترین در میان شهرهایی که تا امروز از آفریقا دیده بودم، شاید شاهکاری باقیمانده از دوران استعمار انگلیس

 

خیابان های بسیار عریض و نسبتا تمیز با پارک های بزرگ و فضای سبز زیبا تصورم را از پایتخت کشور تورم زده زیمبابوه کاملا عوض کرد، شهری با جمعیت یک میلیون و نیم که به خوبی در مساحتی وسیع و سرسبز گسترده است.
خیابان های بسیار عریض و نسبتا تمیز با پارک های بزرگ و فضای سبز زیبا تصورم را از پایتخت کشور تورم زده زیمبابوه کاملا عوض کرد، شهری با جمعیت یک میلیون و نیم که به خوبی در مساحتی وسیع و سرسبز گسترده است.

 

ما بازی پول های زیمبابوه، کشوری که در سال ٢٠٠٨ بالاترین نرخ تورم جهان را داشته است، مثلا اسکناس میانی، ده میلیارد دلار! صرفا بهای چند تخم مرغ بوده است انگار، حالا هم که واحد پولشان دلار آمریکاست!
ما بازی پول های زیمبابوه، کشوری که در سال ٢٠٠٨ بالاترین نرخ تورم جهان را داشته است، مثلا اسکناس میانی، ده میلیارد دلار! صرفا بهای چند تخم مرغ بوده است انگار، حالا هم که واحد پولشان دلار آمریکاست!

 

امروز اما میزبانی پیدا می کنم از کوچ سرفینگ، “لینیت” و مادر دوست داشتنی اش “لوسی”، مهربان اند و خونگرم، با “کومبی” ها یا همان وَن ها که تنها وسیله ارزان قیمت حمل و نقل شهری هستند عازم خانه شان می شوم که در منطقه ای زیبا از حومه شهر با خانه های ویلایی بزرگ و زیبا واقع شده است، عاشق کومبی ها و تعاملات مسافرینش می شوم، زیرچشمی نگاهم می کنند و کنجکاو هستند که از من بیشتر بدانند و از آن مهمتر اینکه کشورشان را چقدر دوست دارم! تجربه ای که دقیقا در اوگاندا و سایر کشورهای آفریقایی هم مشابه ش را آزموده بودم…

طبیعتا من عاشق زیمبابوه و طبیعت جادویی آن و مردمان دوست داشتنی اش شده ام و این خوشحالشان می کند بدون اینکه بدانند ما ایرانی ها گاهی زیادی تعارفی می شویم!

 

 

 این هم کومبی های شهر هراره که با هزینه نیم دلاری حتی مسیرهای طولانی را می توان با آنها پیمود
این هم کومبی های شهر هراره که با هزینه نیم دلاری حتی مسیرهای طولانی را می توان با آنها پیمود

یک مهمانی تمام عیار برپا می شود با حضور دو مهمان خارجی دیگری که دارند، یاشار دوچرخه سوار است و از آذربایجان تا زیمبابوه را رکاب زده است و عازم بوتسواناست، بسیار هم باتجربه است و کلی داستان و سرگذشت مشترک داریم برای مرور خاطرات سفرهایمان به کشورهای مختلف و اما متیو هم از هلند آمده است برای ماجراجویی در آفریقا و دیدار دوستانش. همسایه ها هم اضافه می شوند به جمع صمیمی مان.

 

 لحظه های خوش در کنار غریبه های دیروز و دوستان امروز
لحظه های خوش در کنار غریبه های دیروز و دوستان امروز

به همراه یاشار بساط  آتش و توری و کباب را برپا کردیم، یه دورهمی بی نظیر زیر آسمان آبی و زیبا در کنار گرمای دلنشین آتش، مخصوصا که برای همه شان تجربه ای کاملا جدید بود.

عصر و غروب هم به گشت و گذار در طبیعت زیبای منطقه زندگی شان گذشت، مزرعه ذرت لوسی، جالب بود تقریبا همه خانواده ها در حوالی محل زندگی شان قطعه زمینی داشتند که در آن ذرت و گوجه و سیب زمینی کشت کرده و غذای اصلی سالانه خودشان رh تولید می کردند، مخصوصا بعد از تورم تاریخی ٢۴٠ هزار درصدی سال ٢٠٠٨ که اقتصاد زیمبابوه را نابود کرد!

۱۰

 

 

بازی زیبایی داشت آسمان و ابر و نور
بازی زیبایی داشت آسمان و ابر و نور

زیمبابوه

فردا صبح عازم دریاچه “کریبا” واقع در مرز زیمبابوه و زامبیا خواهم بود…

حدود ١٢٠ کیلومتر که از هراره دور می شوم به شهر کوچک “چین هویی” می رسم و تنها چند کیلومتری بعد از شهر غار معروفی با همین نام به فاصله کمی از جاده اصلی وجود دارد. بعد از وارد شدن به دهانه غار و پیمودن مسافتی در عمق زمین، مجددا به دهانه ای عمیق ولی سر باز می رسم، یک غار آبی اعجاب آور با رنگ آبی تیره، بی مانند است و زیبا، ادامه مسیر غار را گویا فقط می شود با غواصی پیمود، پیمایشی زیر آب که انگار تا کنون ١٩٢ متر از آن را رکورد کرده اند! و باز هم ایستاده ام کنار جاده به انتظار غریبه و همسفر بعدی که مرا با خود ببرد تا شهر و دریاچه کریبا

 

بعد از عبور از دهانه ابتدایی غار و نزدیک شدن به قسمت عمیق ولی سرباز غار چنین منظره ای را می بینم، نفس راه خروج از سینه را گم می کند...
بعد از عبور از دهانه ابتدایی غار و نزدیک شدن به قسمت عمیق ولی سرباز غار چنین منظره ای را می بینم، نفس راه خروج از سینه را گم می کند…

 

جالب اینکه آب شفاف است و پر از ماهی های خوش رنگ، از تماشای حوضچه های غار سیر نمی شوم و دل نمی کنم...
جالب اینکه آب شفاف است و پر از ماهی های خوش رنگ، از تماشای حوضچه های غار سیر نمی شوم و دل نمی کنم…

 

از دهانه تاریک دیگری از غار این چشم انداز را می بینم...
از دهانه تاریک دیگری از غار این چشم انداز را می بینم…

 

این هم آخرین تصویر از دهانه دوم غار چین هویی
این هم آخرین تصویر از دهانه دوم غار چین هویی

 

بچه ها اینجا به جای در و دیوار روی کاکتوس ها و درختان اسمشان را به یادگار نگاشته اند!
بچه ها اینجا به جای در و دیوار روی کاکتوس ها و درختان اسمشان را به یادگار نگاشته اند!

 

در و دیوارش هم که سراسر بوی گل می دهد و طبیعتش آوای بلبل
در و دیوارش هم که سراسر بوی گل می دهد و طبیعتش آوای بلبل

 

همسفر یکی از آواره ترین و البته بامزه ترین اتوبوس های آفریقایی می شوم، مسافرها خیره مانده اند و نگاهم می کنند و می خندند، کنجکاوند بدانند و کنجکاوم که بدانم، می پسندم فضاهای چند سویه اینچنینی را در سفر
همسفر یکی از آواره ترین و البته بامزه ترین اتوبوس های آفریقایی می شوم، مسافرها خیره مانده اند و نگاهم می کنند و می خندند، کنجکاوند بدانند و کنجکاوم که بدانم، می پسندم فضاهای چند سویه اینچنینی را در سفر

 

مسیر دویست و پنجاه کیلومتری تا دریاچه را پنج ساعت طی می کنیم، آن هم با فراغ بال، ده کوره ای نیست که توقف نکنیم، دوست و آشناهای راننده هم بسیارند در بین مسیر برا توقفی و خوش و بشی، خلاصه دورهم خوشیم...
مسیر دویست و پنجاه کیلومتری تا دریاچه را پنج ساعت طی می کنیم، آن هم با فراغ بال، ده کوره ای نیست که توقف نکنیم، دوست و آشناهای راننده هم بسیارند در بین مسیر برا توقفی و خوش و بشی، خلاصه دورهم خوشیم…

 

انتهای مسیر را از منطقه حفاظت شده "چارارا" عبور می کنیم تا به کریبا برسیم، یک جور سافاری با اتوبوس، میمون ها وسط جاده رژه می روند، درختان بائوباب هم از دور و نزدیک دلبری می کنند تا بیشتر به وجدم آورند
انتهای مسیر را از منطقه حفاظت شده “چارارا” عبور می کنیم تا به کریبا برسیم، یک جور سافاری با اتوبوس، میمون ها وسط جاده رژه می روند، درختان بائوباب هم از دور و نزدیک دلبری می کنند تا بیشتر به وجدم آورند

 

بالاخره لحظات ملکوتی غروب خودم را می رسانم به کمپ سایت ساده ای در کنار ساحل دریاچه به نام "وارتوگ" که در واقع نام گراز وحشی زگیل دار آفریقایی ست، و این هم مجسمه ای از این احمق دوست داشتنی جلوی کمپ
بالاخره لحظات ملکوتی غروب خودم را می رسانم به کمپ سایت ساده ای در کنار ساحل دریاچه به نام “وارتوگ” که در واقع نام گراز وحشی زگیل دار آفریقایی ست، و این هم مجسمه ای از این احمق دوست داشتنی جلوی کمپ

 

چادرهای ساده و باحال، دستشویی و حمام با سقفی از درختان زیبا، فضای دورهمی کنار آتش آنهم با هزینه شبی پنج دلار، شب نشینی با مهمان چندملیتی و شبی زیبا زیر آسمان پرستاره نیمکره جنوبی پایان شیرین امروز بود
چادرهای ساده و باحال، دستشویی و حمام با سقفی از درختان زیبا، فضای دورهمی کنار آتش آنهم با هزینه شبی پنج دلار، شب نشینی با مهمان چندملیتی و شبی زیبا زیر آسمان پرستاره نیمکره جنوبی پایان شیرین امروز بود

چند باری نیمه های شب از صدای اسب های آبی بیدار می شوم که از دریاچه بیرون آمده اند و پشت در چادر برای خودشان می چرند و شاید هم درد دل می کنند!

صبح اما صدای پرندگان می پیچید توی گوشم که خبر از آغازی دیگر می دهند، لذت بخش است قدم زدن در کنار دریاچه و تماشای زیبایی های آن، پرندگان و اعجاب رنگ هایشان، اسب های آبی  و حرکات احمقانه شان در آب…

 

این یکی هم طعمه قلابش شده است بازیچه ماهی ها و خودش هم انگار عمیقا در حال غور کردن در دنیای فریبنده تکنولوژی ست
این یکی هم طعمه قلابش شده است بازیچه ماهی ها و خودش هم انگار عمیقا در حال غور کردن در دنیای فریبنده تکنولوژی ست

 

این یکی هم کمی عقب تر فقط سرک می کشد و زیرچشمی نگاه می کند
این یکی هم کمی عقب تر فقط سرک می کشد و زیرچشمی نگاه می کند

 

سر بر سر هم نهاده اند و خسته از چرای شبانه شان به خوابی عمیق فرو رفته اند...
سر بر سر هم نهاده اند و خسته از چرای شبانه شان به خوابی عمیق فرو رفته اند…

دختر کانادایی تو کمپ هست که سفر شش ماهه اش را به جنوب و شرق آفریقا از کشور آفریقای جنوبی شروع کرده است و حالا با خراب شدن ماشین اجاره ایش زمینگیر شده است،  اطلاعاتش بی نهایت و عالی ست، ساعتی را وقت می گذاریم و کلی ایده های جدید پیدا می کنم و تا حدودی فضای مسیرم روشن تر می شود.

مثل سایرین شدیدا توصیه می کند که پارک ملی “ماناپول” واقع در مرز زامبیا که اتفاقا به کاریبا نزدیک هم هست را بازدید کنم، توصیه ای که از دیگران هم بسیار شنیده بودم. منتهی مشکل اصلی این پارک قوانین عجیب و هزینه های زیاد آن مخصوصا برای اقامت است و همچنین به علت بکر بودن این منطقه حفاظت شده، فقط ماشین های آفرود اجازه ورود دارند! در شهر کوچک کاریبا که قدم می زنم دوستانی پیدا می کنم که قرار می شود ماشین کوچک و کم مصرفی بگیریم و هزینه ها را تقسیم کنیم و پارک را هم یک روزه ببینیم تا مجبور به پرداخت هزینه اقامت آن نشویم! حتی بنزین را هم از مرز زامبیا می خریم که حدود ٣٠ درصدی از زیمبابوه ارزانتر است!!

حالا همه چیز مهیاست تا فردا صبح ساعت پنج صبح  عازم ماناپول شویم تا متفاوت ترین و بکرترین زیمبابوه را دیده باشیم…

هوا کاملا تاریک است که راهی می شویم، مسافتی بیشتر از ٢٠٠ کیلومتر را در پیش داریم، ابتدا می رسیم به چشم اندازی از دره معروف “ریف ولی” که از شمال مصر تا موزامبیک ادامه یافته و بخش هایی از آن را قبلا در تانزانیا کنیا دیده بودم، بسیار زیباست، مخصوصا که آفتاب هم بالا آمده و سقف آسمان با ابرهایی سفید چون پنبه زده شده بیشتر جلوه گری می کند.

بیشتر مسیر اما جاده ای خاکی ست ولی بسیار دیدنی، تماشای درختان تناور و پراقتدار  بائوباب اطراف جاده از خود بی خودم می کند، مخصوصا که اینها درختان محبوب من هستند و عاشقانه دوستشان دارم، انگار مقدس اند و قابل احترام، زاینده و بخشنده اند…

 

تماشای طلوع آفتاب بر فراز ریفت ولی
تماشای طلوع آفتاب بر فراز ریفت ولی

 

 این بائوباب ها متفاوتند با آن ها که قبلا در ماداگاسکار یا تانزانیا دیده ام، اما دیگرگونه زیبایند و باشکوه، میوه هایشان را هم که دوست دارم و تعدادی را از زیر درخت برای خودم جمع می کنم تا سرگرمشان شوم
این بائوباب ها متفاوتند با آن ها که قبلا در ماداگاسکار یا تانزانیا دیده ام، اما دیگرگونه زیبایند و باشکوه، میوه هایشان را هم که دوست دارم و تعدادی را از زیر درخت برای خودم جمع می کنم تا سرگرمشان شوم

 

 

در ابعاد و اشکال مختلف هم دلبری می کنند، ناز جملگی را خریدارم...
در ابعاد و اشکال مختلف هم دلبری می کنند، ناز جملگی را خریدارم…

و بالاخره قبل از ساعت ١١ صبح با عبور از جاده جنگلی زیبای مسیر و سه مرحله گیت ورودی و بازرسی، وارد منطقه حفاظت شده ماناپول می شویم، “مانا” به معنی “چهار” و “پول” هم به معنی “استخر و حوضچه آب”

و شاید یکی از جلوه های خاص این پارک همین چهار دریاچه کوچکی هستند که خود را در دل ماناپول جا کرده اند و دیدنی ترش کرده اند.

قطعا ماناپول به زیبایی ماسایی مارا در کنیا یا سرنگیتی در تانزانیا نیست، ولی زیبایی ها و جلوه گری های خاص خود را دارد، برای من از همه متفاوت تر تماشای رودخانه معروف “زامبزی” ست که درست در وسط پارک جاریست و مرزی شده است بین دو کشور زامبیا و زیمبابوه، باز هم بخش دیگری از پازل های جغرافیا در ذهنم کامل می شود و از این بابت هم خوشحالم…

 

 این حواصیل خاکستری هم گویا خسته است و برای عبور از رودخانه برای خودش اسب آبی کرایه کرده است!
این حواصیل خاکستری هم گویا خسته است و برای عبور از رودخانه برای خودش اسب آبی کرایه کرده است!

 

 این یکی خیلی بامزه است، اولین بار است که می بینمش، یک جور گاوسان به نام "کودو"، گوش هایش خوش رنگ است و زیبا، جالبتر اینکه گوش هایش مثل رادار می چرخند، آنهم به صورت تکی یا همزمان در دو جهت متفاوت!
این یکی خیلی بامزه است، اولین بار است که می بینمش، یک جور گاوسان به نام “کودو”، گوش هایش خوش رنگ است و زیبا، جالبتر اینکه گوش هایش مثل رادار می چرخند، آنهم به صورت تکی یا همزمان در دو جهت متفاوت!

 

فیل های اینجا هم عجیب تر از دیگرانند، می توانند روی دو پا بلند شوند و از سرشاخه های دوردست تر درختان تغذیه کنند!
فیل های اینجا هم عجیب تر از دیگرانند، می توانند روی دو پا بلند شوند و از سرشاخه های دوردست تر درختان تغذیه کنند!

 

این ها هم بابون های پر جنب و جوش که وفور در گوشه و کنار ماناپول رژه می روند و بیشتر با ایمپالاها همزیستی دارند، بابون ها خوب می بینند و رنگها را تشخیص می دهند و ایمپالاها خوب می شنوند! چشم و گوش همند!
این ها هم بابون های پر جنب و جوش که وفور در گوشه و کنار ماناپول رژه می روند و بیشتر با ایمپالاها همزیستی دارند، بابون ها خوب می بینند و رنگها را تشخیص می دهند و ایمپالاها خوب می شنوند! چشم و گوش همند!

 

این هم یکی از سرشاخه های زامبزی
این هم یکی از سرشاخه های زامبزی

 

ماناپول بسیار بکر است و قوانین سختگیرانه ای ندارد، می شود از ماشین پیاده شد و قدم زد، البته طبیعتا با مسئولیت خود و شاید هماهنگی قبلی با شیرها، پلنگ ها و تمساح های نیل!
ماناپول بسیار بکر است و قوانین سختگیرانه ای ندارد، می شود از ماشین پیاده شد و قدم زد، البته طبیعتا با مسئولیت خود و شاید هماهنگی قبلی با شیرها، پلنگ ها و تمساح های نیل!

 

روز در حال رنگ باختن است و گاه بازگشت فرا رسیده است، باز می گردم، اما گویی تا ابد جا گذاشته ام و جامانده بخشی از وجودم جایی آن دور دست ها روی سر این درخت بائوباب به تماشای همیشگی غروب آفتاب عالم تاب...
روز در حال رنگ باختن است و گاه بازگشت فرا رسیده است، باز می گردم، اما گویی تا ابد جا گذاشته ام و جامانده بخشی از وجودم جایی آن دور دست ها روی سر این درخت بائوباب به تماشای همیشگی غروب آفتاب عالم تاب…

 

این هم واکنش دخترای دبیرستان دخترانه کریبا در مواجهه با یه خارجی غیرهم رنگ دوربین به دست!
این هم واکنش دخترای دبیرستان دخترانه کریبا در مواجهه با یه خارجی غیرهم رنگ دوربین به دست!

 

این هم میوه درخت بائوباب، هسته ها با نظم و ترتیب داخل پوسته سبز رنگ نشسته اند و لایه ای سفید رنگ روی هسته ها را پوشانده که در واقع قسمت خوراکی میوه است، ترش و شیرین ملایم
این هم میوه درخت بائوباب، هسته ها با نظم و ترتیب داخل پوسته سبز رنگ نشسته اند و لایه ای سفید رنگ روی هسته ها را پوشانده که در واقع قسمت خوراکی میوه است، ترش و شیرین ملایم

 

اوضاع اقتصادی در زیمبابوه بسیار پیچیده است و دولت در آستانه ورشکستگی می باشد، مردم ساعت ها توی صف می ایستند تا بتوانند روزانه ٢٠ دلار از پول خودشان را که در بانک ها سپرده کرده اند پس بگیرند!
اوضاع اقتصادی در زیمبابوه بسیار پیچیده است و دولت در آستانه ورشکستگی می باشد، مردم ساعت ها توی صف می ایستند تا بتوانند روزانه ٢٠ دلار از پول خودشان را که در بانک ها سپرده کرده اند پس بگیرند!

ویزای زامبیا همچنان بلاتکلیف است و نمی دانم پایم به این کشور آفریقایی هم باز می شود یا نه، به هر حال معطلش نمی مانم و فردا عازم آبشار ویکتوریا خواهم شد، حالا فاصله ام به این زیبای همیشه جاری و خروشان بسیار نزدیک است، یک جور رویا شده بود و از شش سال پیش افتاده بود توی سرم، الان برای دیدارش به شدت خوشحالم و هیجانش را دارم.

بعد از دیدار آبشارهای ایگواسو در مرز برزیل و آرژانتین، آبشار نیاگارا در مرز آمریکا و کانادا، آبشار انجل در ونزوئلا و همینطور آبشار گوکتا در پرو، بدجوری نادیدن ویکتوریا وصله ناجور شده بود، مطمئنم  به دلم خواهد نشست…

 

بالاخره بعد از طی مسیری طولانی می رسم به شهر ویکتوریا، کوچکتر از آن چیزی ست که تصور می کردم، فقط چند خیابان، از مرکز که فاصله می گیرم فضاها بازتر می شوند، محل اقامت هایی متنوع از نظر قیمتی و امکانات
بالاخره بعد از طی مسیری طولانی می رسم به شهر ویکتوریا، کوچکتر از آن چیزی ست که تصور می کردم، فقط چند خیابان، از مرکز که فاصله می گیرم فضاها بازتر می شوند، محل اقامت هایی متنوع از نظر قیمتی و امکانات

اینجا عالیست، مردم هم فوق العاده، روز به روز به بزرگ منشی مردم زیمبابوه علی رغم تمام مشکلات اقتصادی شان بیشتر و بیشتر ایمان میاورم، قطعا جزء بهترین هایی هستند که تاکنون دیده ام. به زودی مفصل راجع مردم آفریقا و ریشه های عمیقشان خواهم نوشت.

پیدا کردن محل اقامت ارزان و جذاب در ویکتوریا بسیار آسان است، آن هم در این شرایط اقتصادی که رقابت زیادی برای جذب مشتری وجود دارد، یکی از بهترین هایش نصیبم می شود با میزبانانی دوست داشتنی

عصر را اما گشت و گذاری می کنم در شهر و حاشیه آن، از همه بیشتر قدم زدن کنار رودخانه “زامبزی” را دوست دارم، همان که چهارمین است در قاره آفریقا و آبشار پر آب ویکتوریا هم در مسیر حرکت آن شکل گرفته است، عریض است و زیبا، سرگرمش می شوم تا غروب

شب اما بساط آتش برپا می شود و دورهمی، گپ و گفت، از هر دری حرف می زنیم، بیشتر از من مشتاق شنیدن و دانستن هستند…

 

نمایی از رودخانه زامبزی قبل از آبشار، آرامش قبل از غوغا
نمایی از رودخانه زامبزی قبل از آبشار، آرامش قبل از غوغا

 

 این یکی هم نشستا است کمی دورتر و نگاهم می کند
این یکی هم نشستا است کمی دورتر و نگاهم می کند

 

 کارواش، به همین نزدیکی، به همین سادگی
کارواش، به همین نزدیکی، به همین سادگی

 

نسیم می وزد و با خود می آورد قطرات آب معلق در هوا را، نور می خورند و رنگین کمان می سازند
نسیم می وزد و با خود می آورد قطرات آب معلق در هوا را، نور می خورند و رنگین کمان می سازند

بالاخره امروز به دیدارش می آیم، محبوب خوش تراش و زیبای زندگی بخش من، آن هم بعد از سالها انتظار و چشم به راهی، آبشارهای ویکتوریا را می گویم، همان ها که امروز در پیش چشمان حیرت زده ام تاجی هفت رنگ از رنگین کمان بر سر گرفته اند و دلبری می کنند!

و چه زیبا لحظه ایست سر آمدن عمر رویا و تولد خاطره ای دیگر، آنقدر زیبا که دوست دارم پای رفتنم همچنان هموار باشد و گاه پایانم پر شده باشم از آزموده های دنیا، نه اینکه بارکش خسران زده حسرت هایم باشم!

ساعت ها قدم زدم و پیمودمش، طراوت قطره قطره آب معلق در هوایش را نفس کشیدم و مست و سیرابش شدم و باز خالقش ایمان آوردم…

 

هر آن نقشی که پیش آید در او نقاش می بینم...
هر آن نقشی که پیش آید در او نقاش می بینم…

 

این جا می شود رنگ ها را هم لمس کرد!
این جا می شود رنگ ها را هم لمس کرد!

 

دره ای به طولی نزدیک به دو کیلومتر سر راه جریان همیشگی رودخانه زامبزی قرار گرفته است و مجموعه آبشارهایی را ساخته است که تنها می توان با آبشارهای ایگواسو در مرز برزیل و آرژانتین مقایسه اش کرد!
دره ای به طولی نزدیک به دو کیلومتر سر راه جریان همیشگی رودخانه زامبزی قرار گرفته است و مجموعه آبشارهایی را ساخته است که تنها می توان با آبشارهای ایگواسو در مرز برزیل و آرژانتین مقایسه اش کرد!

 

آبشار در بیشتر طول دره، ارتفاعی حدود یکصد و ده متر دارد که دو برابر ارتفاع نیاگاراست، قطرات آب هم همواره در هوا رقصان هستند و هر لحظه صورتی از رنگین کمان را هدیه می دهند تا سیراب زیباییت کنند...
آبشار در بیشتر طول دره، ارتفاعی حدود یکصد و ده متر دارد که دو برابر ارتفاع نیاگاراست، قطرات آب هم همواره در هوا رقصان هستند و هر لحظه صورتی از رنگین کمان را هدیه می دهند تا سیراب زیباییت کنند…

 

این آخرین نقطه از مرز زیمبابوه است که می توان زیبایی ویکتوریا را چشید، بیش از سه چهارم طول هزار و هفتصد متری آبشار در زیمبابوه و یک چهارم هم در زامبیاست، ماه های جولای و آگوست هم بهترین برای تماشایش
این آخرین نقطه از مرز زیمبابوه است که می توان زیبایی ویکتوریا را چشید، بیش از سه چهارم طول هزار و هفتصد متری آبشار در زیمبابوه و یک چهارم هم در زامبیاست، ماه های جولای و آگوست هم بهترین برای تماشایش

دیروز فرصتی شد تا “ویک فال” یا همان شهر و منطقه ویکتوریا فال را بهتر و بیشتر ببینم، فضایی دارد بسیار دلنشین و جذاب، از آن فضا ها که راه و بیراهه هایش قدم زدن دارند و حس و حال خوبی می دهند، همه جا سر سبز است و می شود بازی زیبایی از زندگی شهری دوستدار طبیعت را دید!

قوانین زیست محیطی مبنی بر شکار حیوانات یا بریدن درختان، حتی شکستن شاخه ها و درست کردن آتش هم بسیار سختگیرانه است و اجرا می شود.

برای همین خیابانها را که قدم می زنی از دور گونه های متفاوتی از حیات وحش را می شود تماشا کرد که در گوشه ای زیر درختان یا جایی در فضای سبز مشغول چریدن هستند، بی دغدغه از فکر و نگاه طمع کار و انحصار طلب انسان ها!

 

فقط می ایستند، سری بلند می کنند، نگاهت می کنند و تحویلت نمی گیرند!
فقط می ایستند، سری بلند می کنند، نگاهت می کنند و تحویلت نمی گیرند!

 

پرنده ها بی نهایتند اینجا، یک جور بهشت کامل برای پرنده نگرها، هم از تماشایشان لذت می برم و هم از آواز و رقصشان
پرنده ها بی نهایتند اینجا، یک جور بهشت کامل برای پرنده نگرها، هم از تماشایشان لذت می برم و هم از آواز و رقصشان

یک منطقه ای از شهر کوچک ویکتوریا اما چند بازارچه صنایع دستی دارد، بی نظیر است و چشم نواز، حتی اگر اهل خریدن هم نباشی می توانی ساعت ها تماشایشان کنی و هنر دستانشان را تحسین کنی، بیشتر هم کارهای چوبی و سنگی طرفدار دارد اینجا

 

این هم بازی نور آفتاب و کاسه های چوبی به صف نشسته در انتظار خریدار کاسه شناس!
این هم بازی نور آفتاب و کاسه های چوبی به صف نشسته در انتظار خریدار کاسه شناس!

 

ماسک های آفریقایی هم زیرچشمی نگاه می کنند، شاید می خواهند جایی در کوله پیدا کنند و همسفر شوند!
ماسک های آفریقایی هم زیرچشمی نگاه می کنند، شاید می خواهند جایی در کوله پیدا کنند و همسفر شوند!

 

حالا گاه رفتن است، هرچند که پای رفتنم نیست از اینجا که بهشت گونه شکوهش را با یادگار نقش زد بر لوح دلم
حالا گاه رفتن است، هرچند که پای رفتنم نیست از اینجا که بهشت گونه شکوهش را با یادگار نقش زد بر لوح دلم

تنبلی می کنم و دیر از خانه بیرون می زنم، شاید دلیلش هوا عالی اینجا باشد که بوی بهار نارنج شیراز می دهد! خانواده ای هم که در ویکتوریا میهمان ناخوانده شان هستم بی نظیرند و شاید این هم دلیلی باشد که دلم بخواهد طولانی تر بمانم. به هر حال نزدیکی های ظهر کوله ام را به دوش می کشم و عکس یادگاری مان را می گیریم و یک بار دیگر مرور می کنیم خاطرات چند روز گذشته مان را، مخصوصا کنار آتش نشینی ها و گفتمان های شبانه مان را، غذا درست کردن ها و یاد دادن ها و یاد گرفتن هایمان را و گاه بی بهانه خندیدن هایمان را…

می آیم سر جاده  اصلی خروجی شهر به انتظار همسفری تا راهی شهر “بلووایا” شوم که حدود ۵٠٠ کیلومتر از ویکتوریا دورتر است…

 

حالا گاه رفتن و خداحافظی از خانواده ام در ویکتوریاست، همانها که تا همیشه در دل و ذهنم جاودانه شدند...
حالا گاه رفتن و خداحافظی از خانواده ام در ویکتوریاست، همانها که تا همیشه در دل و ذهنم جاودانه شدند…

و اما “هایکینگ” یا همان “مرامی سواری” تو زیمبابوه عالیست، حتی فراتر از عالی، شاید متوسط زمان انتظار من ده دقیقه بوده است، همین که ببینند خارجی هستی اشتیاقشان برای کمک کردن و هم کلام شدن دو برابر می شود، جالبتر اینکه تقریبا تمامی مسیرهای داخل شهری را هم هایک زده ام و مردم محلی مهربانانه و بزرگوارانه هر بار تا مقصد رسانده اند مرا…

این بار هم در خروجی شهر ویکتوریا بیشتر از چند دقیقه ای معطل نمی مانم تا مسافر اولین تریلی عبوری شوم که کارش ترانزیت مواد غذایی ست و مقصدش هراره که البته از بلووایا هم می گذرد…

 

باحال است و با حوصله و البته بیشتر از من کنجکاو دانستن است، چند جایی هم در بین مسیر می ایستیم به تماشا و قدم زدن در روستاهای کوچک بین راه و گپ و گفت با ساکنانش
باحال است و با حوصله و البته بیشتر از من کنجکاو دانستن است، چند جایی هم در بین مسیر می ایستیم به تماشا و قدم زدن در روستاهای کوچک بین راه و گپ و گفت با ساکنانش

 

بچه های تعطیل شده از مدرسه اما کنجکاوترند، سمت کوچکترها که می روم فرار می کنند، با فاصله ای می ایستند و از خنده بزرگترها خنده شان می گیرد، البته که سرانجام جملگی اهلی می شویم و به یادگار عکس می گیریم
بچه های تعطیل شده از مدرسه اما کنجکاوترند، سمت کوچکترها که می روم فرار می کنند، با فاصله ای می ایستند و از خنده بزرگترها خنده شان می گیرد، البته که سرانجام جملگی اهلی می شویم و به یادگار عکس می گیریم

 

اینجا هم طبق معمول زنان و دخترکان هستند که بار اصلی کار و زندگی روستایی را به جای بر دوش کشیدن، بر سر می کشند!
اینجا هم طبق معمول زنان و دخترکان هستند که بار اصلی کار و زندگی روستایی را به جای بر دوش کشیدن، بر سر می کشند!

و بالاخره حدودای ٨ شب می رسیم به شهر بولووایا که گویا بزرگ و بی قواره ست، و اما دعوت می شوم به خانه خاله “هپی نس” که ساکن بولوایاست، قرار می شود شب را خانه خاله جان بمانیم و فردا صبح، بعد از گشت کوتاهی در شهر، ادامه دهیم مسیرمان را به سمت هراره، جایی که نقطه شروع دوباره من خواهد بود به سمت کشورهای موزامبیک و مالاوی…

 

و اما خاله جان، بسیار پر انرژی، مهربان و خوش خنده است، شوخ است و مدام می خندد، پسرهایش اما آرام ترند، آستین ها را بالا می زنم و همراهش می شوم در درست کردن شام، همانی که از خوشمزه ترین های سفرم می شود!
و اما خاله جان، بسیار پر انرژی، مهربان و خوش خنده است، شوخ است و مدام می خندد، پسرهایش اما آرام ترند، آستین ها را بالا می زنم و همراهش می شوم در درست کردن شام، همانی که از خوشمزه ترین های سفرم می شود!

و اما از همه زیباتر تماشای طلوع قرص تقریبا کامل ماه از حیاط خانه پرمهرشان است، خوش رنگ است و درشت، نقش های روی تنش را حتی به وضوح می بینم، بلوغ و بالا آمدن و قد کشیدنش تماشایی ست، پرنورتر و کوچکتر می شود تا می چسبد به سقف آسمان، دلم قرص است که همزمان با من، خانواده و دوستانم هم در هر گوشه از دنیا شاید نیم نگاهی به این زیبای نورانی دارند…

 

 جاده مسیری که مرا با خود خواهد برد تا هراره بسیار زیباست، اساسی به دلم می نشیند و ترجیح میدهم آرام مزه مزه اش کنم تا اینکه چشم بسته تمام شیرینی اش را سر بکشم!
جاده مسیری که مرا با خود خواهد برد تا هراره بسیار زیباست، اساسی به دلم می نشیند و ترجیح میدهم آرام مزه مزه اش کنم تا اینکه چشم بسته تمام شیرینی اش را سر بکشم!

کوله ام را به دوش می کشم و در حاشیه کناری جاده به راه می افتم، سرک می کشم به روستاهای کنار جاده و همنشین و هم کلام مردم روستایی می شوم که با تعجب نگاهم می کنند و از حضور این غریبه شادمان می شوند، چند باری هم مسافت هایی کوتاه را همسفر ماشین های گذری می شوم و باز با دیدن منظره ای یا روستایی پیاده می شوم، چندین و چند بار، اینگونه بیشتر احساس می کنم راه را پیموده ام، شاید حالا “راهور” شده باشم، نه رهگذر!

 

کوه های صخره ای زیبایی دارد مسیر، انگار سنگها را تراش داده باشند و روی سر هم چیده باشند تا زیبا سقف آسمان، درختان را هم با اشکال و ابعاد گوناگون و دلفریب، جا داده باشند در دل این صخره ها...
کوه های صخره ای زیبایی دارد مسیر، انگار سنگها را تراش داده باشند و روی سر هم چیده باشند تا زیبا سقف آسمان، درختان را هم با اشکال و ابعاد گوناگون و دلفریب، جا داده باشند در دل این صخره ها…

 

زیمبابوه ای

خوش به حالشان، اینجا پمپ بنزین هایشان هم سایه درخت بائوباب بر سر دارند!
خوش به حالشان، اینجا پمپ بنزین هایشان هم سایه درخت بائوباب بر سر دارند!

 

کلیساهایشان نیز هم، گویا واسطه زمین و آسمان هستند این ها
کلیساهایشان نیز هم، گویا واسطه زمین و آسمان هستند این ها

 

آدم ها هم گویا همیشه نیم نگاهی دارند به این زیبایان آسمانی که هزاران سال است مانوس روستاهایشان هستند
آدم ها هم گویا همیشه نیم نگاهی دارند به این زیبایان آسمانی که هزاران سال است مانوس روستاهایشان هستند

 

در طول مسیر روستائیان را می بینم که حاصل کشت مزرعه شان را آورده اند کنار جاده به حراج، کلم و گوجه و سیب زمینی، گاهی هم نارنگی و موز، لبخند می پردازم و لبخند می خرم و می گذرم...
در طول مسیر روستائیان را می بینم که حاصل کشت مزرعه شان را آورده اند کنار جاده به حراج، کلم و گوجه و سیب زمینی، گاهی هم نارنگی و موز، لبخند می پردازم و لبخند می خرم و می گذرم…

 

گاهی هم گسترده تر بساط کرده اند، هرچند اگر همه آورده شان ظرف گوجه ای باشد که باید ساعت ها بنشینند تا خریداری پیدا شود، آن هم با بهایی حدود نیم تا یک دلار!
گاهی هم گسترده تر بساط کرده اند، هرچند اگر همه آورده شان ظرف گوجه ای باشد که باید ساعت ها بنشینند تا خریداری پیدا شود، آن هم با بهایی حدود نیم تا یک دلار!

 

روستاهایشان را دوست دارم و روح و جریان همیشگی زندگی که در آن جاری و ساریست، و باز هم این زن ها هستند که شانه و سر نهاده اند زیر بار نه چندان سبک زندگی...
روستاهایشان را دوست دارم و روح و جریان همیشگی زندگی که در آن جاری و ساریست، و باز هم این زن ها هستند که شانه و سر نهاده اند زیر بار نه چندان سبک زندگی…

 

ظهر را زیر سایه سار سقف حصیری خانه ای روستایی مهمان می شوم، بسیار مهربانند، جوانترها کنجکاوترند، همانجا کلاس درسی برپا می کنم و بی هوا برایشان حرف می زنم، سراپا گوش می شوند حرفهای این رهگذر غریبه را
ظهر را زیر سایه سار سقف حصیری خانه ای روستایی مهمان می شوم، بسیار مهربانند، جوانترها کنجکاوترند، همانجا کلاس درسی برپا می کنم و بی هوا برایشان حرف می زنم، سراپا گوش می شوند حرفهای این رهگذر غریبه را

 

اگر هم به زبان خوش خریدار محصولاتشان نباشی به زور می فروشند گویا، و اینگونه با این کومبی باقیمانده مسیرم تا هراره را می پیمایم در حالی که آفتاب در حال رنگ باختن است
اگر هم به زبان خوش خریدار محصولاتشان نباشی به زور می فروشند گویا، و اینگونه با این کومبی باقیمانده مسیرم تا هراره را می پیمایم در حالی که آفتاب در حال رنگ باختن است

 

شب را هم برمی گردم به همان هاستل اولین شب سفر در هراره، زیاد شلوغ نیست، آستین ها را بالا می زنم و هم هاستلی ها را دعوت می کنم به کتلت، هرچند که واقعا شباهتی به کتلت ندارد، خوب است که آن ها نمی دانند.
شب را هم برمی گردم به همان هاستل اولین شب سفر در هراره، زیاد شلوغ نیست، آستین ها را بالا می زنم و هم هاستلی ها را دعوت می کنم به کتلت، هرچند که واقعا شباهتی به کتلت ندارد، خوب است که آن ها نمی دانند.

حدودا ساعت ٣ بعدازظهر بود که با پرداخت ٨ دلار و با کومبی های محلی، راهی مرز زیمبابوه و موزامبیک شدم، مسیر حدودا ٢٧٠ کیلومتری که انتهایش شهر یا بهتر بگویم روستایی مرزی بود به نام “نیوماپاندا”

 

این عکس را خیلی دوست دارم، نزدیک های غروب آفتاب و در یکی از بی نهایت توقف های کومبی در یکی از روستاهای محلی، نگاه و لبخندی شیرین به دوردست ها، شاید در جستجوی آینده ای روشن، روشن تر از رنگ پوستشان حتی
این عکس را خیلی دوست دارم، نزدیک های غروب آفتاب و در یکی از بی نهایت توقف های کومبی در یکی از روستاهای محلی، نگاه و لبخندی شیرین به دوردست ها، شاید در جستجوی آینده ای روشن، روشن تر از رنگ پوستشان حتی

دیر می رسم به مرز و البته که عجله ای هم برای عبور شبانه اش ندارم، می گویند ساعت ٨ شب بسته می شود و ساعت ۶ صبح مجددا فعالیت مرزها آغاز می گردد!

یکی از هم کومبی های عزیزمان دعوتم می کند که شب را در پیششان بمانم و صبح زود مسیر کوتاه خانه تا مرز را قدم بزنم، قبول می کنم و مهمان خانه ای روستایی می شوم بدون برق با ابعاد سه متر در سه متر، کل زندگی شان را جا داده اند در ٩ متر فضا.

بچه های خانه و البته همسایه ها می آیند به استقبالم، زیر نور ماه و کنار آتش میوه و خوراکی های داخل کوله ام را تقسیمشان می کنم، برایشان عجیبم گویا، ولی برایم عجیب نیستند که اشکال مختلف فقر را بارها و بارها در گوشه کنار دنیا دیده ام…

 

ترجمه نامش "خاطره" است، خیلی از اسم ها در زیمبابوه اینگونه اند، صفتی هستند انگلیسی که والدین بعد از استعمار انگلیس از زبان خودشان "شونا" به انگلیسی تغییر داده اند، مانند" موفقیت"، "شادی"، حتی"حسود"!
ترجمه نامش “خاطره” است، خیلی از اسم ها در زیمبابوه اینگونه اند، صفتی هستند انگلیسی که والدین بعد از استعمار انگلیس از زبان خودشان “شونا” به انگلیسی تغییر داده اند، مانند” موفقیت”، “شادی”، حتی”حسود”!

 

آفتاب هنوز بالا نیامده است که راهی مرز می شوم، برایم جالب و البته دردناک بود که مادر خانه چند باری نیمه های شب، بی سر و صدا به بچه هایش از آب میوه ای می داد که در راه خانه برایشان گرفته بودم!
آفتاب هنوز بالا نیامده است که راهی مرز می شوم، برایم جالب و البته دردناک بود که مادر خانه چند باری نیمه های شب، بی سر و صدا به بچه هایش از آب میوه ای می داد که در راه خانه برایشان گرفته بودم!

و اما مرز ساده تر از آن چیزیست که فکرش را می کنم، هرچند که قبلا مثلش را کم ندیده ام، با لبخند مامور اداره مهاجرت زیمبابوه پاسپورتم مهر خروج می خورد و  البته که با اخم مامور موزامبیک و چند پرسش، مهر ورود به موزامبیک هم نقش می بندد در پاسپورتم و این خود آغاز راهی نو است.

با دوستان خود به اشتراک بگذارید.
دسته بندی ها : سفرنامه ها
برچسب : آفریقا, سفر, سفرنامه, سفرنامه زیمبابوه, سفرنامه زیمباوه, شرق آفریقا, هراره
مدیر

پست‌های مشابه

سفرنامه برزیل و آمازون

سفرنامه برزیل و آمازون

05 فوریه 2018
سفرنامه شیلی بخش اول، پاتاگونیا

سفرنامه شیلی بخش اول، پاتاگونیا

03 فوریه 2018
سفرنامه شیلی بخش سوم، دیدار با عبدالله امیدوار

سفرنامه شیلی بخش سوم، دیدار با عبدالله امیدوار

03 فوریه 2018

4 thoughts on “سفرنامه زیمبابوه”

  1. فرزاد
    said on آگوست 23, 2017

    سلام به استاد عزیز 🙂
    آقا … عالی
    شب ها از ساعت ۱ شب تا هر وقت بتونم همسفر شما میشم ، و واقعا لذت میبرم از خوندن مطالب و نمای عکس ها .
    تشکر
    راستی بوئنوس آیرس رو داخل سفرنامه ندیدم …

    پاسخ
    • حسین عبداللهی
      said on ژانویه 10, 2018

      سلام و عرض ادب
      ممنون از لطف تون و خوشحالم همسفرید
      از پایتخت آرژانتین هم خواهم نوشت.

      پاسخ
  2. فرهاد
    said on ژانویه 26, 2018

    سلام دوست عزیز . شگفت انگیزه همین.
    دقت و حوصله تو در نوشتن این مطالب ستودنی هست . خواندم و آموختم و لذت بردم.
    سربلند باشی . سایر مطالبت را هم سر فرصت خواهم خواند.

    پاسخ
    • حسین عبداللهی
      said on مارس 5, 2018

      سلام
      ارادت دوست عزیز
      خوشحالم که همراه و همسفر شدین

      پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

با درود و سلام دوستی بر جلد کتابی که به من هدیه داد چنین نگاشت: روزی سرانجام به "آنجا" می رسی، اما آن روز روزیست که آنجا دیگر "آنجا" که می خواستی به آن برسی نیست! و من همچنان در جستجوی آنجا و آنجاها در ناکجا آباد دنیا سرگردانم... دوستان عزیز، مطالب این وبسایت تماما حاصل تجربیات و سفرهای شخصی من به حدود ۶۰ کشور از هر ۶ قاره دنیاست، سفرهایی ارزان، عموما درازمدت و با کوله پشتی از شهری به شهر دیگر و از دیاری به دیار دیگر به قصد شناخت، سفرهایی به دل طبیعت ناب خدا، سفر به تاریخ و دروازه های تمدن باستان و سفر به آنسوی فرهنگ ها و سنت ها، دل به دل مردم دنیا دادن و زندگی را آموختن.. خوشحالم که مطالبم رو می خونین و خوشحالتر خواهم شد اگه برام نظر بذارین، راهنمایی یا حتی انتقاد کنین و پیشنهاد بدین...

شبکه های اجتماعی

روزنوشت های کافه جهانگرد را در کانال تلگرام همسفر شوید.

عکس های کافه جهانگرد را در صفحه اینستاگرام ببنید.

آخرین مطالب من

latestwid-img

سفرنامه ناصر خسرو به شمال کشور پرو

جولای 11, 2018
latestwid-img

سفرنامه پرو، ماچوپیچو

مارس 5, 2018
latestwid-img

سفرنامه پرو، شهر کوزکو، خطوط نازکا

مارس 5, 2018
latestwid-img

سفر به برزیل، آبشار ایگوآسا

مارس 4, 2018
latestwid-img

سفرهای گروهی سال ۹۷

مارس 4, 2018
latestwid-img

جاذبه های گردشگری برزیل، سائوپائولو، کوریتیبا

مارس 2, 2018

تورها

  • تور (سفر گروهی) اتیوپی (حبشه) دیماه ۹۹
  • تور بالی و قبایل پاپوآ، خرداد۹۷
  • تور برزیل بهمن ۹۸، آمازون، ایگواسو، ریودژانیرو و کارناوال آمریکای جنوبی
  • تور برزیل و پرو عید نوروز ۹۹
  • تور برزیل، آمازون و آبشارهای ایگواسو، عید نوروز ۹۸
  • تور ترکیبی کامل آمریکای جنوبی شامل برزیل، پرو و شیلی
  • تور جزیره برونئو و مالزی شرقی
  • تور روسیه، سیبری و دریاچه بایکال، مورمانسک و شفق قطبی بهمن ۹۸
  • تور سریلانکا پائیز ۹۷
  • تور شیلی، آتاکاما، سانتیاگو، پاتاگونیا اسفند ۹۸
  • تور کشمیر هند بهار ۹۷
  • تور نپال آبان ۹۸، کاتماندو چیتوان پخارا
  • تور و سفر گروهی پرو، ماچو پیچو، عید نوروز ۹۸
  • تور و سفر گروهی کم هزینه کنیا، تیرماه۱۴۰۰
  • سفر گروهی و تور کنیا بهمن ۹۹
  • سفر گروهی و تور ماداگاسکار مرداد ۹۸

دسته‌ها

  • Uncategorized
  • دانستنی های سفر
  • سفرنامه ها
  • نکته های آموزشی سفر

پیوندها

  • جهانگردی با شهاب چراغی
  • آرش نورآقایی
  • مجید عرفانیان
  • جهانگردی و جهان بینی
  • اطلاعات و تصاویری از ایران

جستجو

آمار بازدید سایت

  • 3
  • 158
  • 749,418
  • 1,912,039
  • تیر ۲۰, ۱۳۹۷

Follow @ Instagram

This error message is only visible to WordPress admins

Error: No feed found.

Please go to the Instagram Feed settings page to create a feed.

تمامی حقوق مادی و معنوی محفوظ می باشد. طراحی شده توسط گروه نرم افزاری بوف