logo
  • خانه
  • درباره من
  • تورهای خارجی
  • خانه
  • درباره من
  • تورهای خارجی

سفرنامه مالاوی

۲۸ مرداد ۱۳۹۶ توسط مدیر ۲ دیدگاه ها

ورود به مالاوی بسیار آسان است، مامور اداره مهاجرت لبخند می زند و خوش آمد می گوید، می گوید کشورش خیلی زیباست و به “قلب گرم آفریقا” شهرت دارد، می خندم و تاییدش می کنم…

شهر کوچکی در فاصله چندکیلومتری مرز وجود دارد به نام “موانزو” که به راحتی با ماشین های گذری قابل دسترسی ست، شب را مهمان لوج زیبایی می شوم در حاشیه شهر، آن هم با هزینه پنج دلاری، خسته ام و زود خوابم می برد، باشد که فردا، راه های نرفته و نادیده، سرحال تر و پرانرژی تر پیموده شوند…

 

این هم نمایی از لوج زیبای حاشیه شهر موانزو به نام "دایاموند" که فقط شبی را مهمانش بودم
این هم نمایی از لوج زیبای حاشیه شهر موانزو به نام “دایاموند” که فقط شبی را مهمانش بودم

 

اولین هایک را از خود لوج می زنم تا شهر بزرگ "بلان تایر" و همسفرش می شوم، می گوید اسمش "مک دونالد" است، می خندم، خودش نیز هم، توضیح می دهد هم اسم رستوران هایی در اروپاست که همبرگرهای خوشمزه ای دارند!!
اولین هایک را از خود لوج می زنم تا شهر بزرگ “بلان تایر” و همسفرش می شوم، می گوید اسمش “مک دونالد” است، می خندم، خودش نیز هم، توضیح می دهد هم اسم رستوران هایی در اروپاست که همبرگرهای خوشمزه ای دارند!!

 

و اما “بلان تایر” دومین شهر بزرگ مالاوی با جمعیت بیش از یک میلیونی اش چهره دوگانه ای دارد، مرکز شهرش کاملا انگلیسی ساز و مدرن است و از زمان استقلال مالاوی از انگلیسی ها گویا تغییر چندانی نکرده است، اما حاشیه هایش سرشار است از فقر و زندگی ابتدایی که گاه قابل درک و هضم هم نیست!

هزینه ها هم به نسبت زیمبابوه و موزامبیک ارزانتر است، گاه خیلی ارزان مخصوصا برای اقلامی که خود تولید کننده اش هستند مانند محصولات ابتدایی کشاورزی!

 

بیشتر بانک ها و ساختمان های تجاری مرکز شهر را صاحب شده اند که شاید برای همین است که بلان تایر را پایتخت اقتصادی و تجاری مالاوی می نامند، ولی در مجموع نسبتا زیباست و تمیز!
بیشتر بانک ها و ساختمان های تجاری مرکز شهر را صاحب شده اند که شاید برای همین است که بلان تایر را پایتخت اقتصادی و تجاری مالاوی می نامند، ولی در مجموع نسبتا زیباست و تمیز!

 

 کمی که از مرکز شهر فاصله می گیری موضوع عوض می شود، خیلی ها دغدغه غذای فرزندانشان دارند، با هزار تومان می توانند یک کیلو آرد ذرت بخرند و با آب مخلوطش کنند و بجوشانند، غذای روزانه شان شود به اسم "سیما"
کمی که از مرکز شهر فاصله می گیری موضوع عوض می شود، خیلی ها دغدغه غذای فرزندانشان دارند، با هزار تومان می توانند یک کیلو آرد ذرت بخرند و با آب مخلوطش کنند و بجوشانند، غذای روزانه شان شود به اسم “سیما”

 

شب را در هاستلی می مانم و صبح گاهان عازم منطقه کوهستانی می شوم به نام “مولانجه”، حدودا ۶۵ کیلومتری بلان تایر، باز هم وَن های مسافر کش و دو دلار و البته دو ساعت طی مسیر خوشان خوشان!

کلا عاشق مسافرت با این وَن ها شده ام از بس که فضایش طبیعی و خواستنی ست، آدمها واقعی اند، آن هم از طبقه های پایین اجتماعی آفریقا، تمام بار و وسایل و محصولات کشاورزی و حتی مرغ و خروسشان را هم می آورند بالا و می نشانند کنار دستت، فقط هم به حرکاتت نگاه می کنند و شادمان می شوند که هم کلامشان شوی…

بازار میوه فروش های مولانجه آخرین ایستگاهمان است، پیاده می شوم و کوله به دوش مسیر دامنه کوهستان را در پیش می گیرم، ماشین گذری مرا می رساند تا آخرین نقطه ای که جاده دارد و آنجا دقیقا شروع منطقه حفاظت شده مولانجه است، مجموعه قله هایی که بلندترین شان بیشتر از سه هزار متر ارتفاع دارد…

لوج جنگلی زیبایی همانجا در شیب و لابه لای انبوه درختان ساخته شده است، قیمتش هفتاد دلار است، ماشین چانه زنی به کار می افتد و نهایتا با ده دلار اتاق و صبحانه توافق حاصل می شود!! زیادی خوب است، ولی زیادی خوب بودنش را بعد از نزدیک یک ماه سفر طولانی می پسندم…

 

 این هم بساط میوه فروش های مولانجه، یعنی به غایت خسته اند این ها، خسته...
این هم بساط میوه فروش های مولانجه، یعنی به غایت خسته اند این ها، خسته…

 

این هم لوج خوش حال و هوای کوهستانی جنگلی ما در دامنه کوهستان و حاشیه پارک جنگلی
این هم لوج خوش حال و هوای کوهستانی جنگلی ما در دامنه کوهستان و حاشیه پارک جنگلی

 

عصر را اما راهی پارک جنگلی مولانجه می شوم، نمایی از بعضی قله ها بالای سرم است و چشم اندازی زیبا از مزارع چای زیر پایم، همانها که آفتاب می خورند و از شدت شادابی برق می زنند و تا حاشیه شهر گسترده شده اند، حوضچه ها و آبشارهای جنگلی هم به مسیر کوهنوردی صفا و طراوت داده است…

 

مزارع چای مولانجه که گسترده اند بر سر تپه ها و دامنه های کوهستان
مزارع چای مولانجه که گسترده اند بر سر تپه ها و دامنه های کوهست

 

این هم نمایی از کوهستان مولانجه در مسیر کوهپیمایی عصرگاهی
این هم نمایی از کوهستان مولانجه در مسیر کوهپیمایی عصرگاهی

 

 نکته ناامید کننده اش هجوم بی امان به درختان جنگلی و بریدن و سوزاندن آن هاست که البته دلیلی اصلی اش هم فقر بی امان مردمانی ست که هیچ درآمدی ندارند، اتفاقی که در موزامبیک هم به صورت گسترده در جریان است
نکته ناامید کننده اش هجوم بی امان به درختان جنگلی و بریدن و سوزاندن آن هاست که البته دلیلی اصلی اش هم فقر بی امان مردمانی ست که هیچ درآمدی ندارند، اتفاقی که در موزامبیک هم به صورت گسترده در جریان است

 

این ها هم برای مزرعه چند وجبی شان پشه بند درست کرده اند و از کار کردن در این فضا خرسند!
این ها هم برای مزرعه چند وجبی شان پشه بند درست کرده اند و از کار کردن در این فضا خرسند!

 

شب نشینی اما در کنار آتش هم حال و هوایی دارد، دوستی و هم صحبتی با غریبه هایی که هریک از گوشه از دنیا داستان ها و قصه ها با خود به سوغات آورده اند...
شب نشینی اما در کنار آتش هم حال و هوایی دارد، دوستی و هم صحبتی با غریبه هایی که هریک از گوشه از دنیا داستان ها و قصه ها با خود به سوغات آورده اند…

 

آفتاب حسابی بالا آمده است که از فضای دلچسب دامنه کوهستان مولانجه و زیباییش دل می کنم و سرازیر زمین صاف زیر پایم می شوم، نیم ساعتی کوله به دوشی و سرک کشیدن به خانه و کاشانه محلی های در مسیر سرگرمی ام می شود، البته نه همه، بلکه تنها آن ها که چیزی می گویند و لبخندی نثارم می کنند…

زیاد داخل شهر نمی مانم که خیلی گرم است و دلگیر، این بار جای بهتری نصیبم می شود، می شوم کمک راننده کمبی و آهنگ تند آفریقایی هم که جزء جدایی ناپذیر است صاف و بیواسطه می رود توی گوشم، انگار که بخش نامه کرده باشند از وزارت راه و ترابریشان، داشتن بوق و صندلی و فرمان آنقدری اهمیت ندارد که پخش آهنگ آن هم با صدای بلند!

قرعه مقصد بعدی می خورد به نام شهر “زومبا” در مسیر شمال، همان که تا زمان حضور انگلیسی ها پایتختشان هم بوده است. می گویند منطقه کوهستانی دارد به ارتفاع دو هزار متر که سطح مسطح و گسترده ای دارد که مقصد جذابی ست، باور می کنم و مسافرش می شوم، چهار دلار و صد کیلومتر و چهار ساعت طول مسیر با توقف هایش!

 

 

 اما در مسیر، اینها گویا آمده اند به تفریح خانوادگی، این مرسومترین شیوه است در این سرزمین...
اما در مسیر، اینها گویا آمده اند به تفریح خانوادگی، این مرسومترین شیوه است در این سرزمین…

 

عصر گاهان است که می رسم به زومبا و زود روانه بالای “فلات زومبا” می شوم، کمی که بالا می روم هوا خنک تر می شود و چشم اندازها زیباتر، در بین مسیر دوچرخه های زیادی را می بینم که چوب های قطعه شده را چیده اند تا زیر سقف آسمان و سرازیر پایین ند، انگار قتلگاهی دیگر برای درختان به راه است آن بالاها،.

کمی بالاتر سد خاکی زده اند بر سر راه رودخانه ای و دریاچه ای زیبا پشتش درست شده که لختی کنارش نفسی چاق می کنم و غرق لذت تماشای بازی پرندگانش می شوم… بالاخره آن بالاها هتل معروف و زیبایی ساخته اند که گویا پر رفت و آمد است از توریست ها…

باز هم بالاتر، زمان زیادی به غروب نمانده است که در یکی از مسیرهای فرعی، مزرعه ای می یابم مخصوص پرورش ماهی که شب را مهمان ناخوانده شان می شوم…

 

چوب ها مسافران خاموش این روزهای جاده های مالاوی هستند! آن هم در ازای کاری سخت به ثمنی بخس به فروش می رسند تا قوتی شوند برای خانواده هایشان!!
چوب ها مسافران خاموش این روزهای جاده های مالاوی هستند! آن هم در ازای کاری سخت به ثمنی بخس به فروش می رسند تا قوتی شوند برای خانواده هایشان!!

 

این هم نمایی از دریاچه پشت سد بین مسیر
این هم نمایی از دریاچه پشت سد بین مسیر

 

 این هم کلبه زیبای چوبی داخل مزرعه که حوضچه های ماهی را می بیند!
این هم کلبه زیبای چوبی داخل مزرعه که حوضچه های ماهی را می بیند!

 

مزرعه نیمه تعطیل است در این فصل و بدون برق، ساکنانش اما مهربانند، شب نشینی کنار آتش امشب مان زیر آسمان پرستاره، توامان می شود با بساط جگرکی که برایشان به راه می کنم، شاید بهداشتی نباشد ولی خوشمزه است!
مزرعه نیمه تعطیل است در این فصل و بدون برق، ساکنانش اما مهربانند، شب نشینی کنار آتش امشب مان زیر آسمان پرستاره، توامان می شود با بساط جگرکی که برایشان به راه می کنم، شاید بهداشتی نباشد ولی خوشمزه است!

 

با روشن شدن هوا فضای جنگلی مزرعه شان پر می شود از نوای پرندگان سحری، آشوبی به پاست.

موتوری می گیرم و نیم روزی را می گذرانم به گشت و گذار در فضای کوهستان مسطح زومبا که فضا و چشم اندازی گسترده و متفاوت دارد به مناطق فرودست، آبشارهای کوهستانی که جاری هستند، جنگل های سوزنی برگ کاج که گسترده اند در بخش هایی از فلات ، از همه غم انگیزتر هجوم بی وقفه مردم محلی ست  به جنگل های منطقه و درختانی که یکی یکی قامت خم می کنند و می افتند!

 

آبشارهای مالاوی
آبشارهای جنگلی و جریان همیشگی زندگی بخششان

 

این هم یک نمونه "هورن بیل" است یا پرنده منقار شاخی! صبح زود آمده روی سر آبشار رو به آفتاب نشسته تا دل و وجودش برای روزی دیگر از زندگی گرم شود!
این هم یک نمونه “هورن بیل” است یا پرنده منقار شاخی! صبح زود آمده روی سر آبشار رو به آفتاب نشسته تا دل و وجودش برای روزی دیگر از زندگی گرم شود!

 

دریاچه ها اما در این صبح دل انگیز بیشتر دلبری کی کنند، احاطه شده اند با درختان جنگلی و تمام و کمال انعکاس داده اند هر آنچه را بر سر دارند، قوانین فیزیک و انعکاس نور را بهتر می شود فهمید اینجا!
دریاچه ها اما در این صبح دل انگیز بیشتر دلبری کی کنند، احاطه شده اند با درختان جنگلی و تمام و کمال انعکاس داده اند هر آنچه را بر سر دارند، قوانین فیزیک و انعکاس نور را بهتر می شود فهمید اینجا!

 

و شاخه های درختان جدا شده از اصل خویش که روان ند در پی سرنوشت محتومشان
و شاخه های درختان جدا شده از اصل خویش که روان ند در پی سرنوشت محتومشان

 

بچه ها از دامنه کوه بالا می آیند با دسته هایی از گل که شاید ساعت ها وقت صرف چیدن و درست کردنشان کرده اند، به انتظار خریداری، کلا اینجا تمام اجزای بدن طبیعت فروشی ست!!
بچه ها از دامنه کوه بالا می آیند با دسته هایی از گل که شاید ساعت ها وقت صرف چیدن و درست کردنشان کرده اند، به انتظار خریداری، کلا اینجا تمام اجزای بدن طبیعت فروشی ست!!

 

عکس می گیرم ازشان، ذوق زده گل ها را رها می کنند و حلقه می زنند دورم که خودشان را و لحظه ای از زندگی شان را در قاب دوربینم تماشا کنند، خود گمشده شان را، شاید هم خود فراموش شده شان را!!
عکس می گیرم ازشان، ذوق زده گل ها را رها می کنند و حلقه می زنند دورم که خودشان را و لحظه ای از زندگی شان را در قاب دوربینم تماشا کنند، خود گمشده شان را، شاید هم خود فراموش شده شان را!!

 

از مزرعه و دوستانم خداحافظی می کنم و سرازیر زومبا می شوم، از همان مسیری که از آن آمده بودم.

مسافر استان های شمالی تر می شوم، توصیه شده ام به دیدار از “کیپ مکلیِر”، ساحلی است در جنوب دریاچه مالاوی، می گویند بسیار زیباست، پس شنیده ها را می پذیرم و عزم دیدارش می کنم…

با کومبی ها و طی مسیر چند ساعته ای ابتدا می رسم به ساحل و روستای “مانکی بِی” یا “خلیج میمون”، دلیل نامگذاریش بابون هایی هستند که در جنگل های اطراف این خلیج زندگی می کنند!

اما برای رسیدن به کیپ مکلیِر باید جاده ای نسبتا کوهستانی را پیمود، همسفر کامیونی می شوم که پر است از بار و مسافر، بر روی گونی های ذرت خشک جایی دست و پا می کنم برای خودم و در میان نگاه های پر از تعجب همسفرانم، روح و جان می سپرم به لذت مسیر…

 

در بین راه زومبا، دکه های فروش صنایع دستی شامل ماسک ها و مجسمه های چوبی همچنین نقاشی های آفریقایی در کنار جاده، بدجوری خودنمایی می کنند و توجه می طلبند!
در بین راه زومبا، دکه های فروش صنایع دستی شامل ماسک ها و مجسمه های چوبی همچنین نقاشی های آفریقایی در کنار جاده، بدجوری خودنمایی می کنند و توجه می طلبند!

 

کاج ها پرنده شده اند و تنه درختان ماسک، کلا تمام اجزای طبیعت قابل استفاده اند اینجا...
کاج ها پرنده شده اند و تنه درختان ماسک، کلا تمام اجزای طبیعت قابل استفاده اند اینجا…

 

این هم جاده های مالاوی، شیوه ای کاملا مرسوم برای حمل بار و مسافر مخصوصا در جاده های روستایی!
این هم جاده های مالاوی، شیوه ای کاملا مرسوم برای حمل بار و مسافر مخصوصا در جاده های روستایی!

 

این هم من و همسفرها و کامیون سواری در راه دریاچه مالاوی!
این هم من و همسفرها و کامیون سواری در راه دریاچه مالاوی!

 

شاید کمتر از ساعتی به غروب مانده که به مقصد می رسم، روستایی نسبتا بزرگ که با فاصله اندکی به خط ساحلی دریاچه می رسم، در واقع کیپ مکلیر یک پیش آمدگی خشکی ست در حاشیه جنوبی دریاچه مالاوی که سر و ته خط ساحلی را می توان دید و شاید در یک ساعت پیمود!

ساحلش بسیار زیباست با ماسه های نرم و آب شیرین و شفاف، دو تا جزیره هم دقیقا روبرویم قرار دارند، یکی کوچک به نام تومبی و دیگری بزرگتر به نام دومبوه.

اما شاید آفتابی که هر روز به زیبایی در مقابل چشمان این ساحل غروب می کند هم باعث زیبایی و شهرتش شده باشد که حالا من هم در بدو ورودم مبهوتش شده ام و تحسینش می کنم.

ساحل را با کوله ام قدم می زنم و محل اقامت های ساحلی را می بینم و آنها که به دلم می نشینند را قیمت می پرسم و گاه خودم پیشنهاد می دهم، یکی شان کلبه های چوبی زیبایی دارد دقیقا روبروی ساحل به فاصله چند متری، ساده اند، سقفشان از ساقه های ظریف نی بافته شده است و کفشان سیمانی ست، با قیمت هر شب پنج دلار توافق می کنیم که دو شب را مهمان یکی از ساده های دلنشین باشم.

کوله ام را می گذارم، کفش ها را می کنم و قدم زنان حاشیه دریاچه را مهمان غروب آفتاب می شوم، همان که آرام و با حوصله می رود و منزل می گیرد آن دوردست ها پشت جزیره ای در دل آب، همان که حالا از نورش، آسمان و دریا سرخ فام شده اند، زیباست..

 

این هم نمایی از کلبه های چوبی ساحلی
این هم نمایی از کلبه های چوبی ساحلی

 

این هم لحظه ای از غروب آفتاب روی دریاچه آرام مالاوی
این هم لحظه ای از غروب آفتاب روی دریاچه آرام مالاوی

 

 این هم یک عقاب ماهیگیر که او هم گویا آمده به تماشای غروب، شاید هم تسبیح می کند خالق غروب را...
این هم یک عقاب ماهیگیر که او هم گویا آمده به تماشای غروب، شاید هم تسبیح می کند خالق غروب را…

 

صبح اما دیگر گونه آغاز می گردد، مردم محلی همه از روستا به کنار آب دریاچه هجوم آورده اند، یک جور میعادگاه است انگار اینجا. برخی تن و بدن را زده اند به آب و خودشان را می شورند، مادرها تشت های ظرف و لباس بر سر گرفته اند و می آیند به شستشو، بچه ها هم با اسباب بازی های دست ساز عجیبشان مشغول بازی اند، حتی توپ هایشان هم مچاله ای از پلاستیک ها و نایلون های در هم فشرده و تنیده است…

 

انگار زندگی شان به آب گره خورده است، همه مشغول و سرگرم آبند اینجا! آب هم سخاوتمندتر از همیشه، غذا می بخشد، طراوت می بخشد به زندگی شان و پاکی...
انگار زندگی شان به آب گره خورده است، همه مشغول و سرگرم آبند اینجا! آب هم سخاوتمندتر از همیشه، غذا می بخشد، طراوت می بخشد به زندگی شان و پاکی…

 

 همه کمک می کنند، سگ ها هم گویا بیکار نیستند اینجا و زبانی بر ظرفی دارند گاهی!
همه کمک می کنند، سگ ها هم گویا بیکار نیستند اینجا و زبانی بر ظرفی دارند گاهی!

 

این هم از بازی همیشه ناتمام بچه ها روی ماسه های گرم ساحل، فارغ از دغدغه نان، فارغ از دغدغه زندگی بزرگ ترها!
این هم از بازی همیشه ناتمام بچه ها روی ماسه های گرم ساحل، فارغ از دغدغه نان، فارغ از دغدغه زندگی بزرگ ترها!

 

اینجا مردهایشان هم کار می کنند گاهی! صبح های زود و عصرگاهان با کنوهای تراش خورده از تنه تناور درختی به دریاچه می روند و با ماهی برمی گردند، مثل این یکی که با دوتا ماهی نسبتا بزرگ بازگشته است!
اینجا مردهایشان هم کار می کنند گاهی! صبح های زود و عصرگاهان با کنوهای تراش خورده از تنه تناور درختی به دریاچه می روند و با ماهی برمی گردند، مثل این یکی که با دوتا ماهی نسبتا بزرگ بازگشته است!

 

آفتاب بالاتر می آید و گرمتر می تابد، گرم و گرمتر، حس خوبیست سر و تن سپردن به خنکی آب شفاف دریاچه، مخصوصا در ساحل جزیره کوچک و بدون ساکن تومبی، آبش بسیار شفاف است و ماهی ها می آیند به استقبالم، مخصوصا که برایشان نان آورده ام، حلقه می زنند دورم تا بلکه سهمی از نان ببرند و به غفلت نخورند!

اعجاب آورند ماهی های خوش رنگ دریاچه، جایی می خوانم حدود هزار گونه آبزی دارد دریاچه مالاوی، همیشه شنا روی سطح آب و تماشای دنیای زیر آب برام الهام بخش و اعجاب آور بوده است و اما اینجا بیشتر، چرا که اینجا اقیانوس یا دریا نیست!

عقاب های ماهیگیر هم نشسته اند روی سر درختان اطراف دریاچه، صدایشان را می شناسم، با نان کارشان راه نمی افتد که باید خود همت کنند و از سطح دریاچه برای خودشان ماهی بگیرند، چند باری شاهد تلاش نافرجامشان هستم…

 

حس خوبیست عینک شنا بزنی به چشمانت و شناور دریایی از زیبایی شوی، با رنگ های بدیعش، می آیند پیش چشمانت، ماهی ها را می گویم، هر یک با طرحی و رنگی، شاید اصلا نشانه ای باشند...
حس خوبیست عینک شنا بزنی به چشمانت و شناور دریایی از زیبایی شوی، با رنگ های بدیعش، می آیند پیش چشمانت، ماهی ها را می گویم، هر یک با طرحی و رنگی، شاید اصلا نشانه ای باشند…
این هم یکی از همان عقاب های تیزچشم ماهیگیر است، خوش رنگ و باشکوه، دمی کوتاه دارد و سری سفید با منقاری کشیده و زرد رنگ، همه اینها به کنار، هنرنمایی ش را که روی سطح آب ببینی تازه عاشقش می شوی!
این هم یکی از همان عقاب های تیزچشم ماهیگیر است، خوش رنگ و باشکوه، دمی کوتاه دارد و سری سفید با منقاری کشیده و زرد رنگ، همه اینها به کنار، هنرنمایی ش را که روی سطح آب ببینی تازه عاشقش می شوی!

 

غروب را اما می آیم سمت ساحل اصلی کیپ مکلیِر، در قسمت انتهایی آن، سواحل صخره ای وجود دارند که بسیار خوش منظره اند، سنگ های تراش خورده به اشکال مختلف با آبگیرهای طبیعی که پشت آن ها یا لابه لایشان درست شده اند و در آب شفافش می شود ماهی ها را تماشا کرد، محلی ها هم جمع شده اند، مخصوصا بچه ها و جوانترها…

 

نمایی از آبگیرهای سنگی کنار ساحل
نمایی از آبگیرهای سنگی کنار ساحل

 

بازی زیبایی دارند رنگ ها و سایه ها و نورها
بازی زیبایی دارند رنگ ها و سایه ها و نورها

 

 او هم آمده است به تماشای غروب گویا، دوردست ها رو می پاید و مسیر حرکت آفتاب را...
او هم آمده است به تماشای غروب گویا، دوردست ها رو می پاید و مسیر حرکت آفتاب را…

 

 آفتاب نرم نرمک و با ناز پایین می آید و نور می پاشد بر آب دریاچه، این یکی هم انگار به احترامش ایستاده و تعظیمش می کند...
آفتاب نرم نرمک و با ناز پایین می آید و نور می پاشد بر آب دریاچه، این یکی هم انگار به احترامش ایستاده و تعظیمش می کند…

 

 من چه سرخوشم در این ناکجاآباد دنیا، روان بر سرزمین و ساحلی که تا دیروزها حتی وجودش را اطلاعی نداشتم، میان بازی بچه ها دوره می شوم و عکسی به یادگار می گیریم...
من چه سرخوشم در این ناکجاآباد دنیا، روان بر سرزمین و ساحلی که تا دیروزها حتی وجودش را اطلاعی نداشتم، میان بازی بچه ها دوره می شوم و عکسی به یادگار می گیریم…

 

چه لذتی می برند از تماشای عکس خودشان بر صفحه دوربین، به راستی چه ساده شاد می شوند اینها، فارغ از دنیای پیچیده و گاه دردناک بزرگترهایشان!
چه لذتی می برند از تماشای عکس خودشان بر صفحه دوربین، به راستی چه ساده شاد می شوند اینها، فارغ از دنیای پیچیده و گاه دردناک بزرگترهایشان!

 

این گونه دیگر روزی از سفر به انتهای شیرین و خوش رنگ خودش می رسد و باید منتظر فرداهای متفاوت تر بمانم...
این گونه دیگر روزی از سفر به انتهای شیرین و خوش رنگ خودش می رسد و باید منتظر فرداهای متفاوت تر بمانم…

 

قصه روز به پایان رسیده و عقابی که هنوز به خانه اش نرسیده است!
قصه روز به پایان رسیده و عقابی که هنوز به خانه اش نرسیده است!

 

باز صبحی دیگر آغاز می شود، بیدار که می شوم آفتاب بالا آمده است، روی سر اتاقک چوبی ام دو تا “ماهی خورک” لانه دارند و دنیا را انداخته اند زیر صدایشان، کوله ام را می بندم و عازم می شوم، مقصد بعدی ساحلی از دریاچه است به نام “ساحل کَنده”، باز هم از همان توصیه های بین راهی از توریست هایی که ملاقات کرده ام و قبلا این مسیرها را پیموده اند…

 

این هم مسیر بیشتر از چهارصدکیلومتری که باید پیموده شود، آن هم با جاده های مالاوی و سیستم پیچیده حمل و نقلشان!
این هم مسیر بیشتر از چهارصدکیلومتری که باید پیموده شود، آن هم با جاده های مالاوی و سیستم پیچیده حمل و نقلشان!

 

این هم ماهی خورک همسایه دیوار به دیوارم، آن یکی رفته تا برایش ماهی بیاورد گویا و این یکی هم چشم انتظارش!
این هم ماهی خورک همسایه دیوار به دیوارم، آن یکی رفته تا برایش ماهی بیاورد گویا و این یکی هم چشم انتظارش!

 

مسیر چهارصد کیلومتری تا ساحل کَنده اما در شش مرحله و با وسایل نقلیه متفاوت در زمانی بیشتر از ده ساعت پیموده می شود.

ابتدا ترک نشین موتوری می شوم که مرا با خود تا جاده اصلی می آورد، بعد هم چند ماشین و وَن و وانت گذری، از همه برایم جذابتر اول پیمودن مسافتی با خانمی ست اهل آفریقای جنوبی که به همراه همسرش مزرعه نیشکر و کارخانه تولید شکر راه اندازی کرده اند که قصه ها و داستان های جالبی برای تعریف کردن دارد، دوم هم همسفری با وانتی است متعلق به یک خانواده آلمانی که عمدتا برای بسط و توسعه کلیسا و دین مسیحیت به مالاوی آمده اند، رقابتی که بین مساجد و کلیساها به وضوح در مالاوی به چشم می آید!

 

انگار اسیر گرفته اند مرا در میان خودشان، منتهی جنس اسارتشان از مهربانی ست، مشتاقند بشنوند از دنیای سفید که بیشتر تیره و تار دیده اند...
انگار اسیر گرفته اند مرا در میان خودشان، منتهی جنس اسارتشان از مهربانی ست، مشتاقند بشنوند از دنیای سفید که بیشتر تیره و تار دیده اند…

 

 این هم نمونه ای دیگر از حمل و نقل همزمان بار و مسافر، می نشینی آن بالا، سرت هوا می خورد و از طبیعت لذت می بری، اصلا عالمی دارد برای خودش این بالانشینی ها!
این هم نمونه ای دیگر از حمل و نقل همزمان بار و مسافر، می نشینی آن بالا، سرت هوا می خورد و از طبیعت لذت می بری، اصلا عالمی دارد برای خودش این بالانشینی ها!

 

هوا تقریبا تاریک شده است که به ساحل می رسم، محل اقامت تقریبا متروکه ای می یابم کنار ساحل، از همان ها که زمانی برای خودش بروبیایی داشته، در و دیوار کلبه هایش از چوب است و سقفش از حصیر، بوی همزمانی دارد از کهنگی و زندگی، من دوسش دارم، خلوت و آرامش شبش را و موج هایی که در تلاشی نافرجام تا نزدیکی های اتاق پیش می آیند و با آسودگی عدم باز می گردند…

هنوز صبح نشده است که از صدای باد و موج ها بیدار می شوم، می آیم ولو می شوم روی ماسه های کنار ساحل و تغییر رنگ آرام آسمان را تماشا می کنم، تاریکی در دهان روز خاموش می شود و آفتاب از گوشه ای از دریاچه جوانه می زند و سری بالا می آورد، شروعی دیگر در آفریقا.

خود لوج متروکه ما هم تماشایی ست، کلبه ها و ساختار قدیمی اش سرگرمم می کند و آدمهایی که آنجاها کار و زندگی می کنند دوست دارند حرف بزنند و من هم استقبال می کنم. پشت لوج روستای کوچکی ست که مردم محلی مشغول روزمرگی هایشان شده اند، سرکی می کشم به خانه و زندگی شان..

 

 این هم از آفتاب خسته و بی رمق صبحگاهان ساحل "کَنده"
این هم از آفتاب خسته و بی رمق صبحگاهان ساحل “کَنده”

 

برای خودش و خانواده اش "سیما" درست کرده است، یادتان هست سیما را؟ گفته بودم که اصلی ترین غذای مردم مالاوی ست، آرد ذرت را در آب گرم خمیر می کنند و می خورند، کاملا بی مزه و بی طمع!
برای خودش و خانواده اش “سیما” درست کرده است، یادتان هست سیما را؟ گفته بودم که اصلی ترین غذای مردم مالاوی ست، آرد ذرت را در آب گرم خمیر می کنند و می خورند، کاملا بی مزه و بی طمع!

 

این هم لوج قدیمی و خاک گرفته ساحل که زمانی نه چندان دور پر بوده است از گردشگران عمدتا انگلیسی، ولی همچنان دوست داشتنی ست...
این هم لوج قدیمی و خاک گرفته ساحل که زمانی نه چندان دور پر بوده است از گردشگران عمدتا انگلیسی، ولی همچنان دوست داشتنی ست…

 

گیاه با اهمیتی وجود دارد به اسم "کاساوا"، مزارعش را زیاد می بینم، ریشه های ضخیم و عمیقی دارند با پوستی قهوه ای متمایل به زرد و هسته سفید رنگ، این ریشه ها یکی از منابع غذایی محبوب مردم مالاوی ست!
گیاه با اهمیتی وجود دارد به اسم “کاساوا”، مزارعش را زیاد می بینم، ریشه های ضخیم و عمیقی دارند با پوستی قهوه ای متمایل به زرد و هسته سفید رنگ، این ریشه ها یکی از منابع غذایی محبوب مردم مالاوی ست!

 

این هم ریشه های کاساوه در پهنه آفتاب، گاه کاساوا را به صورت تازه و خام می خورند، گاه آب پز، حتی کاساوای زیر آتش، از همه مرسومتر اینکه خشکش کنند، در هاون بکوبند و از آردش غذایی شبیه سیما درست کنند!
این هم ریشه های کاساوه در پهنه آفتاب، گاه کاساوا را به صورت تازه و خام می خورند، گاه آب پز، حتی کاساوای زیر آتش، از همه مرسومتر اینکه خشکش کنند، در هاون بکوبند و از آردش غذایی شبیه سیما درست کنند!

 

ساحل زیبایی دارد اینجا، خیلی هم خلوت و آرام است، شیب بسیار ملایم و آب بسیار شفاف، ماهی ها دور و برم هستند و رفت و آمدشان را می بینم، جزیره کوچک روبرویم هم با تمام کوچکی اش جلوه خوبی به دریاچه داده است.

یک ساعتی ساحل را می گیرم به قدم زدن، پیش می روم تا به روستایی ساحلی می رسم که ساکنانش عمدتا ماهی گیرند، مردها از دریاچه برگشته اند و صیدشان را و قایق ها و از همه مهمتر تورهای ماهیگیری را سر و سامان می دهند، زن ها هم طبق معمول مشغول شست و شو و پخت و پز هستند، بعضی هم ماهی ها را دودی می کنند. زندگی شان کاملا بدوی ست، حتی پوشش خیلی برایشان مفهومی ندارد وقتی خودشان را در آب شستشو می دهند، قبلا نظیرشان را در شمال پرو همینطور روستاهای حاشیه رودخانه در ماداگاسکار دیده بودم! ماهی هایشان اما حسابی ارزان است، سه تا ماهی کوچک به قیمتی معادل صد “کواچه”، ساده ترش اینکه هر هفت تا ماهی کوچکشان را می شود به هزارتومان خرید!! طبیعتا ناهار ظهرم ماهی ست، آن هم روی آتش و به صورت کاملا ابتدایی!

 

روزی حداقل دو بار صبح و عصر در أب دریاچه خودشان را شستشو می دهند!
روزی حداقل دو بار صبح و عصر در أب دریاچه خودشان را شستشو می دهند!

 

بچه های حاشیه دریاچه را هم که انگار نافشان را در آب بریده باشند، حتی در آب فوتبال بازی می کنند!
بچه های حاشیه دریاچه را هم که انگار نافشان را در آب بریده باشند، حتی در آب فوتبال بازی می کنند!

 

 این یکی هم مانوس آب است و مبهوت من!
این یکی هم مانوس آب است و مبهوت من!

 

 این هم نمایی از روستایشان و قایق های ساده و تورهای ماهیگیری شان، گویا چندین برابر بیش از ظرفیت برداشت دریاچه ماهیگیری می شود در دریاچه مالاوی! هیچ تعادلی اصولا وجود ندارد!
این هم نمایی از روستایشان و قایق های ساده و تورهای ماهیگیری شان، گویا چندین برابر بیش از ظرفیت برداشت دریاچه ماهیگیری می شود در دریاچه مالاوی! هیچ تعادلی اصولا وجود ندارد!

 

 اسباب بازی هایشان هم جالب است، ابتدایی ترین و پیش پا افتاده ترین آشغال هایشان تازه تبدیل به اسباب بازی بچه ها می شود، مثل این تریلی هشت چرخ!
اسباب بازی هایشان هم جالب است، ابتدایی ترین و پیش پا افتاده ترین آشغال هایشان تازه تبدیل به اسباب بازی بچه ها می شود، مثل این تریلی هشت چرخ!

 

 این ها چه سرخوشند برای خودشان، خانواده و خانم بچه ها را انداخته دنبال خودش به قدم زدن کنار ساحل!
این ها چه سرخوشند برای خودشان، خانواده و خانم بچه ها را انداخته دنبال خودش به قدم زدن کنار ساحل!

 

ظهر هنگام کوله ام را به دوش می کشم و با عبور از روستا، خودم را به جاده اصلی می رسانم، مقصد هم حدود ٧٠ کیلومتر بالاتر، خلیج و ساحل “مخاتا”، باز هم شنیده ام که دیدنی ست!

طبق معمول فقط چند دقیقه ای طول می کشد تا همسفران بعدی ام را بشناسم، وانتی که متعلق به یک معمار ساختمانی ست و اکیپش را جابه جا می کند…

 

یکی شان استاد بزرگ بنایی ست، می گوید مالاوی بمانی خودم برایت خانه می سازم، می خندم، بعد اطمینان می دهد خانه ام را محکم و اساسی می سازد و من خیالم راحت می شود!
یکی شان استاد بزرگ بنایی ست، می گوید مالاوی بمانی خودم برایت خانه می سازم، می خندم، بعد اطمینان می دهد خانه ام را محکم و اساسی می سازد و من خیالم راحت می شود!

 

مسیر جاده اصلی تا خلیج مخاتا را که طی می کنم به روستای بزرگی می رسم که در کنار ساحل خلیج بنا شده است، شبیه بقیه، دست فروش ها بساط کرده اند، بازار لباس های کهنه داغ است، بعد هم محصولات کشاورزی و ماهی های خشک شده!

دامنه تپه حاشیه خلیج را که بالا می روم به هاستل ساده و قدیمی می رسم به اسم “باترفلای”، یک تخت از اتاق های مشترکش می گیرم به قیمت هر شب ۴ دلار، هم اتاقی هایم استرالیایی و نیوزلندی هستند و ماجراهای گاه مشترک زیادی برای تعریف کردن داریم…

 

نمایی از اتاق شش تخته مشترکمان در هاستل
نمایی از اتاق شش تخته مشترکمان در هاستل

 

هاستل داخل زمین شیب دار و بزرگی در دامنه ای از خلیج ساخته شده است، قسمت پایین دست آن کاملا به آب دریاچه مسلط است و خلیج صخره ای بسیار زیبایی آن روبرو شده است چشم اندازش، جایی که توی ننوی بسته شده به درختان طلوع آفتاب و شروع روزی دیگر را نظاره گر هستم…

و اما کل امروز را به گشت و گذار در سواحل مختلف خلیج مخاتا و روستاهای اطرافش می گذرد و نهایتا شب هم به آتش و دورهمی و داستان های سفر و تعریف خاطرات..

 

این هم ننوهای بی نظم هاستل که هر کدام رنگی و جهتی و سایه اندازی دارند و به تنبلی مفرط دعوتت می کنند!
این هم ننوهای بی نظم هاستل که هر کدام رنگی و جهتی و سایه اندازی دارند و به تنبلی مفرط دعوتت می کنند!

 

 تخت های چوبی هم وسوسه کننده هستند، دراز می کشم و خیره می مانم به دوردستها، قایق ها می آیند و می روند، حتی نسیم هم به سختی می آید و به راحتی می رود و من همچنان سیر و سلوک می کنم دنیای خودساخته خویش را!
تخت های چوبی هم وسوسه کننده هستند، دراز می کشم و خیره می مانم به دوردستها، قایق ها می آیند و می روند، حتی نسیم هم به سختی می آید و به راحتی می رود و من همچنان سیر و سلوک می کنم دنیای خودساخته خویش را!

 

صخره های بی نظمی که گوشه و کنار خلیج مخاتا سر برآورده اند و به ساحل هویت و شخصیت داده اند!
صخره های بی نظمی که گوشه و کنار خلیج مخاتا سر برآورده اند و به ساحل هویت و شخصیت داده اند!

 

 گوشه ای دنج برای خودش پیدا کرده و اسباب بازی درست می کند برای بچه ها، ماشین های کوچک و بزرگ، تمام اجزا از جمله چرخ هایش هم چوبی ست...
گوشه ای دنج برای خودش پیدا کرده و اسباب بازی درست می کند برای بچه ها، ماشین های کوچک و بزرگ، تمام اجزا از جمله چرخ هایش هم چوبی ست…

 

اینجا همه چیز در هر مقیاسی پیدا می شود، به اندازه مصرفشان، مثل این روغن های خوراکی که در پلاستیک های کوچک بسته بندی شان کرده اند، اصلا شغلی ست برای خودش، یک روغن بزرگ بگیر و خردش کن، به همین راحتی!
اینجا همه چیز در هر مقیاسی پیدا می شود، به اندازه مصرفشان، مثل این روغن های خوراکی که در پلاستیک های کوچک بسته بندی شان کرده اند، اصلا شغلی ست برای خودش، یک روغن بزرگ بگیر و خردش کن، به همین راحتی!

 

این هم نمونه ای از سینماهایشان، کافی ست اتاقکی داشته باشی و چند نیمکت و یک مونیتور دست دوم بزرگ، آنوقت است که می شوی سینمادار و پول روی پول می گذاری! امیدوارم حداقل به سانس بعدی برسم...
این هم نمونه ای از سینماهایشان، کافی ست اتاقکی داشته باشی و چند نیمکت و یک مونیتور دست دوم بزرگ، آنوقت است که می شوی سینمادار و پول روی پول می گذاری! امیدوارم حداقل به سانس بعدی برسم…

 

 یادی هم بکنیم از زندانی ها، زیاد به چشم می آیند در هر گوشه ای از مالاوی با لباس های سفید و مامورانی که دائما دنباشان هستند، فقط نمی خورند و نمی خوابند که روزها باید کار کنند، بیشتر کشاورزی در مزارع!
یادی هم بکنیم از زندانی ها، زیاد به چشم می آیند در هر گوشه ای از مالاوی با لباس های سفید و مامورانی که دائما دنباشان هستند، فقط نمی خورند و نمی خوابند که روزها باید کار کنند، بیشتر کشاورزی در مزارع!

 

 غروبی که در کنار این ساحل صخره ای شکل می گیرد در حالی که نشسته ام روی خارا سنگی بزرگی و عبور و پرواز مرغکان دریایی را شاهد هستم!
غروبی که در کنار این ساحل صخره ای شکل می گیرد در حالی که نشسته ام روی خارا سنگی بزرگی و عبور و پرواز مرغکان دریایی را شاهد هستم!

 

 این "ماهی خورک" کوچک و زیبا هم حوصله اش از ماه و ماهی سر رفته است و آمده جایی نزدیکم روی سر سنگ ها، شاید به تماشای غروب!
این “ماهی خورک” کوچک و زیبا هم حوصله اش از ماه و ماهی سر رفته است و آمده جایی نزدیکم روی سر سنگ ها، شاید به تماشای غروب!

 

زمان زیادی ندارم و عزم رفتن به پایتخت مالاوی را می کنم به عنوان آخرین مقصدم در این کشور، بازهم گویا رعایت اصول را نکرده ام و دانه درشت ترین را گذاشته ام آخر، شاید دلیلش این باشد که اصولا در سفر دوست خوبی برای شهرهای بزرگ و پیچیده نیستم!

هر روزه از کنار خلیج ناخاتا اتوبوس هایی ساعت شش صبح عزم پایتخت یعنی شهر “لیلونگوئه” می کنند که مسافر یکی شان می شوم، طبق معمول از آن دوست داشتنی های رنگ و رو پریده است، تصویر ذهنی ش می شود یک مکعب مستطیل ناهمگن با چندتا چرخ و تعدادی چهارپایه که خیلی قبل ترها صندلی اش می نامیدند!

سفر آغاز می شود، ابتدایش عبور از مزارع گسترده درختان کائوچوست و بعد می رسد به حاشیه دریاچه، توقف ها هم که بی نهایت هستند، مسیر سیصد و پنجاه کیلومتری که بیشتر از ده ساعت پیموده می شود!

 

اینها دوستان همسفر و بغل دستی هایم هستند، گاه بچه اش را از پشتش باز می کند و شیر می دهد، این موقع ها، مرغ و خروس ها را من نگه می دارم، آرامند و بی قراری نمی کنند، انگار خوشحالند از اینکه مسافرند!
اینها دوستان همسفر و بغل دستی هایم هستند، گاه بچه اش را از پشتش باز می کند و شیر می دهد، این موقع ها، مرغ و خروس ها را من نگه می دارم، آرامند و بی قراری نمی کنند، انگار خوشحالند از اینکه مسافرند!

 

ساعت ۴ عصر می رسم به ترمینال لیلونگوئه، بسیار شلوغ است اطرافش و کثیف، درهم می لولند آدمها و ماشین ها، اینجا را مهمان خانواده ای هستم از “ایربی ان بی” که بعدها در مورد این شیوه مهمانوازی خواهم نوشت.

ماریا میزبان است که در خانه ای بزرگ به همراه فرزندانش و مادرش زندگی می کنند. هوا تاریک شده که به خانه شان می رسم، به گرمی استقبال می کنند، برق ها رفته اند که بیایند، زیر نور شمع می نشینیم به شب نشینی و گپ و گفت…

 

 این هم میزبانان مهربان من در شهر لیلونگوئه
این هم میزبانان مهربان من در شهر لیلونگوئه

 

کوله ام را می بندم و بعد از صبحانه، با خانواده و بچه های ماریا خداحافظی می کنم، آمدن، آشنا شدن، ماندن و نهایتا خداحافظی و رفتن با دنیایی از خاطرات، شاید همین باشد ماهیت سفر! زمان زیادی ندارم و امروز را می خواهم از مالاوی خارج شوم و خودم را به شهر بزرگ “تِ تِ” برسانم، همان که قبلا از مسیری دیگر برای گذر از زیمبابوه و ورود به مالاوی، از آن گذشته بودم!

کلا از سفرم هفت روز باقی مانده است و بلیط بازگشتم از شهر “مپوتو” پایتخت موزامبیک است که تقریبا در جنوبی ترین نقطه این کشور واقع شده است و حالا حدود دو هزار کیلومتر با او فاصله دارم، آن هم مسیری که گویا محدودیت های امنیتی زیادی هم دارد!

تا نزدیکی های ظهر را سرگرم دیدن لیلینگوئه می شوم، پر از تناقض است این شهر، فقر و غنا در همسایگی هم، به هم نمی آیند ولی در کنار هم جمع شده اند…

به ترمینال شهر می روم و آخرین کومبی سواریم را در مالاوی تجربه می کنم، بیشتر از یک ساعت، زمانی ست که مرا می برد و می رساند به زنجیری ضخیم که نامش را مرز نهاده اند…

خاطرات بی نظیری از طبیعت و مردم کشور مالاوی که مثل فیلم چند ثانیه ای از جلوی چشمانم می گذرد، برای کشور پر از صلح و مهربانی شان بهترین ها را آرزو می کنم و می گذرم از زنجیر…

 

ورزشگاه ملی مالاوی که به تازگی افتتاح شده است، همین پیش پای من شاید!
ورزشگاه ملی مالاوی که به تازگی افتتاح شده است، همین پیش پای من شاید!

 

در گوشه و کنار خیابان هایشان گاه، به جای مجسمه انسان های بزرگ، حیوان های بزرگ را جایگزین کرده اند!
در گوشه و کنار خیابان هایشان گاه، به جای مجسمه انسان های بزرگ، حیوان های بزرگ را جایگزین کرده اند!

 

علاقه عجیبی به نیشکر دارند، البته که من نیز هم!  زیاد می بینی آدم ها را که این نی های بی نوا را در دست دارند و با دندان های جلویشان، پوست بسیار سفت و ضخیمش را می کنند و از هسته نرمتر و شیرینش می خورند
علاقه عجیبی به نیشکر دارند، البته که من نیز هم!  زیاد می بینی آدم ها را که این نی های بی نوا را در دست دارند و با دندان های جلویشان، پوست بسیار سفت و ضخیمش را می کنند و از هسته نرمتر و شیرینش می خورند

 

همسفرهایم در آخرین کومبی سواری تا مرز موزامبیک، مدیون هستید اگر فکر کنید با همین تعداد حرکت می کند، حداقل ضربدر چهار کنید تعداد را! حالا خوبیش این است که صندلی هایش رو کش دار هستند و خیلی لاکجری ست!
همسفرهایم در آخرین کومبی سواری تا مرز موزامبیک، مدیون هستید اگر فکر کنید با همین تعداد حرکت می کند، حداقل ضربدر چهار کنید تعداد را! حالا خوبیش این است که صندلی هایش رو کش دار هستند و خیلی لاکجری ست!

 

با دوستان خود به اشتراک بگذارید.
دسته بندی ها : سفرنامه ها
برچسب : سفر, سفرنامه, مالاوی
مدیر

پست‌های مشابه

سفرنامه برزیل و آمازون

سفرنامه برزیل و آمازون

۱۶ بهمن ۱۳۹۶
سفرنامه شیلی بخش اول، پاتاگونیا

سفرنامه شیلی بخش اول، پاتاگونیا

۱۴ بهمن ۱۳۹۶
سفرنامه شیلی بخش سوم، دیدار با عبدالله امیدوار

سفرنامه شیلی بخش سوم، دیدار با عبدالله امیدوار

۱۴ بهمن ۱۳۹۶

2 thoughts on “سفرنامه مالاوی”

  1. mehdi
    said on بهمن ۱۳, ۱۳۹۵

    سلام خیلی ممنون از نوشته هاتون..چند روزی هست میخونم و باعث دلخوشی ام شده است. امیدوارم سفرهای بیشتری در پیش داشته باشید.
    عکسهاتون عالیه. گرچه بعضا در وبلاگ باز نمیشه. سپاس از هنر عکاسی تون و انتخاب هاتون در گذاشتن عکسها در سایت. مثلن وقتی اسم شخصی یا مکانی مطرح میشه، خوشبختانه عکسی از اون شخص یا مکان گذاشته شده که واقعا بجاست و معمولا رعایت نمیکنند.
    موردی هم نحوه ویزا گرفتن هست، بعضا اشاره شده که عالی است. خوتون میدونید که واسه ما ایرانی ها چه چالشی دارد.
    نگاه مردم شناسانه و فرهنگ دیگران در شما رو مورد علاقه من هست در خواندن و انگیزه برای شروع سفر خودم شاید. اما مختصر هست شاید ناشی از اندک بودن فرصت زندگی کردن شما هم با آنها بوده.
    با اجازه پیشنهادی دارم که مطالبتون در سایتهای مختلف را متمرکز بتوان کرد، برای رجوع راحتتر هست. مثلا من سفرنامه کلمبیا رو نتوانستم پیدا کنم. نیر ترتیب بخشهای یک سفر با شروع از بالا به پایین منطقی تر بنظر میرسه که میدونم بحث تکنیکالی هست.

    در پایان اگر شما برنامه تور جمعی اجرا میکنید باعث خوشحالی خواهد بود طریقه اطلاع رسانی و اتون رو بفرمایید.

    ارادت و سپاس فراوان

    پاسخ
    • حسین عبداللهی
      said on دی ۲۰, ۱۳۹۶

      سلام
      ممنون از توضیحات مبسوط و نقطه نظراتی که فرمودین
      امیدوارم فرصت بشه همه سفرنامه ها رو روی همین وبسایت منتقل شون کنم

      برای برنامه های گروهی هم می تونین تو کانال تلگرامی کافه جهانگرد که لینکش رو تو صفحه اول سایت گذاشتم عضو بشین و اونجا برنامه ها رو ببینین یا اینکه مستقیما پیام بدین.

      پاسخ

پاسخی بگذارید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

با درود و سلام دوستی بر جلد کتابی که به من هدیه داد چنین نگاشت: روزی سرانجام به "آنجا" می رسی، اما آن روز روزیست که آنجا دیگر "آنجا" که می خواستی به آن برسی نیست! و من همچنان در جستجوی آنجا و آنجاها در ناکجا آباد دنیا سرگردانم... دوستان عزیز، مطالب این وبسایت تماما حاصل تجربیات و سفرهای شخصی من به حدود ۶۰ کشور از هر ۶ قاره دنیاست، سفرهایی ارزان، عموما درازمدت و با کوله پشتی از شهری به شهر دیگر و از دیاری به دیار دیگر به قصد شناخت، سفرهایی به دل طبیعت ناب خدا، سفر به تاریخ و دروازه های تمدن باستان و سفر به آنسوی فرهنگ ها و سنت ها، دل به دل مردم دنیا دادن و زندگی را آموختن.. خوشحالم که مطالبم رو می خونین و خوشحالتر خواهم شد اگه برام نظر بذارین، راهنمایی یا حتی انتقاد کنین و پیشنهاد بدین...

شبکه های اجتماعی

روزنوشت های کافه جهانگرد را در کانال تلگرام همسفر شوید.

عکس های کافه جهانگرد را در صفحه اینستاگرام ببنید.

آخرین مطالب من

latestwid-img

سفرنامه ناصر خسرو به شمال کشور پرو

تیر ۲۰, ۱۳۹۷
latestwid-img

سفرنامه پرو، ماچوپیچو

اسفند ۱۴, ۱۳۹۶
latestwid-img

سفرنامه پرو، شهر کوزکو، خطوط نازکا

اسفند ۱۴, ۱۳۹۶

Warning: imagejpeg(/home/jahangard/domains/cafejahangard.com/public_html/wp-content/uploads/2018/03/-تور-برزیل،-توربرزیل،-ویزای-برزیل،-جاذبه-های-گردشگری-برزیلف-بهترین-زمان-سفر-به-برزیل،-سفر-برزیل،-سفرنامه-برزیل،-سفر-ارزان-برزیل-16-e1520005785562-85x70.jpg): failed to open stream: File name too long in /home/jahangard/domains/cafejahangard.com/public_html/wp-includes/class-wp-image-editor.php on line 402
latestwid-img

سفر به برزیل، آبشار ایگوآسا

اسفند ۱۳, ۱۳۹۶
latestwid-img

سفرهای گروهی سال ۹۷

اسفند ۱۳, ۱۳۹۶
latestwid-img

جاذبه های گردشگری برزیل، سائوپائولو، کوریتیبا

اسفند ۱۱, ۱۳۹۶

تورها

  • تور (سفر گروهی) اتیوپی (حبشه) دیماه ۹۹
  • تور بالی و قبایل پاپوآ، خرداد۹۷
  • تور برزیل بهمن ۹۸، آمازون، ایگواسو، ریودژانیرو و کارناوال آمریکای جنوبی
  • تور برزیل و پرو عید نوروز ۹۹
  • تور برزیل، آمازون و آبشارهای ایگواسو، عید نوروز ۹۸
  • تور ترکیبی کامل آمریکای جنوبی شامل برزیل، پرو و شیلی
  • تور جزیره برونئو و مالزی شرقی
  • تور روسیه، سیبری و دریاچه بایکال، مورمانسک و شفق قطبی بهمن ۹۸
  • تور سریلانکا پائیز ۹۷
  • تور شیلی، آتاکاما، سانتیاگو، پاتاگونیا اسفند ۹۸
  • تور کشمیر هند بهار ۹۷
  • تور نپال آبان ۹۸، کاتماندو چیتوان پخارا
  • تور و سفر گروهی پرو، ماچو پیچو، عید نوروز ۹۸
  • تور و سفر گروهی کم هزینه کنیا، تیرماه۱۴۰۰
  • سفر گروهی و تور کنیا بهمن ۹۹
  • سفر گروهی و تور ماداگاسکار مرداد ۹۸

دسته‌ها

  • Uncategorized
  • دانستنی های سفر
  • سفرنامه ها
  • نکته های آموزشی سفر

پیوندها

  • جهانگردی با شهاب چراغی
  • آرش نورآقایی
  • مجید عرفانیان
  • جهانگردی و جهان بینی
  • اطلاعات و تصاویری از ایران

جستجو

آمار بازدید سایت

  • 46
  • 223
  • 117,114
  • 885,409
  • تیر ۲۰, ۱۳۹۷

Follow @ Instagram

بیشتر ببینید ....منو در اینستا گرام دنبال کنید
تمامی حقوق مادی و معنوی محفوظ می باشد. طراحی شده توسط گروه نرم افزاری بوف