سفرنامه کنیا
گروهمان برای سفر به کشور آفریقایی کنیا ١٧ نفره است، بعضی از مسافرین را در فرودگاه امام می بینم و برخی هم زودتر رفته اند که البته کارهایشان را از قبل برایشان هماهنگ کرده بودم. این ها نیز گویا در نگاه اول غریبه اند و صد البته که به مانند سایر تورها و برنامه های گروهی مان، دوستان ماندگارم خواهند شد. این را می شود از نگاه ها و لبخندهایشان فهمید…
پروازی که ما را می برد تا دوحه قطر و فرودگاهی که ساعاتی را مهمانش هستیم و بعد هم پرواز دوم که بیشتر از ۵ ساعت طول می کشد تا نیمه های شب ما را مهمان شهر پیچیده نایروبی پایتخت کنیا کند، همان که زشت و زیبایش را در بارها سفرم خوب شناخته ام و البته که برای مسافرانم عجیب و ناشناخته است، مخصوصا که برای اکثرشان اولین تجربه آفریقا هم هست…
خیلی زود می برمشان هتلمان واقع در مرکز شهر به نام “ساروا استنلی”، همچنان معتقدم بهترین است در نایروبی، ساختمانی که بیشتر از ١٢٠ سال از زمان استعمار انگلیسی ها قدمت دارد، برایش قصه ها می گویند و حتی تور چند ساعته هتل گردی دارد!
از قبل کارهای “چک این” مسافرها را به صورت اینترنتی و مکاتبه ای انجام داده ام و خیلی زود اتاق هایشان را تحویل می گیرند و می روند برای خواب ناز، از آن خواب هایی که پشتش رویاهایی دارد از جنس قاره ناشناخته آفریقا.
صبحگاهان بعد از صبحانه جلسه توجیهی و معارفه مختصری برای مسافرینم گذاشتم، گفتیم، شناختیم، شوخی کردیم و خندیدیم. برنامه روزانه و کل برنامه تور را باهم مرور کردیم تا بیشتر قدر بدانند لحظات حضورشان را در این تجربه باشکوه.
و اما اولین برنامه مان گشت حدودا دو ساعته مرکز شهر نایروبی بود، شهری که بیشتر از سه میلیون از جمعیت کنیا رو در پناه خود گرفته و یادگارها دارد از استعمار انگلیس. ساختمان های بلند تجاری، خیابان هایی که بسیار اصولی به سبک انگلیسی طراحی و ساخته شده اند و جمعیتی که گاه موج می زند. همیشه فکر می کنم چگالی و فشردگی جمعیت در نایروبی پایتخت کنیا، خیلی بالاست…
زن ها موها را بر سر بافته اند و تاجی از هنر بر سر گذاشته اند، آن هم با طرح های گوناگون، مردها اما گویا خودشان را راحت کرده اند و عموما موها را از ته زده اند، اصولا دیدن موی بلند خیلی سخت است اینجا.
و اما “اوباما” و اصالت کنیایی اش هم داستان ها دارد، گویا یک جور افتخار ملی ست برای مردم کنیا و نایروبی.
عصرگاهان بعد از ناهار می رویم به مرکز فرهنگی “بوماس”، جایی که بازسازی و بازآفرینی کرده اند سبک روستا سازی و خانه سازی قبایل مختلف کنیا را، می شود قدم زد، دید، پرسید، تفاوت ها را متوجه شد و فرهنگ ها و روش های زندگی شان را مقایسه کرد و گاهی هم از توضیحات راهنما شگفت زده شد!
بعد از گشت روستاهای شبیه سازی شده می آییم به سالن اصلی بوماس، همان که محل اجرای رقص ها و آیین های قبایل مختلف کنیاست، سالنی ساده و ابتدایی، به همان سادگی مردمان سرزمینش، با سقفی بلند که سکوها و صندلی هایش حلقه زده اند به دور آنها که برنامه را اجرا می کنند، برنامه ای جذاب که بیشتر از دو ساعت طول می کشد.
و اما بخش عمده ای از بازدیدکنندگان را دانش آموزان کنیایی هستند که از طرف مدارسشان به مرکز بوماس آمده اند تا ببینند و بیاموزند و بدانند از اقوام و قبایل سرزمینشان…
بعد از اتمام برنامه راهی و رهسپار شهر نایواشا می شویم، همان که نگینی ارزشمند چون دریاچه زیبای نایواشا را در بالاسر خود دارد و از آن رنگ و بو و هویت گرفته است، مسافتی که حدود دو ساعت طول می کشد و مسیری که از بالا دست دره معروف و زیبای “ریفت ولی” عبور می کند.
هوا کاملا تاریک شده است و آسمان پرشده است از اخترهای نورانی اش که به لوج محل اقامتمان می رسیم، لوج “سوپا” دقیقا چسبیده به ساحل دریاچه با طراحی بی نظیر و شگفت انگیزش، همان که باز هم معتقدم از بهترین های نایواشاست…
اتاق ها را تحویل می گیریم، همان شب هنگام در مسیر اتاق ها، زرافه ها و گورخرها آمده اند به استقبالمان، هیجان انگیز است آشتی دیرینه انسان و طبیعت و حیات وحش اینجا. شب و استراحت و انتظار فرداها…
صبح زود توی تاریکی و خنکای هوا همه همسفرها با کلی شوق و ذوق و البته چشم های خواب آلود و گیج خواب جمع می شوند تو لابی لوج و همه باهم رهسپار می شویم به سوی دریاچه و پارک ملی ناکورو تا تجربه کنند اولین گشت سافاری شان را در قاره رمزآلود آفریقا، مسیری که حدود یک ساعت و نیم طول می کشد و لحظاتش همراه می شود با سپیده دمان صبح و بالا آمدن آفتاب عالم تاب، روشن می شود و روشنی می بخشد این یکتای بی همتا.
بعد از انجام مقدمات ورود، وارد منطقه حفاظت شده اطراف دریاچه ناکورو می شویم، آفتاب نورافشانی می کند از لابه لای درختان و پرندگان پدیدار می شوند..
آب دریاچه هم بر اثر بارندگی زیاد به نسبت دفعات قبل به شدت بالا آمده است و درختان اطرافش را فرا گرفته و به زیر آب برده است و فضا و سایه های وهم آلودی را پدید آورده است، ولی باز هم جز زیبایی نمی بینم…
قبل از رسیدن به دریاچه و ساحلش گروهی کرگدن ظاهر می شوند، گونه ای به شدت کمیاب و در معرض انقراض، جزء کمیاب ترین ها و نادرترین های آفریقا هستند و بسیار خوش شانس هستیم که اول صبح تعدادی از این زیبایان درشت جثه را آن هم از فاصله چند ده متری می بینیم، با شکوهند و زیبا، چرخ می زنند و بی توجه به حضورمان، به فرایند مقدس چریدن مشغولند..
یک دل سیر تماشایشان می کنیم و دل می کنیم تا کمی دورتر لذت تماشای این گله زرافه های ماسایی را از دست ندهیم، می آیند و از روبرویمان عبور می کنند، گاهی ایست و نگاه عمیق نثارمان می کنند، حداقل خرسندیم که به چشمشان می آییم…
به دریاچه و ساحلش نزدیک می شویم، غوغایی ست آنجا، پرندگان کنار آبزی جمع شده اند گویا به ضیافتی باشکوه، پلیکان ها بیشترند اینجا و پروازشان روی سطح آب حسابی به دل و چشم می نشیند…
فلامینگوهای صورتی اما کمیابند، دلیلش هم بالا آمدن سطح آب دریاچه است… دیگران هم می آیند توی کادر عکس هایمان تا خاطراتی شیرین شوند از زیبایی های بی حد این دریاچه زیبا…
در ادامه خودمان را می رسانیم به بالای صخره های کنار دریاچه معروف به صخره “بابون ها”، جایی که می توان چشم انداز کاملی از دریاچه و مناطق اطرافش را دید و لذت برد، بساط می کنیم همانجا و صبحانه مان را در دل طبیعت زیبا می خوریم و ادامه می دهیم گشت زنی هایمان را تا نزدیکی های ظهر و در انتها باز می گردیم به نایواشا و لوج محل اقامتمان تا بعد از ناهار برویم و برسانیم دیده و دل را به زیبایی های دریاچه آب شیرین نایواشا…
بعد از ناهار به اتفاق دوستانم رهسپار دریاچه نایواشا می شویم، ساحل بسیار زیبایی از دریاچه را می شناسم که همیشه بهشت گونه زیبایی هایش را تقدیممان می کند، و اما اینبار نیز هم… هوا لطیف است و باران شسته، اطراف دریاچه پر است از گل های لی لی شناور در آب و آسمان بازی زیبایی از نور و آفتاب و ابر دارد…
آمده اند استقبالمان گویا، این پلیکان با تعجب نگاهمان می کند، کمی دورتر این یکی منقارش را در آب فروبرده است پی طعمه ای و بیرون هم نمی آورد، این ماهی خورک ابلق نیز روی شاخه خشکیده ای چشمانش را تیز کرده و عبور ماهیان را به انتظار نشسته است… هارمونی طبیعت را اینجا می شود نفس کشید و بوئید و حس کرد…
قایق هایی که از قبل هماهنگ شده اند می آیند به استقبالمان تا ما را با خود ببرند روی دریاچه تا چشمانمان را بازتر کنند به روی جادوی طبیعت و بازی زیبای آب…
کمی دورتر گله ای از اسب های آبی را می یابیم که تن ها به پاکی و لطافت آب سپرده اند و زیرچشمی نگاهمان می کنند و گاه با خمیازه ای یا نفسی عمیق سکوت و سکون آب را در هم می شکنند، دوست داشتنی اند و تماشایی، آنهم تماشایشان در فاصله چند متری…
کمی دورتر عقاب های ماهیگیر را می بینیم، پرهای بدنشان قهوه ای و سر و دُمی یکدست سفید، باشکوهند، مخصوصا آنگاه که با فریادی جفت خود را صدا می زنند و از آن باشکوه تر زمانی که بال می گشایند بهر طعمه ای بر سطح آب، واقعا شاهکار آفرینش هستند و تماشایشان نفس ها را محبوس سینه می کند…
با قایق دورتر می شویم، می رسیم به دریایی از گل های شناور، از آبراهه های وسط شان عبور می کنیم و طبیعت را نفس می کشیم، باز هم پرندگانی که زیبایی های فضا را دوچندان کرده اند…
وآرام آرام بعد از ساعاتی باز می گردیم، باز می گردیم در حالی که قوسی از کمان رنگین به استقبالمان آمده است و رنگی از زندگی پاشیده است بر سر درختان و پرنده هایش… مبهوت از جادوی طبیعت باز می گردیم به لوج محل اقامتمان و به انتظار می نشینیم روزهای بعد سفر را
صبح خیلی زود بیدار می شوم اینبار به گشت و گذار در محوطه وسیع و بزرگ لوج سوپا، برای خودش یک جور منطقه حفاظت شده است که از یک سو به ساحل دریاچه و زیبایی هایش ختم می شود.
به زیبایی محوطه سازی شده و قبل از دریاچه انبوهی از درختان هستند که شده اند مامن و ماوای گونه هایی از حیات وحش کنیا نظیر زرافه ها و گورخرها، جالب تر اینکه هنوز آفتاب نزده بیشتر مسافرین پر انرژی م را می بینم که دل را به طبیعت و زیبایی هایش سپرده اند، یکی عکاسی می کند، آن یکی پرنده ها را رکورد می کند و یکی دیگر مدیتیشن، حس و حالی دارند و حال و هوایی…
بعد از صبحانه عزم منطقه حفاظت شده و پارک ملی ماسایی مارا را می کنیم، همان که از معروفترین های دنیاست و همیشه به عنوان یکی از زیباترین های دنیا مطرح است، مسیری که حدود ۶ ساعت طول می کشد و بخش عمده ای از راه بعد از شهر ناروک جاده ای دارد خاکی با وضعیتی افتضاح که البته گذر از چنین جادی ای در دل طبیعت زیبای منطقه هم می تواند به عنوان جاذبه تلقی شود!
در بین راه مغازه های صنایع دستی کنیا را می بینیم و توقفی داریم برای استراحت و خرید کارهای چوب تراش و پارچه ای خاص شان، همچنین قبل از رسیدن به ماسایی مارا گله هایی از گاوهای وحشی و غزال ها و حتی زرافه ها را می بینیم که لذت بخش است.
به لوج سوپا می رسیم که بیرون از منطقه حفاظت شده در ارتفاعی مسلط به منطقه بنا شده است، ناهارمان را می خوریم و اتاق ها را تحویل می گیریم و مهیای اولین گشت عصرگاهی مان در بی همتا طبیعت ماسایی می شویم…
و اما اولین گشت عصرگاهی مان را در هوای بی نظیر بهاری منطقه حفاظت شده ماسایی مارا شروع می کنیم، طبیعتا چون زمان زیادی نداریم و برابر مقررات پیش از تاریک شدن هوا باید از منطقه خارج شویم خیلی دور نمی شویم و منطقه نسبتا محدودی را گشت می زنیم..
زودتر از همه سر و کله گاوهای وحشی پیدا می شود با آن سر و شکل بی تناسب شان، پاهای جلو بلندتر، سر و گردن درشت و بدن کوچک و غوز بلند پشتشان متمایزشان کرده است از دیگر گونه ها، این ها همان ها هستند که در فصل مهاجرت بزرگ به صورت میلیونی از تانزانیا در پی یافتن غذا مهاجرت می کنند و می آیند کنیا و ماسایی مارا!
کمی دورتر غزال های همیشه زیبای تامسون می آیند و می نشینند پیش دیدگانمان، گویا مست لطافت هوایند و بازی و بازیگوشی می کنند، آن طرف تر هم ایمپالاها با هیبت دوست داشتنی شان… هیجان را در برق چشمان دوستانم می بینم…
کمی دورتر می رویم، از مسیرهای فرعی تر می گذریم، اینبار “درناهای تاجدار” در نزدیکی برکه ای مهمان نگاهمان می شوند، انگاری طرح زده اند اینها را و با حوصله نقاشی شان کرده باشند، یک جفت درنا به همراه جوجه شان…
و هیجان اصلی این گشت عصرگاهی زمانی رقم می خورد که ماده شیری را می یابیم خفته بر فراز تخته سنگی مسلط بر پهنه ای زیبا از دشت ماسایی، شاید نشسته است که غروب آفتاب را تماشا کند، آن هم آفتابی که از بالاسر گله ای احتمالا خوشمزه از بوفالوها غروب خواهد کرد، همان بوفالوهایی که چون خال های سیاه مهرویان بر صورت سبزه دشت ماسایی نقش بسته اند!
پر غرور است و مقتدر و تماشایش لذت بخش، هرچند که نگاهمان هم نمی کند و ترجیح می دهد بیشتر حواسش به دیگر سو باشد تا ما که نه برایش آب می شویم و نه نان!
از آنجا که شیرها به صورت گروهی زندگی می کنند می گردیم دنبال بقیه گروه تا اینکه درازکش زیر سایه سار درختی پیدایشان می کنیم و تا چندمتری شان نزدیک می شویم، سه ماده شیر و توله های خال خالی قد و نیم قدشان که ظرافت آفرینش را به یادمان می آورند.
تقریبا همه دوستانم برای اولین بار است که گروهی از شیرها را رها در طبیعت می بینند، نفس ها از شوق در سینه حبس است و شادیست که درون چشم هاشان موج می زند، یکی زوم کرده و از خمیازه و پلک زدنشان عکس می گیرد، آن یکی خم شده و با شیرها سلفی می گیرد، حس و حالی دارد تجربه کردن چنین لحظه هایی از آفریقا…
آفتاب از پشت ابرها غروب کرده است و روز جای خود را به شب خواهد داد، نشانه اش هم ماه کاملی ست که آمده است و جا خوش کرده در دل آسمان.
و ما باز می گردیم به محل اقامتمان تا روزی دیگر را از آفریقا را به انتظار بنشینیم، شب را جمع می شویم کنار استخر لوج زیر آسمان پرستاره آفریقا، می گوییم، خاطره تعریف می کنیم، شعر و آهنگ می خوانیم و عمق دوستی هامان را زیادتر می کنیم… امشب شب مهتاب…
صبح بعد از صبحانه راه پارک ملی ماسایی مارا را در پیش می گیریم، اینبار طولانی تر و عمیق تر، پیش خواهیم رفت تا مرز تانزانیا، تا انتهای منطقه حفاظت شده ماسایی تا از قلم نندازیم زیبایی هایش را.
غزال های تیزپا و بازیگوش را می بینیم و ایمپالاها را با آن شاخ های قوسی شکل و مردانه شان، کمی دورتر هم گله ای از “توپی”ها را با آن طرح های مشکی که روی سر و پاهایشان خورده است…
پیشتر می رویم، چشمها همچنان در جستجوست و زیبایی حیات وحش هم به همین است که نمی دانی چه صحنه ای انتظارت را می کشد…
آن دورترها باز هم گروهی از شیرها را می یابیم، ماده شیرها و بچه ها که تشکیل گروهی داده اند تا راحت تر شکار کنند و بهتر از یکدیگر مراقبت نمایند..
می ایستیم روبرویشان تا بازی ها و شیطنت های بچه شیرها به دیدگان شهری مان جلا دهد، جلایی از جنس شکوه طبیعت، و البته رفتار و صبوری ماده شیرها هم دیدن دارد…
و اما چه لذتی دارد تماشای پرندگان آفریقا با آن طرح و نقش های بدیعشان، حالا از یک سار کوچک هزار رنگ گرفته تا پرندگان شکاری با چشمان تیزبین، حتی بزرگتر از همه اینها شترمرغ هایی که وسط دشت ها و تپه های خوش نقش ماسایی خودنمایی می کنند و حالا ما همه این زیبایی ها را نه فقط با چشم سر که با چشم جان نظاره گریم…
مسیرمان را ادامه می دهیم، آرام آرام تپه ها و دشت ها و علفزارهای ماسایی را پشت سر می گذاریم و هرجا با دیدن گونه ای جدید می ایستیم به تماشا و عکاسی، از ظهر گذشته است که می رسیم به رودخانه مارا، رودخانه معروفی که در مرز کشور تانزانیا و کنیا واقع شده است و از پارک ملی سرنگتی تانزانیا خودش را به کنیا رسانده است، رودخانه ای آرام که زیستگاهیست برای گروه های بی شماری از اسب های آبی و کروکدیل های درشت جثه که ناخواسته در کنار هم قرار گرفته اند…
و اما اهمیت رودخانه مارا به این است که گذرگاه گله های بزرگ چند میلیونی از گاوهای وحشی و گورخرهایی ست که در زمان های خاصی در پی یافتن علف های تازه از سرنگیتی به ماسایی مارا مهاجرت می کنند و البته که در این عبور بعضی ها شکار کروکدیل ها می شوند و بعضی زیر دست و پا له می شوند، اینجا هم زیستگاه ست و هم قتلگاه، تماشایش هم حس و حال عجیبی دارد، پیاده می شویم و قدم می زنیم مسیری کوتاهی را، اسب های آبی که انگاری پارک کرده اند گوشه ای در آب، کمی دورتر این زنبورخوارهای خوش رنگ روی شاخه ای نشسته اند به طنازی، حتی این خزندگان خوشرنگ نیز با رنگ های نابشان سرک می کشند و دلبری می کنند…
زیر سایه سار یکی از تک درخت های ماسایی بساط می کنیم و ناهار می خوریم، آن هم زیر آفتاب ملایم و بازی ابرها و سایه سار شیرین درخت. راه بازگشت در پیش می گیریم، از مسیرهای فرعی جدید در جستجوی جلوه های دیگری از حیات وحش آفریقا. کمی دورتر یکی از این گرازهای زیگیل دار آفریقایی توسط ماده شیرها شکار شده است، دلخراش است گویا، ولی واقعیت زندگی ست به عنوان بخشی از واقعیت چرخه حیات، حتی گاهی دردناک است صدای خرد شدن استخوان هایی که وسیله ای می شود برای ادامه حیات گروهی دیگر…
و کمی دورتر شغال های پشت نقره ای گویا بو برده اند از سفره سلطان، ایستاده اند به انتظار تا شاید سهمی بی زحمت داشته باشند از این سفره پر نعمت! همینطور کرکس هایی که یکی یکی پیدایشان می شود و می نشینند روی سر درختها اطراف به انتظار…
و باز هم ادامه می دهیم مسیر بازگشت را، عبور می کنیم از دشت های زیبا و علفزارهای خوش رنگ ماسایی و تک درختان چشم نوازش که سرشاخه هاشان پر است از لانه های بافته شده پرندگان.
و اما بالاخره می یابیم یوزپلنگ های ماسایی را در حال عبور، مادر به همراه دو توله تقریبا بالغش، زیبایند، در واقع اوج زیبایی را می توان در طرح و شکل و حرکات این گربه سان بی همتا به تماشا نشست، مخصوصا که می توانیم بسیار نزدیکشان شویم، چشم در چشم…
و باز هم می بینیم و می ایستیم برای بوفالوهای آفریقایی، همان ها که شاخها را داده اند عقب و فرق وسط وا کرده اند تا به چشم بیایند و البته پرندگان کوچکی که از حشرات چسبیده به بدنشان تغذیه می کنند!
فیل های درشت جثه آفریقایی که واقعا تماشایی هستند و می شود محو حرکاتشان شد، یا گورخرهای ماسایی با آن طرح های ظریفشان، انگار با نخ های سفید و سیاه دم هایشان را بافته اند!
و اما انتهای یک روز پر ماجرا همراه می شود با یک باران لطیف بهاری، ابرها می آیند بر فراز علفزارهای خشک، نور آفتاب می پیچد لای ابرها و رنگ های بدیعی می دهد به دشت ماسایی، زیباترش می کند و خواستنی تر، حتی غزال ها و گاو های وحشی هم مست باران می شوند و شروع می کنند به دویدن و رقصیدن و بازیگوشی، گویا قدر می دانند این رحمت آسمانی را.
محو و مبهوتش می شویم و مست لحظات خوشِ باران و این حسن ختام روزی دیگر از طبیعت بی مانند آفریقاست…